خانه / گزارش سفرهای سال87 / سلام خورشید (سفر به بلوچستان)

سلام خورشید (سفر به بلوچستان)

سلام خورشید (سفر به بلوچستان)

 سفر به شرقی ترین منطقه ایران به خودی خود انگیزه لازم را برای برداشتن کوله همیشه بسته و آماده من فراهم کرده بود. مدتها بود که در نقشه دیواری اتاق من، منطقه کوچکی در منتهی علیه شرقی ایران که از آن به عنوان “دم گربه” یاد می کنم، فکرم را به خودش مشغول کرده بود. چند بار به استان سیستان و بلوچستان سفر کرده بودم و با مردم دوست داشتنی و خونگرمش آشنا بودم ولی این بار شرایط با قبل تفاوت داشت. اول اینکه چند ماهی بود صحبتهای پراکنده ای درباره ناامنی هایی که گروههای اخلالگر بوجود آورده بودند ورد زبان گردشگران  بود و سبب شده بود سفر به این منطقه کم و در بسیاری از موارد قطع شود. دوم اینکه تصمیم به سفری تنها گرفته بودم و می خواستم از زمان اندکی که به سختی از لابه لای تعطیلات بیرون کشیده بودم حداکثر استفاده را ببرم.

سفر را در اواسط بهمن ۱۳۸۷ از تهران آغاز کردم و با پرواز مستقیم به زاهدان رسیدم. طبق برنامه ابتدا باید به خاش می رفتم. درباره خاش اطلاعات اندکی داشتم و آن هم مربوط بود به چند بروشور و کتابچه کوچکی که سازمان میراث فرهنگی سیستان و بلوچستان چاپ کرده بود. در اینترنت هم اطلاعاتی فراتر از آن نیافتم. جاده زاهدان به خاش را حدود 12 سال قبل وقتی که عازم کوه تفتان بودم تا نیمه های راه طی کرده بودم و با طبیعت زیبا و کوههای عجیب و غریبش آشنا بودم. از فرودگاه با تاکسی های مخصوص فرودگاه سه هزار تومان دادم تا در عرض کمتر از ده دقیقه من را به ایستگاه خاش رساندند. به توصیه دوستان سوار یکی از تاکسی های زرد رنگ خطی زاهدان به خاش شدم. چند دقیقه بعد هم سه سریاز سوار شدند و اتومبیل با ذکر صلواتی به راه افتاد. هنوز از شهر خارج نشده بودیم که همسفران سرباز ما هوس سیگار کشیدن به سرشان زد و بدون توجه به جلب رضایت راننده و مسافر بخت برگشته دیگر یعنی من! سیگارها را روشن کردند. از طرفی هوای سرد بهمن ماه اجازه باز کردن شیشه اتومبیل را نمی داد و از طرف دیگر در این زندان دودآلود هر لحظه به مرز خفگی نزدیک می شدم. ابتدا از راننده عذرخواهی کردم و بعد از دوستان سرباز خواستم تا در فرصتی مناسبتر اقدام به نابود کردن سلامتی خود بکنند. انتظار داشتم که شور و غرور جوانی سبب بحث و جدل بین ما شود ولی خوشبختانه باب دوستی را بین ما باز کرد. بلافاصله سیگارها را خاموش و عذرخواهی را هم چاشنی کار کردند. گفتند که عازم پادگان آموزشی خاش هستند و از مرخصی میان دوره باز می گردند. یکی اهل سقز و دو نفر دیگر از کرمانشاه می آمدند. از اوضاع پادگان پرسیدم که ابراز رضایت می کردند. وقتی از قصد من برای بازدید از خاش و دم گربه مطلع شدند، به شدت متعجب و معتقد بودند برای گردش، بهتر بود به شمال یا کیش می رفتم!.

اولین چیزی که در ابتدای خروجی شهر نظر من را جلب کرد، وجود ریل آهن و تشکیلات ایستگاه راه آهن بود. راننده به من گفت که قرار است پروژه خط بم به زاهدان تا آخر سال( منظور سال 1387 است) به بهره برداری برسد. گفته شده نود و پنج درصد طرح پایان یافته و به زودی صدای سوت قطارهایی که از غرب به اینجا می رسند، شنیده خواهد شد. خبر خوشحال کننده ای بود و می توانم تصور کنم که شاید اولین مشتری های قطار مسافرتی در این خط برو بچه های کانون باشند که مدتهاست به دلیل ترس از بعد مسافت و همچنین خستگی ناشی اتوبوس سواری از خیر بازدید از این منطقه گذشته اند. هرچند یک بار به جنوب شرقی و منطقه چابهار و ایرانشهر و بار دیگر به زاهدان و زابل سفرهایی با خاطرات بسیار خوب داشته اند.

حدود هفتاد کیلومتر که از زاهدان دور شدیم کم کم سر و کله تفتان پیدا شد. کوه تفتان چهار قله به شرح زیر دارد:

-قله ی شما لی که مرتفع تر می باشد وبه نام”کوه زیارت” یا چهل تن معروف است .

-قله ی جنوبی که کوتاه تر وآتشفشانی است ” مادرکوه” نامیده می شود .

-قله ی شمالی شرقی که” صبح کوه” نام دارد .

-قله ای که در مغرب مادرکوه قرار گرفته نرکوه نامیده می شود.

بلندترین ارتفاع این کوه 3940 متر است و با توجه به ارتفاع 2000 متری منطقه باید حدود 2000 متر تا قله صعود کرد. کوه تفتان به سبب ویژگی های خاصی که دارد به عنوان اثر ملی- طبیعی ثبت شده است. دهانه‌ای با شیب تند در دامنه جنوبی قله این آتشفشان وجود دارد که قسمتی از آن بوسیله انفجار شدید و فرسایش بعدی خراب شده است. از دیوارهایی که شیب تند دارند فومرولهای زرد و سفید رنگ سوت‌زنان بالا می‌آیند که همراه با فومرولهای متعددی که از بلندترین قله کوه بیرون می‌آیند ابر سفید و مشخصی را تشکیل می دهند که از فاصله 100 کیلومتری قابل روئیت است و منظره یک آتشفشان فعال را بخوبی نشان می‌دهند. گدازه های تفتان مساحتی معادل 1300 کیلومتر مربع را زیر پوشش دارند. مطالعه شیمیایی سنگ و سنگ‌زایی سنگهای آتشفشان تفتان نشان می دهد که تفتان ، آتشفشانی کلسیمی-قلیایی یعنی از نوع کالکوآلکالن است که ماگمای آن در نتیجه نیروهای فشاری و فاز کوهزایی نئوژن حاصل شده است.

balouchestan8711af002

از دهانه ای که در قسمت جنوب شرقی قله قرار دارد صدای انفجارهای آتشفشانی به گوش می رسد و دائما بخار و گازهای گوگردی متصاعد می گردد در مدخل حفره های آتشفشانی تخته های گوگرد خالص ، فراوان مشاهده می شود در تمام سطح قله تفتان به طور مخفیانه گازهای هیدروژن و سولفوره متصاعد می گردد.

    balouchestan8711af001

پس از عبور از سه راهی نوک آباد تخته سنگ بزرگی را که به شکل یک دست سه انگشتی است مشاهده می کنیم ، کلا اثر باد بر روی کوهها و سنگهای این منطقه بسیار شگفت آور است و اشکال عجیب و غریبی را خلق کرده است که اصطلاحا به آنها “یاردانگ” می گویند. چند کیلومتر جلوتر به سه راهی روستای تمندان می رسیم. این روستا یکی از محلهایی است که برای صعود به قله تفتان توسط اکثر کوهنوردان انتخاب می شود. حدود چهل کیلومتر بعد به پادگان آموزشی ارتش در پای کوههای پنج انگشت رسیده ، با دوستان سرباز خود خداحافظی می کنیم و به آنها پیشنهاد می کنم که درباره استعمال دخانیات بیشتر فکر کنند. در ابتدای شهر به میدانی می رسیم که به نظر آخر خط به حساب می آید. از راننده سراغ  قلعه حیدرآباد را می گیرم و او هم با مهربانی قبول می کند که من را به آنجا برساند ( کرایه از زاهدان تا خاش 4000 تومان است، حدودا دو ساعته این مسافت طی شد).

با هماهنگی قبلی که با آقای ریگی مسوؤل میراث فرهنگی خاش انجام داده بودم به محل موقت اداره که در قلعه حیدرآباد بود رفتم و با استقبال ایشان و همکار بسیار خوبشان آقای کُرد مواجه شدم. بعد از کمی خوش و بش درباره خاش از ایشان اطلاعاتی گرفتم که به ترتیب در ادامه خواهم آورد.

شهرستان خاش با مساحت 23105 کیلومتر مربع در مرکز استان سیستان و بلوچستان قرار گرفته و فاصله مرکز شهرستان تا زاهدان 180 و تا تهران 1735 کیلومتر است. ارتفاع آن از سطح دریا 1394متر می باشد. این شهرستان تحت تأثیر آب و هوای نیمه بیابانی، دارای اقلیمی خشک و معتدل ناشی از دشت لوت و در برخی نواحی اقلیم خشک سرد ناشی از نواحی کوه تفتان است. بادهای منطقه شامل باد گررو ،نمبی ، ایر باد و گوریچ هستند. 1- باد گررو: این باد از جهت غرب کوههای پنج انگشت در ماههای بهمن و اسفند بیشترین شدت را دارد و توام با سرما می باشد. و در ماههای فروردین بخصوص خرداد و تیر بیشترین صدمه را به کشاورزی وارد می آورد که همراه با شنهای روان می باشد و در سطح شهر ایجاد طوفان می کند. 2- باد گوریچ: این باد از جهت شمال شرقی و از کوههای مورپیش در فصلهای پاییز و اوائل زمستان می وزد. که توام با سرمای خشک بوده و به کشاورزی لطمه می زند. 3- باد نم بی: بادی است از سمت شمال غرب تفتان که توام با گرد و غبارمی وزد. 4- ایر باد : این باد که همان باد موسمی اقیانوس هند است در فصل تابستان می وزد و گاهی بارانهای سیل آسایی به همراه دارد.

 بر پایه نتایج حاصل از سر شماری 1381شمار جمعیت شهرستان خاش حدود 145000نفر بوده است. کلمه خاش در لهجه بلوچی هواش Howash تلفظ می شود این شهر قدمتی بیش از زاهدان دارد و تاریخ پیدایش آن به پیش از حکومت نادر می رسد.خاش امروزی در نزدیکی شهر قدیمی خاش قرار دارد، این شهر تا قبل از نادر شاه به علت ناامنی چندان اعتباری نداشت اما نادر شاه ضمن سرکوبی راهزنان ، این منطقه را امن و میریابی خان را حاکم آنجا کرد سپس مدتی انگلیسی ها بر این منطقه تسلط یافتند. پس از آن سردار عیدوخان ریگی این منطقه را تحت حکومت خود درآورد و سه قلعه با نامهای حیدرآباد، کمال آباد و ناصری را ساخت. با تشکیل استان سیستان و بلوچستان ابتدا خاش یکی از شهرهای شهرستان زاهدان بود که بعدا به عنوان شهرستان خاش در تقسیمات کشوری قرار گرفت و بدین ترتیب خاش رو به توسعه و آبادانی گذاشت و از شکل یک روستا خارج شد و آرام آرام سیمای شهر بخود گرفت. مردم شهرستان خاش به زبان بلوچی تکلم می‌کنند و لهجه خاشی اصیل و زبان فارسی نیز رایج است. اکثر قریب به اتفاق آنها مسلمان و اکثرا اهل تسنن هستند.

balouchestan8711af004

ابتدا از قلعه حیدرآباد بازدید کردم. این قلعه از جنس خشت و گل و نقشه آن به صورت مستطیل است تعدادی از اتاقها مرمت شده اند و تعدادی در حال مرمت هستند. با این حال بسیاری از قسمتهای قلعه هنوز مخروبه است. سپس با آقای ریگی سوار اتومبیل شخصی ایشان شدیم و به سمت مرکز شهر حرکت کردیم. در خیابان امام خمینی که خیابان اصلی شهر است مسجد جامع خاش قرار دارد نکته جالب این است که در مسجد داخل حیاط خانه ای قرار دارد و ما برای بازدید مسجد ابتدا در گاراژی بزرگی را زدیم و سپس داخل شدیم. البته به نظر می آید که در دیگر مسجد از داخل کوچه باشد و برای ورود به مسجد رفت و آمد از آن در مناسبتر است.

     balouchestan8711af017

balouchestan8711af024

 این مسجد یک مناره آجری استوانه ای دارد که در قسمت جنوب غربی مسجد قرار گرفته است. بر روی کتیبه ای کوچک  جمله ” لا اله الا الله ”  و تاریخ احداث این مناره را تیرماه سال  1318 نگاشته اند. تزئینات آجرکاری در نمای به چشم می خورد.فضای داخلی مسجد 16 ستون دارد و سقف آن از نوع آجری ضربی است. درست در روبروی مسجد و در آنسوی خیابان امام خمینی بازارچه سرپوشیده خاش قرار دارد درون آن حجره هایی قرار دارد که با اتاقهای گنبدی با آجرهای مربع شکل پوشیده شده اند و از خارج روی آجرها را گل اندود کرده اند. بر روی گنبدها هم نورگیرهای متعددی تعبیه شده است. این بازارچه بسیار کوچک است و عده ای ساخت آن را مشابه بازار قیصریه در لار می دانند. البته تاریخ ساخت این بنا سال 1344 شمسی است و توسط فردی زرتشتی ساخته شده است.

به پیشنهاد آقای ریگی به سمت تپه مرتضی علی و زیارتگاه مرتضی علی که در جاده قدیم خاش- سراوان و نزدیک روستای محمدآباد قرار دارد رفتیم. این بنای سنگی- آجری که شباهت به نیایشگاههای کوچک دارد بر روی تپه باستانی قرار دارد که گفته می شود قدمت آن به دوره تیموری- صفوی  می رسد. این بنا پلانی مربع شکل و دارای گنبد است و آن را منتسب به یکی از افراد خاندان آل علی(ع) دانسته اند. اهالی این منطقه و حتی خارج از این محل اعتقاد خاصی به کمالات این فرد داشته اند و نذر و نیاز زیادی به نام ایشان انجام می شود. متاسفانه هیچگونه حفاظت فعال و غیرفعالی از آن به عمل نمی آید و این موضوع را از حفاری های غیرمجازی که در اطراف این بنا انجام شده، به راحتی می توان استنباط کرد. بر روی تپه های باستانی هم کشاورزی انجام می شود.

balouchestan8711af025

 نهار را مهمان آقای ریگی بودم، ایشان محبت کردند و من را تا میدان ورودی شهر یعنی درست همانجا که از زاهدان آمده بودم پیاده کردند و سوار اتوبوس ایرانشهر شدم. فاصله خاش تا ایرانشهر حدود 150 کیلومتر است و اتوبوس این مسیر را دو ساعته می پیماید. کرایه این مسیر دو هزار تومان است.

صبح به قصد رسیدن به سراوان از ایرانشهر خارج شدم. برای رفتن به سراوان ابتدا باید به شهر زابلی رفت و از آنجا راهی سراوان شد. سواری های خطی، این مسیر حدودا 110 کیلومتری را نزدیک دو ساعته طی میکنند. بیشتر این مسیر کوهستانی است و به همین دلیل سرعت متوسط وسیله نقلیه خیلی زیاد نخواهد بود. در اتومبیلی که من سوار آن بودم، خانمی نیز در صندلی جلو نشسته بود که بعدا فهمیدم معلم روستا است و پنجشنبه هر هفته به شهرش که ایرانشهر باشد می آید و شنبه مجددا به روستا باز می گردد. در نیمه های راه بودیم که راننده وارد جاده فرعی شد و پس از رسیدن به روستایی کوچک، کنار دبستانی که از یک ساختمان و چند دستشویی ساخته شده بود ایستاد. خانوم معلم با اسباب و اثاثیه اش که در صندوق عقب ماشین بود پیاده شد. دانش آموزان که در جلو مدرسه جمع شده بودند به کمک معلم آمدند و همه با هم وسایل معلمشان را به سمت ساختمان کوچکی که روی آن نوشته شده بود: ” خانه معلم” بردند. به شهر زابلی که نام قدیم آن “مگس” بوده، رسیدیم. در میدان مرکزی شهر از اتومبیل پیاده شده و سه هزار تومان کرایه هم پرداختم.

  balouchestan8711af266

سراغ ایستگاه سراوان را گرفتم که من را به چند ماشین جلوتر در همان سمت میدان هدایت کردند. دو نفر در صندلی عقب و یک نفر هم در صندلی جلو نشسته بودند. با احتساب من ظرفیت تکمیل بود ولی پیرمرد همچنان دنبال مسافر می گشت. دو نفر دیگر از راه رسیدند یک نفر به زور در کنار دست من نشست و نفر بعدی هم که جلو نشست. این مسیر نسبتا هموارتر است. در بین راه از شهر سوران گذشتیم و بعد به سراوان وارد شدیم. فاصله زابلی تا سراوان حدود 130 کیلومتر است که با وسیله نقلیه ای که من سفر کردم نزدیک یک و نیم ساعت طول کشید و سه هزار تومان هم کرایه دادم.

balouchestan8711af269

balouchestan8711af267

   طبق هماهنگی که از قبل با آقای دهواری مسئول میراث فرهنگی سراوان انجام داده بودم به اتفاق به اداره میراث رفتیم. اداره در حال حاضر در ساختمان قدیم دبستان دهخدا با قدمت 80 ساله  قرار دارد.

  balouchestan8711af271

در اتاق مسئول اداره نقشه بزرگی از ایران نصب شده  که حداقل مربوط به 20 سال قبل است. هر چه نگاه کردم مطلب زیادی نتوانستم از آن برداشت کنم. نظرم را نقشه ای شماتیک به خود جلب کرد، هر چند که با بی دقتی تمام کشیده  شده بود ولی نام روستاها وشهرهایی را که در مسیر سراوان تا کوهک قرار دارند، در آن ذکر شده است.

balouchestan8711af270

به اتفاق آقای دهواری سوار بر اتومبیل پراید آقای یحیی دهواری که جوانی خوش اخلاق و مؤدب بود، شدیم. ابتدا در شهر دوری زدیم ، از کنار ساختمان قدیمی بهداری که مربوط به دوران پهلوی و در حال مرمت است، گذشتیم.

      balouchestan8711af272

آقای دهواری کتابی درباره سراوان به من هدیه دادند  به نام: “سراوان، شکوه گذشته” که نوشته خودشان- محمد صدیق دهواری- است و کاری تحقیقی درباره شهرستان سراوان با محوریت گردشگری است. از این کتاب بهره زیادی بردم و توانستم در تنظیم نوشته ها از آن سود ببرم. حدود ساعت 11 صبح بود که وارد جاده سراوان- کوهک شدیم. قبل از خروج از شهر یکی از دوستان آقای دهواری به نام آقای امام بخش دهواری  که عضو شورای شهر آسپیچ هستند، همسفر ما شدند. در میدان خروجی شهر به سمت روستای دزک، کوه کوتاهی به نام کوه مهرگان قرار دارد. گفته می شود قبل از اسلام بر روی این کوه آتشکده ای قرار داشته و مردم مراسم مذهبی خود را آنجا به جا می آوردند. در این کوه سنگ نگاره هایی وجود دارند که متاسفانه تعدادی از آنها به خاطر بی توجهی تخریب شده اند و تعدادی نیز به خاطر هوازدگی در حال تخریب هستند.

از آقای دهواری خواستم تا رسیدن به مقصد درباره گذشته و حال سراوان برایم توضیحاتی بدهد.

شهرستان سراوان جمعیتی حدود 240 هزار نفر دارد که اکثرا در روستا زندگی می کنند. عشایری نیز در این منطقه وجود دارند که پس از خشکسالی های اخیر در حاشیه شهرها ساکن شده اند. آب و هوای شهرستان سراوان گرم و خشک است و علی رغم تابستانهای گرم، زمستانهای معتدل دارد. بارندگی در سال کم و حدود 100 میلیمتر در سال است. رودخانه ماشکید(ماشکل) مهمترین رودخانه این شهرستان است که از ارتفاعات خاش سرچشمه می گیرد و پس از عبور از جنوب اسفندک و کوهک از ایران خارج می شود. مردم این شهرستان مسلمان و اکثرا اهل تسنن هستند. بلوچی زبان مردم این خطه است که در مناطق مختلف با گویش و لهجه خاصی صحبت می شود. نخل خرما، درخت بسیار با ارزشی است که در بین بلوچها اهمیت خاصی دارد. خرما سراوان با کیفیت و تنوع بسیار بالا(بیش از 50 نوع خرما) در سطح کشور مشتری های خاصی دارد.

درخت داز که نوعی نخل بیابانی است در مسیر رودخانه های فصلی به وفور دیده می شود. این گیاه نسبت به کم آبی بسیار مقاوم بوده و نقش بسیار مهمی در کنترل سیلابهای ناشی از بارانهای رگباری در این منطقه دارد. از این گیاه در حصیربافی، بافت خورجین و ساخت کفش(سواس) و همچنین جهت تزئینات مختلف در صنایع دستی استفاده می کنند.

  در حدود 36 کیلومتری شمال غربی روستای ناهوک وحدود 70 کیلومتری شهر سراوان در انتهای دشت وسیع آبرفتــــی سر دشت ناهوک در میان دره ای پر آب وبا صفا مجموعه ای کم نظیر وشاید بی نظیر از نقش و نگار کنده برروی سینه سنگها وصخره بچشم می خورد که شاید از نظر تعداد وتراکم نقوش در یک محدود کوچک ( که به بیش از هزاران نقش می رسد) بتوان آنرا ” بزرگترین مجموعه معرفی وشناخته شده سنگ نگاره درایران” معرفی نمود و این دره را باید در واقع نگار خانه ای زیبا وجالب توجه از نگار گران هزاران سال گذشته دانست . نقوش دره نگاران را میتوان درسه دوره قدیم ، میانه و جدید مورد مطالعه قرارداد کهن ترین نقوش آن متعلق به هزاره های چهارم تا هشتم قبل از میلاد ولی عمده نقوش آن متعلق به دوره میانه آن یعنی هزار تا هزار پانصد سال قبل از میلاد میباشد. از مهمترین نقوش آن میتوان به نقوش انسانی به دو صورت با لباس یا بدون لباس ( ملبس یا برهنه) ونقوش حیواناتی همانند اسب، خروحشی، قوچ، کل و بز، جبیر، مار، گاو کوهاندار، شتر دو کوهانه ، سگ ، گرگ ، روباه، گاو میش ،یوز پلنگ و پلنگ اشاره کرد.

 پس از طی 27 کیلومتر به روستای کلپورگان می رسیم. این روستا که به سبب سفالگری که به شیوه خاصی در آن انجام می شود، شهرتی جهانی دارد. قدمت سفالگری در این منطقه به هفت هزار سال قبل بر میگردد و این هنر در این مدت تقریبا دست نخورده باقی مانده است. زنان این روستا که استادان سفالگری روستا هستند، همانند پیشینیان خود بدون استفاده از چرخ سفالگری و تنها با دستان خود ظروف سفالی را خلق می کنند.  هنرمندان کلپورگانی “گل هاجک” را از کوهی به نام “شکوتک” تهیه می‌کنند و با سنگ مخصوص مدوری می‌کوبند تا خرد و نرم شود و پس از الک کردن خاک را همراه با آب در حوضچه‌ای می‌ریزد و به شیوه‌‌های کاملاً سنتی آن را تصفیه می‌کنند، آب گل آلود یک تا دو روز در حوضچه می‌ماند و پس از آن آب را تخلیه می‌کنند و گل ته‌نشین شده را بر می‌دارند و پس از ورز دادن برای ساخت سفال آماده می‌کنند. گل ورز داده شده را درون ظرف بشقاب مانندی از جنس سفال که کف آن تکه پارچه کتانی قرار داده‌اند می‌گذارند و با دست، ظرف مورد نظر را می‌سازند، انگشت شصت پا نقش موتور چرخ سفال را بازی می‌کند و با چرخاندن ظرف زیرین و کشیدن دیواره ظرف سفالینه‌ای تازه شکل می‌گیرد. تزیین‌ بدنه‌ سفال‌ پس‌ از خشک‌ شدن‌ آن‌ آغاز می‌شود. نخست‌ سطح‌ سفالینه‌ را با پارچه‌ای‌ نمناک‌  و روی‌ آن‌ را با سنگ‌ صاف‌ صیقل‌ می‌دهند. وقتی‌ که‌ سطح‌ سفال‌ جلا یافت، آن‌ را با پارچه‌ای‌ که‌  از چربی‌ دنبه‌ اشباع‌ شده، می‌آلایند. آن‌ گاه‌ با «تیتک» که‌ ماده‌ای‌ رنگزا و سخت‌ است، رنگی‌ تیره‌  ساخته‌ و با تکه‌ چوبی‌ باریک‌ و کوتاه‌ دایره‌ها و مربعهای‌ تزیینی‌ ترسیم‌ می‌شود.‌ مشابه‌ این‌ نقشها را می‌توان‌ در سوزن‌دوزی‌های‌ بلوچی مشاهده‌ کرد. عجیب است که پس از هفت هزار سال دقیقا اشکال روی ظروف هیچ تغییری نکرده است.

در روستای کلپورگان توقف کوتاهی داریم تا از مغازه کنار جاده کمی میوه و خوراکی تهیه کنیم. چشمم به پیرمردی می افتد که تعدادی گالن بنزین کنارش گذاشته است. در حالی که روی نیمکت نشسته و دائما چرت می زند. به سراغش می روم و از احوالش جویا می شوم. بشاش و خوش برخورد است. فارسی را به سختی صحبت می کند و می گوید شغلش فروش بنزین است چون کار دیگری از دستش بر نمی آید و با درآمدش فقط زنده می ماند.

balouchestan8711af276

 در مدت کوتاهی که در کنار جاده ایستاده ام تعداد زیادی وانت تویوتا را دیدم که به سرعت در این جاده غیر استاندارد و بعضا خطرناک در حرکتند. وانتهایی که خالی از سمت مرز می آیند و پر از گالنهای بنزین به سمت مرز در حرکتند. قاچاق بنزین شغل بسیار معمولی در این دیار است. هر کاروان که مشتمل بر چندین وانت است دارای یک نفر به اصطلاح صاحب بار است که منطقا بیشترین سود را از این محموله خواهد برد. صاحب ماشین و یا راننده فرد یا افراد دیگری هستند که بیشترین خطر را تحمل خواهند کرد و بعضا در درگیری ها ممکن است کشته شوند، آسیب ببینند، زندانی شوند یا مجبور به پرداخت جریمه های سنگین گردند.

درادامه مسیر از روستای دهک و اسفندک عبور می کنیم. پس از اسفندک که روستایی کم و بیش سرسبز است وارد جاده کوهک می شویم. تردد اتومبیلها بسیار کم است و محدود به وانتهای حمل سوخت قاچاق است. در مسیر به کاروان کوچکی که مشتمل بر 6-7 وانت بود برخوردیم که چند دقیقه قبل به سرعت از ما سبقت گرفته بودند و اکنون با همان سرعت در حال برگشت بودند. ابتدا تصور کردم که محموله را تحویل داده اند و برگشته اند ولی بعد متوجه شدم که احتمالا به ایشان خبر داده شده که جاده در کنترل نیروهای انتظامی است. قبل از رسیدن به کوهک وارد جاده ای خاکی شدیم که بعد از پنج کیلومتر در جهت شمال ما را به روستایی کوچک به نام دهواران رساند. به منزل آقای صفر دهواری از بزرگان این روستا رفتیم و به اتفاق ایشان مجددا مسیر را به سمت روستای کوهک ادامه دادیم. یواش یواش سر و کله رودخانه ماشکید که در بستر خود آرمیده بود پیدا شد. از بستر بسیار وسیعش می توان دریافت که رودخانه بسیار بزرگی بوده که اکنون به سبب خشکسالی، بسیار کم آب است. به گفته آقای دهواری در زمان سیل ارتفاع آب در سرتاسر این رود چندین متر بوده است.

balouchestan8711af311

به روستای کوهک می رسیم این روستا از دو قسمت درست شده و تپه ای روستا را به دو بخش تقسیم کرده است. روی تپه پاسگاه نیروی انتظامی قرار دارد که برای ادامه مسیر باید با هماهنگی انجام شده مجوز عبور داده شود. آقای دهواری هماهنگی های لازم را در پاسگاه انجام دادند و ما از فرصت ایجاد شده استفاده کردیم و از بالای تپه که به دشت مسلط بود به تماشای روستا پرداختیم. روستای کوهک روزگاری آمد و شد بسیار داشته است اداره گمرک که بقایای ساختمانی آن هنوز پابرجاست، اداره ای فعال بوده و به واردات و صادرات به هندوستان نظارت داشته است. بقایای چند برجک دیدبانی هنوز وجود دارد و در داخل روستا قلعه ای مخروبه دیده می شود.

balouchestan8711af319

 گفته می شود حدود 80 سال قبل که این قسمت از ایران به شکل ملوک الطوایفی اداره می شده است حکمران کوهک فردی بوده به نام مهراب خان نوشیروانی که به فرمان حکومت وقت( رضا شاه پهلوی) نبوده است و از آنجا که از پشتیبانی مردم نیز برخوردار بوده، قشون کشی دولت مرکزی نیز نتوانسته او را شکست دهد تا اینکه فردی به نام عباسقلی خان البرز از طرف حکومت برای سرکوب او و چند تن دیگر از خانهای محلی به این منطقه گسیل می شوند و چون در حمله نظامی راه به داخل قلعه نمی برند از ترفندی قدیمی ولی کارآمد استفاده می کند.

balouchestan8711af325

balouchestan8711af345

عباسقلی خان که به فرهنگ قوم بلوچ آگاهی کامل داشته و می دانسته که راستی و درستی و وفای به عهد جزء لاینفک زندگی یک بلوچ است، یک نفر را با قرآن به قلعه می فرستد و قول می دهد و سوگند می خورد که می خواهد با مهراب خان  مذاکره کند. اطرافیان مهراب خان مخالفت می کنند، مهراب خان که می دانست  به حرف عباسقلی خان البرز اعتباری نیست و احتمال کشته شدنش می رود ولی به خاطر قول و کتاب خدا از قلعه خارج می شود. پیر زنان و پیر مردان دعایشان را بدرقه ی راهش می کنند. قبل از رفتن رو به اهالی قلعه می کند و آنگاه خطاب به مردم می گوید: “تا زمانی که نامه ی مهر شده از طرف من نیامد، هیچ اقدامی نکنید”. و مردانه به مسلخ می رود. عباسقلی خان البرز زیر قولش می زند، او را دستگیر و به شهادت می رساند. سپس نامه ای به اهالی قلعه به این مضمون می فرستد: “تفنگ ها را گذاشته تسلیم شوید” و نامه را با مهر انگشتر مهراب خان ممهور می کند. اهالی قلعه، با دیدن مهر مهراب خان تسلیم شده و بیرون  می آیند. وقتی با جنازه ی مهراب خان رو به رو می شوند، دست خالی به طرف مأموران یورش می برند و عده ی زیادی از طرفین کشته می شوند و این ترا‍ژ‍دی  برگی دیگر می شود بر حماسه های این سرزمین. مهراب خان نوشیروانی کشته می شود ولی در اذهان مردم بلوچ  و بر لبان مادرانی که برای فرزندانشان لالایی می خوانند و از رشادت های مهراب خان می گویند، تا قیامت زنده خواهد ماند.

عباسقلی خان پیکر مهراب خان را به همراه هفت خان دیگر،  خارج از قلعه و کنار تپه ،  در محلی که اکنون نیز مشخص است در گوری دسته جمعی به خاک می سپارد.

balouchestan8711af333

پس از گرفتن مجوز لازم سوار اتومبیل شدیم و پس از اینکه از ساختمان قدیم گمرک بازدید کردیم و لحظاتی را در نخلستانهای کوهک سپری کردیم به سمت خط مرزی به مسیر خود ادامه دادیم.

 تا منطقه صفر مرزی که بازارچه مشترک مرزی ایران و پاکستان قرار دارد حدود 10 کیلومتر از روستای کوهک فاصله است. قبل از ورود به بازارچه مرزی با نیروهای گشت مرزی مرصاد که نیروهای ویژه مرزبانی در ایران هستند مواجه شدیم. منطقه بازارچه مرزی، محدوده ای است که با فنس جدا شده و کامیونهای ایران و پاکستان برای حمل و نقل کالاها به این محدوده وارد می شوند در این محدوده سوله بزرگی توسط ایران ساخته شده که قرار است محصولات پیشه وری در آنجا عرضه شوند. در حال حاضر تبادلات کالا در محدوده بازارچه انجام می شود. مثلا من کامیونی از ایران را دیدم که بار خود را که جعبه های خرما بود در این محل تخلیه کرد و پس از مدتی کامیونی از پاکستان این جعبه ها را بار زد.

balouchestan8711af286

تماشای افرادی که شکل و شمایلی مثل ما داشتند ولی تنها ملیتشان مربوط به کشوری دیگر بود برای من جالب بود. طرز برخورد افرادی که در این محدوده که الان هم به طور دقیق نمی دانم مربوط به کدام کشور است احساس جالبی در من ایجاد کرده بود. چند بار خواستم تا نزدیکی در خروجی بازار به سمت پاکستان بروم ولی فکر کردم ممکن است باعث ایجاد دردسر برای خود و همراهان شوم. در این محل جی پی اس خود را روشن کردم و این نقطه را  تحت عنوان :“سلام خورشید” که بیانگر شرقی ترین نقطه ایران است، ثبت کردم و به یاد چند ماه قبل افتادم که در غربی ترین نقطه ایران یعنی پیراحمد کندی بودم. احساس جالبی است وقتی تصور کنید شما نخستین فردی در ایران خواهید بود که با طلوع خورشید به او سلام خواهید کرد. طلوع خورشید از کوهک تا پیراحمدکندی بیش از یک ساعت و هفده دقیقه طول می کشد  و به همین اختلاف زمانی نیز خورشید زودتر در کوهک  به خواب می رود.

در محدوده بازارچه مرزی افرادی را دیدم که با بیلچه، کاردک و دست خالی مشغول کند و کاو در روی زمین بودند. متوجه شدم ایشان افرادی هستند که دنبال قراضه آهن و فلزات می گردند تا با جمع آوری و فروش آنها پول بخور و نمیری بدست آورند. کامیونهای پاکستانی نیز در نوع خود بی نظیر و دیدنی هستند. این کامیونها که اتاقهای بزرگی دارند، با نقاشی های زیبا و رنگهای شاد تزیین شده اند و به انواع و اقسام بوقهای مختلف هم مجهز هستند.

balouchestan8711af290

 در کنار ساختمان مرزبانی پاکستان که با پرچم پاکستان مشخص است، ساختمان دیگری وجود دارد که مزین به پرچم آمریکا است! و این موضوع حس بدی را به من منتقل کرد.

ساعتی بعد راه بازگشت را پیش گرفتیم اینبار از جاده ای که به موازات مرز تا رودخانه ماشکید ادامه دارد و سپس موازی با رودخانه تا کوهک ادامه یافته را انتخاب کردیم. تابلویی مبنی بر ممنوعیت تردد وجود ندارد ولی دوستان یادآوری می کنند که عبور و مرور از این منطقه به سبب احتمال مین گذاری ممنوع است. ظاهرا چند روز قبل یکی از خودروهای نیروی انتظامی روی مین رفته بود. در آنسوی رود ماشکید و در نوار مرزی چند تانکر را دیدم که در کنار رود ایستاده اند. گفتند که آنها منتظر قاچاقچیان سوخت از سمت ایران هستند تا محموله را به تانکرها تحویل دهند. حاشیه رودخانه توسط لودر برای جلوگیری از تردد وانت ها به آنسوی مرز، ناهموار شده بود ولی به وضوح می شد محلهایی را دید که مجددا بازگشایی شده است. حدود ده کیلومتر از این جاده را پیموده بودیم که با چند خودروی مجهز و مسلح گشت نیروهای ویژه مرزی مواجه شدیم. پس از اینکه این افراد  خودرو و مسافرین خودرو ما را شناسایی کردند ، خواستند که سریعتر و بدون توقف راه  را تا کوهک  ادامه دهیم. در کوهک راننده یک خودرو پژو،  اتومبیل ما را متوقف کرد و از راننده ما درباره گشت مرزی سوالاتی پرسید و پس از دریافت اطلاعات مفید با موبایل به سایرین خبر داد که از کدام محل تردد کنند. بعدا فهمیدم که او یکی از قاچاقچیان و به اصطلاح صاحب بار است.

حدود چهار بعد از ظهر به روستای دهواران برگشتیم. همسر آقای صفر دهواری نهار مفصلی برای ما ترتیب داده بود. بعد از صرف نهار و چای و کمی استراحت از آقای صفر دهواری تشکر کردیم و به سمت سراوان به راه افتادیم. هوا تاریک شده بود که به سراوان رسیدیم. از آقای دهواری خواستم که من را به ایستگاه ایرانشهر برساند. ولی ایشان گفتند که ابتدا باید به زابلی و از آنجا به ایرانشهر بروم که در هیچکدام از این دو مسیر در این زمان ماشین پیدا نخواهم کرد. به ناچار مهمان ناخوانده آقا صدیق شدم. این چندمین باری است که به بلوچستان سفر می کنم و هر بار به نوعی گرفتار مهربانی و مهمان نوازی این قوم شده ام. پس از پذیرایی مفصل ، در منزل ایشان فیلمی از حادثه سیل سراوان و نحوه کمک رسانی به سیل زدگان روستاها که توسط آقای دهواری  تهیه شده بود را دیدم. به راستی عمق فاجعه بسیار عظیم تر از آن بود که ما در تلویزیون دیده بودیم.

زنگ مدارس در سراوان به سبب زودتر روشن شدن هوا، نسبت به شهرهای مرکزی و غربی ایران زودتر به صدا در می آید و بچه ها باید زودتر از خواب برخیزند. از آقای دهواری خواهش کردم که در صورت امکان من را پس از رساندن پسرش به مدرسه به ترمینال برساند تا به خاش بروم. در ترمینال از آقای صدیق دهواری به خاطر همکاری، مهربانی و مهمان نوازیش تشکر کردم و به سمت خاش حرکت کردم. فاصله سراوان تا خاش حدود 180 کیلومتر است که با سواری دو ساعته طی می شود. کرایه این مسیر 4000 تومان است. از میدان خاش نیز با سواری های زاهدان عازم زاهدان شدم.در زاهدان چون وقت کافی تا هنگام پرواز داشتم، توانستم در شهر گردشی کنم. به رسم گذشته که به زاهدان می آمدم ، به چهار راه رسولی و مغازه هایی که کفش دست دوم می فروشند، رفتم. ولی مثل گذشته از کفش کوهنوردی خبری نبود و همان چند جفتی را که دیدم قیمتهای بالایی داشتند که از قیمت کفش نو کمی ارزان تر بودند. حدود ساعت یک بعدازظهر به سمت تهران حرکت کردم. طبق معمول در این سفر نیز علاوه بر دیدن مکانهای دیدنی و جالب، دوستان بسیار خوبی هم پیدا کردم.

 افشین ایران پور

کانون گردشگران جوان ایران

iranpour@kanoonirangardan.ir

Share

5 دیدگاه

  1. سلام آقای ایرانپور
    کرد هستم از شهرستان خاش و قلعه حیدرآباد.گزارش شما رو خوندم بسیار عالی و لذت بخش بود
    در ضمن آقای ریگی سلام میرسونن
    به امید دیدار/کرد

    • افشین ایرانپور

      سلام به دوستان گرامی و عزیز، آقایان کرد و ریگی عزیز
      از حسن نیت و همچنین پذیرایی شما بینهایت متشکرم. امیدوارم فرصتی برای جبران داشته باشم
      در صورت تمایل لطفا شماره تلفنهای خود را برایم ایمیل کنید تا در آینده بیشتر در ارتباط باشیم
      ایمیل من: af6872@yahoo.com
      عزت زیاد/ ایران پور

  2. درود بر شما و مقالاتی قشنگتون،واقعا خوشحال شدم این مقاله تون رو دیدم،و از روستایی ما(کوهک)نام بردین،تشکر فراوان دارم

نظر بدهید

آدرس ایمیلتان منتشر نمیشودگزینه های الزامی ستاره دار شده اند *

*

برو بالا !