بیش از ده سال است که گروه ما در اوایل تابستان برنامه پیاده روی در منطقه تالش را برگزار می کند و هر سال نیز مسیری جدید برای آن انتخاب می گردد تا هم جاذبه های بیشتری را دیده باشیم و هم اهدفمان از ماجراجویی و داشتن تجربه های جدید برآورده شده باشد. بر همین اساس برای امسال مسیر جمال آبادِ طارم به روستای جعفرسرا در حومه فومن انتخاب گردید. اولین بار تابستان سال ۹۰ بود که برنامه ای را از جمال آباد به روستای لات در نزدیکی آبرود داشتیم اما در آن برنامه از ابتدا تا انتها تنها چیزی که نصیبامان شد باران بود و نتوانستیم از مناظر و زیباییهای منطقه استفاده کنیم. برای امسال و در بخش مرتعی برنامه مسیر همان سال و در بخش دوم و جنگلی، مسیر روستای جعفرسرا انتخاب گردید. این مسیر به مسیر جنگلی شفت نیز مشهور می باشد با آنکه ارتباطی با منطقه شفت ندارد و از توابع فومن و گشت رودخان سر در می آورد.
قرار ما برای ساعت ۱۰ شب روز چهارشنبه ۵ تیرماه ۱۳۹۲ در محل پارک نوشین است و ساعت ۱۰:۴۵ دقیقه با همراهی ۲۵ نفر از اعضای کانون گردشگران جوان ایران به سمت طارم رهسپار می شویم و قبل از ساعت ۵ صبح به شهر آببر می رسیم. از اینجا باید نیسان تهیه کنیم تا از راه خاکی و سربالایی تندی خود را به گردنه جمال آباد در شمال شهر آببر برسانیم. شهر خاموش است و مجبور می شویم دو ساعتی را در کنار یکی از خیابانهای شهر بخوابیم تا سر و کله اهالی پیدا شود. حدود ساعت ۷ است که با کلی پرسوجو قهوه خانه ای پیدا می کنیم و صاحب آن را از خانه مجاور به مغازه می کشیم تا برایمان صبحانه آماده کند. بچه ها زن قهوه چی را در تهیه صبحانه همراهی می کنند و در همین حین هم مرد قهوه چی برایمان نیسان هماهنگ می کند. پس از خوردن صبحانه با دو دستگاه نیسان راهی جمال آباد می شویم و یکی از قسمتهای هیجان انگیز برنامه که همین نیسان نوردی اول آن است، شروع می شود.
راه خاکی جمال آباد از نزدیکی بیرون و شرق آببر از راه اصلی جدا می شود و پس از گذر از مزارع زیتون و طی مسیری پر پیچ و خم از روی دامنه، به روی یالی در شمال شرقی آببر می رود و از آنجا جاده خاکی از روی یالی تند تا ابتدای مسیر پاکوب گردنه جمال آباد ادامه می یابد.
در برنامه های چند سال اخیر دغدغه همیشگی ما برای برنامه تالش مساعد بودن هوا و برخورد نکردن با باران بوده است. هواشناسی این نوید را داده بود که امسال همه چی بر وفق مراد است اما هرچه به جمال آباد نزدیکتر می شویم انگار مراد نیز از ما دورتر می شود. بر روی خط الرأس و در سمتِ خزریِ کوههای تالش دریایی از ابر سفید به اینور کوه سرازیر است که ما را یاد صحنه های توفان شنی می اندازد که در فیلم ها دیده ایم فقط به جای شنِ زرد، ابرِ سفید است و ما همچنان با سرعت به سمت آن روانه ایم.
ساعت ۱۰ به ابتدای مسیر پیاده روی می رسیم. از نیسان پیاده می شویم، در حالی که همانند دو سال پیش باد ما را به شدت نوازش می کند تا جایی که پوشیدن پانچو و بادگیر را برایمان سخت کرده. دو سال پیش در چنین روزهایی همین شرایط را دیده بودیم و آن سال از لحظهای که از نیسان پیاده شدیم تا لحظه ای که در فومن سوار بر مینی بوس شدیم یکبند باران خورده بودیم. علی ایِّّّحال بیدی نیستیم که با این بادها بلرزیم و با دلی آرام و قلبی مطمئن مسیر را به سمت ییلاق دیزاب درمی نوردیم و باد هم شلاقوار ما را می نوازد.
کمی جلوتر به دیزاب می رسیم. دیزاب، ییلاق اهالی روستاهای منطقه فومنات است و از مناطق مختلف کوهپایه شمالی، مانند شولم، ماکلوان و گشت، تابستانها برای چرای دام به اینجا می آیند. مسیر تدارکاتی و دسترسی آنها با ماشین از همین مسیر آببر و طارم است که ما آمده ایم و مجبورند تا کوه را دور بزنند و از دامنه جنوبی کوههای تالش خود را به اینجا برسانند. مه شدیدی است و تا نزدیک کلبه ها و آخورها نمی شویم چیز زیادی از دیزاب معلوم نیست. سگهای گله هم خیلی مهمان نواز نیستند و مدام سروصدا می کنند؛ تا نزدیکی ما می آیند اما جرأت گاز گرفتناشان پایین است.
تا اینجا کمتر از ۳ کیلومتر راه آمده ایم، حدود ۱۵۰ متر ارتفاع گرفته ایم و به ارتفاع ۲۴۵۰ متری رسیده ایم. کم کم از دیزاب خارج می شویم و مرتفع ترین نقاط مسیر پیاده روی مان را پشت سر می گذاریم. در این مه غلیظ پیدا کردن مسیر پاخوری که باید با قطع کردن خط الرأس ما را به روی یال شمالی ببرد، مشکل است. کمی مسیر را اشتباه می رویم و با راهنمایی دیزابی ها مسیر را اصلاح می کنیم. مسیر را پیدا کرده و کورمال-کورمال ادامه می دهیم. ابتدای یال شیب تندی دارد و طی ۲ کیلومتر مسیر نزدیک به ۵۰۰ متر ارتفاع کم می کنیم. شیبِ تند تمام می شود و به پایین گردنه می رسیم. تا به اینجای مسیر پوشش گیاهی غالب مرتعی بود اما با تمام شدن شیب رفته رفته سروکله درختان هم پیدا می شود. هوا همچنان مهآلود است و از منظره خبری نیست. همه چیز سفید است و نمناک اما خوش شانسیم که خبری از باران نیست.
از روی یال به مسیر خود ادامه می دهیم. خاصیتی که مِه دارد آدم را آرام می کند و بیشتر به فکرِ درون خود می برد. شاید نوعی ترس است، نوعی ابهام از پیرامون که تو را محتاط می کند و به فکر فرو می برد. شاید برای این است که گروه هم ساکت است و با آرامش و طمأنینه طی طریق می کنیم. یک کیلومتری می رویم کمی دست راستِ مسیرِ پاخور محوطه بازی پیدا می کنیم و به امید اینکه بلکه منظرهای داشته باشد به سمت آن می رویم. حدسمان درست بود، در دره مجاور ابرها در حال جابه جایی و تلاطم اند. روی چمنزارِ وسیعِ مشرف به دره می نشینیم که از قضا کمی هم به سمت دره شیب دارد و شبیه صندلیهای سینما رو به دره نشسته ایم. گهگاهی پردهی ابرهای سفید کنار می روند و منظره بی بدیل دره مجاور و کوه روبه رو را می بینیم و باز ابر جای آن را می گیرد. انگار نشسته ای پشت مانیتور و اسکرین سِیور روی صفحه ویندوز دارد برای تو اسلایدهایی از مناظر طبیعت نشان می دهد، هر دفعه هم منظرهای جدید را کشف می کنی، با این تفاوت که در اینجا همه چیز واقعی است. تازه در کنارت گاوها هم در حال چرا هستند و کلبه ای رویایی هم کمی آنطرف تر هست که بر واقعی بودن ماجرا صحّه گذاری می کند. زیباترین مناظر برنامه را در اینجا رها میکنیم، به سختی دل میکنیم و به راه ادامه میدهیم.
کمی جلوتر به ییلاق گردسایه می رسیم که به آن گردِسویه هم می گویند. در اینجا همانند دیزاب، می توان آب تهیه کرد و حتی طرح آبرسانیای هم اجرا شده که البته شیر آبِ متصل به مخزنِ آن کار نمی کند. بعدتر فهمیدیم که قهوه خانه ای هم در این محل وجود دارد که می توان چای و غذا خورد و از آن تا حدی خرید هم کرد. هوا هم همچنان مه آلود است ولی از غلظت آن کم شده و جابه جایی ابرها به ما اجازه می دهد تا از مناظر اطراف هم گهگاه لذت ببریم.
گردسایه را رد می کنیم و کمکم گرسنگی به سراغمان می آید. کمی جلوتر محلی است که موقع برنامه ریزی مسیر سفر برای ناهار آن را نشان کرده ایم و ساعت ۱۴:۳۰ آنجا توقف می کنیم. چمنزار مسطحی است روی یالی که مشرف به دره است و قرار بود منظره خوبی داشته باشد ولی چه کنیم که باز هم این مه است که جای مناظر را می گیرد.
ناهار را تازه خورده ایم که نمنم باران شروع می شود. اول خیالامان نیست ولی لحظاتی بعد و از ترس باران، همه طوری به سرعت مشغول جمع کردن وسایل و آماده برای حرکت می شوند که با هزار تا توپ و تشر هم نمیشد اینجوری از پای بساط ناهار به خطشان کرد. از قضا تا راه بیفتیم دوباره باران بند می آید، بهتر است برای کمک به هضم غذا کمی استراحت کنیم و بلافاصله راه افتادن صحیح نیست پس علیرغم میل برخی بچه ها که حاضر به یراقاند، می مانیم و نیم ساعتی استراحت می کنیم و ساعت ۱۵:۳۰ دوباره به راه خود ادامه می دهیم.
مسیر کمی از یال فاصله می گیرد و کمی پایین تر از یال یکی دوبار اینطرف و آنطرف آن می رود و بخشهایی از آن هم از داخل جنگل عبور می کند. از محل ناهار تا امامزاده که برای شبمانی درنظر گرفته ایم، چهار کیلومتری راه است که در طی آن تغییر ارتفاع چندانی نداریم. در راه به کلبه ای می رسیم که دو سال پیش ما را از باران شبانه نجات داد و شب را در آن سپری کردیم. اسم این محل نرهبند است. آن سال مجتبی جوان ۱۸ ساله، تنها ساکن این کلبه بود که از دامها نگهداری می کرد و در آن شرایط وخیم ما را پناه داد تا شب را از باران در امان باشیم. به سراغ کلبه می رویم و مردی از ما استقبال می کند که از شباهت چهره اش می توان حدس زد پدر مجتبی باشد. امسال پدر مجتبی به همراه زن و بچه اش در کلبه هستند و از مجتبی که برای پیدا کردن کار به شهر رفته، خبری نیست. وقتی ماجرای دو سال پیش را برایش تعریف می کنیم می گوید که از پسرش راجع به ما شنیده و استقبال گرمی از ما می کند. اصرار می کند که شب را پیش آنها باشیم. تعدادمان زیاد است و می دانیم که جای آنها در کلبه کوچک است و محل مناسبی هم برای زدن چادر وجود ندارد. بطری های آب را پر می کنیم و به راهمان ادامه می دهیم به قصد امامزاده. پدر مجتبی می گوید که نزدیک امامزاده آب نیست و با ما همراه می شود تا نزدیکترین محلی به امامزاده را که می توان از آن آب برداشت به ما نشان دهد. با او خداحافظی می کنیم و به سمت امامزاده می رویم.
کمی از ساعت ۵:۳۰ گذشته که به امامزاده می رسیم. از ابتدای مسیر تا اینجا حدود ۱۳ کیلومتر راه آمده ایم. محلی که امامزاده در آن بنا شده دیدبانگاه یا دیهگاه نام دارد و امامزاده هم به همین نام شناخته می شود و از اصل و نسبش نشان دیگری نمی بینیم. امامزاده در ارتفاع ۱۹۴۰ متری، آخرین فصای باز روی یال است که در ارتفاع قرار دارد و از آن جلوتر شیب زیاد است و جنگل انبوه و بنابراین این محل به اطراف خود مسلط است. شاید به همین دلیل است که آن را دیدبانگاه می نامند.
کوله ها را زمین می زنیم. عده ای مشغول استراحت و معاشرت می شوند و عدهای هم در تدارک هیزم و بررسی شرایط برای شبمانی. دیهگاه، امامزادهای کوچک با سفقی کوتاه است که داخل آن ۷-۸ نفر به سختی جا می شوند پس چند نفر هم مشغول تمیز کردن محوطه اطرافِ آن می شوند تا بتوانیم چادرها را علم کنیم. در این حیث و بیس است که رگبار تندی هم می گیرد که کمی نگرانمان می کند و حتی به این فکرمان می اندازد که شب را تا صبح ۲۵ نفره داخل امامزاده سپری کنیم؛ اما خوشبختانه بند می آید و خیالامان را راحت می کند. بعد از راه انداختن آتش و بنا کردن چادرها برای شام و شب نشینی مهیا می شویم و شب به یادماندنی را در دیدبانگاه و در کنار آتش و امامزاده سپری می کنیم.
صبح ساعت ۷ بیدار باش است. سه نفر از بچه ها برای تهیه آب باید مسیر را برگردند و به کنار چشمه ای که دیروز پدر مجتبی نشانمان داد بروند. این رفت و برگشت برای آب بیش از چیزی که فکر می کردیم طول میکشد چرا که چشمه در فاصله نسبتاً زیادِ شیبداری از مسیر قرار دارد. تا بچه ها برگردند، صبحانه بخورند، استراحت کنند و به راه بیفتیم ساعت ۹:۳۰ شده است که از امامزاده دل می کنیم و راه می افتیم. بی آنکه بدانیم امامزاده از ما دل نکنده و تا شب برایمان دلتنگ خواهد بود.
کمی جلوتر از امامزاده مسیر دوراهی میشود و این را از قبل به یاد داریم؛ مسیر سمت چپ به روستای لات و آبرود می رود، همان که دو سال پیش رفتیم و مسیر سمت راست که بنا داریم امسال برویم به روستای جعفرسرا و منطقه گشترودخان می رسد. هر دو مسیر از بعد از دوراهی با شیب زیادی رو به پایین می روند. به سمت جعفرسرا رهسپار می شویم که نسبت به مسیر لات مسیری کوتاهتر است (طبق تخمین حدود ۷ کیلومتر) اما با کمی شیب بیشتر.
یک ساعتی راه کمتر رفته ایم که به ارتفاع ۱۷۰۰ متری می رسیم. تا اینجا مسیر پرشیبی داشتیم و در راه یکی دو تا کلبه متروک هم دیدیم. مسیر روی یال به پایین می آید و گهگاه از میان درختان مناظر زیبایی از جلگه کنار خزر و خودِ خزر را به ما نشان می دهد. در این نقطه مسیرِ روی یال به یک پرچین می رسد و خط امتداد روی یال قطع می شود. از روی نقشه توپوگرافی و گوگل ارث معلوم بود که جلوتر شیب زیاد می شود و امکان دارد صخره یا پرتگاهی باشد. راهی از کنار پرچین به سمت چپ و دامنه شرقی می رود و به این امید که این مسیر برای دور زدن صخره است و مجدداً به روی یال برمی گردد وارد آن می شویم. مسیر پاکوب به سمت شرق میرود، به چشمه ای می رسد و از آنجا یک راه مستقیم ادامه می یابد و راه دیگر دور می زند و به سمت یالِ مسیر جعفرسرا برمی گردد. همین دومی را می گیریم و به سمت یال برمی گردیم اما هر چه جلوتر می رویم پاکوب کمرنگ تر می شود و مسیر دشوارتر. آهسته آهسته جنگل دارد آن روی خود را هم به ما نشان می دهد، جایی که تشخیص محل عبور حیوانات یا آبهای موقتی از مسیر پاکوب دشوار است و از ۱۰ متر جلوتر خودت هم خبر نداری. ادامه می دهیم و با دشواری به جایی می رسیم که از روی GPS کمتر از ۱۰۰ متر فاصله با یال و مسیر از پیش طراحی شده مان فاصله داریم. امیدوار کننده است اما وقتی شیب به عمود نزدیک می شود و مسیر صخرهای و با پوشش گیاهی انبوه، معنای ۱۰۰ متر خیلی فرق خواهد کرد. چاره ای جز برگشتن نیست.
دوباره به کنار چشمه برمی گردیم. ساعت ۱۲ شده است و مسیر جعفرسرا را نتوانسته ایم پیدا کنیم. برگشتن به دوراهی و رفتن از مسیر لات با توجه به شیبی که پایین آمده ایم حداقل یک ساعت و نیمی زمان می خواهد که با حساب زمانی برای رفع خستگی و استراحت عملاً رسیدن ما به لات را قبل از تاریکی غیرممکن می کند. البته این انتخاب را هم داریم که به بالا برگردیم و شب را دوباره در امامزاده باشیم و صبح مسیر لات را برویم. انتخاب سوم این است که چشمه را به سمت غرب و به صورت تراورس ادامه دهیم و به میانه مسیر لات برسیم که در اینصورت مشکل زمان حل خواهد شد. یالِ مسیرِ لات را با چشم هم می توانیم ببینیم و GPS هم فاصله زیادی را تا آن نشان نمی دهد. پس از استراحت و برداشتن آب از چشمه به سمت غرب و یالِ مسیر لات، ادامه مسیر می دهیم. مسیر پاکوب از میان جنگل جلو می رود و با چند افت و خیز و عبور از کنار صخرهای چند متری که آب هم از آن می ریزد، جلوتر به محوطه ای باز ولی پوشیده از بوته های بلند و یک پرچین می رسد. به مسیر لات خیلی نزدیک شده ایم؛ این را هم با چشم میتوان دید و هم GPS به ما نشان می دهد. از بعد پرچین باز مسیر به داخل جنگل می رود و پاکوب کمرنگ می شود. کمی پیش می رویم اما این دفعه هم به همان بلای قبلی دچار می شویم. شیبِ زیاد، صخره، و پوشش گیاهی انبوه باز هم ما را در فاصلهای کمتر از ۱۰۰ متر با مسیر روی یال، بی پناه و مأیوس رها می کند.
برمی گردیم لب چشمه و کمی جلوتر از آن زیر سایه چند درخت اطراق می کنیم. ساعت نزدیک سه و نیم است و دیگر امیدی هم برای رسیدن به لات نیست. تصمیم برای ماندن در امامزاده برای یک شب دیگر به گروه اطلاع داده می شود و همه دست به موبایل می شوند تا به خانواده و صاحبکار و سایر افرادی که ممکن است برایشان مهم باشد، اطلاع دهند. به داوود راننده اتوبوس، هم اطلاع می دهیم تا اگر می تواند یک روز دیگر بماند تا فردا با هم به تهران برگردیم.
تا روی یال و آنجایی که مسیر جعفرسرا را گم کردیم، برمی گردیم. از کنار پرچین و به سمت شرق راه پاکوب نسبتاً خوبی وجود دارد که دفعه قبل آن را ندیده ایم. مسیر به سمت یال دیگری در شرق می رود که در بررسی هایِ قبل سفر هم آن را روی نقشه ها دیده بودیم. روی آن یال چند کلبه هست که با چشم هم می توان آن را دید و اگر به آنها برسیم محل مناسب تری برای شبمانی است چرا که ما را به جعفرسرا نزدیک می کند. به این امید وارد این مسیر می شویم. مسیر پاکوب خوبی است اما با تمام شدن پرچین، این مسیر هم در میان درختان گم می شود و دیگر توان و حوصله ای هم برای ریسک کردن نداریم و به سرجای اولمان برمی گردیم تا رهسپار امامزاده شویم. بساط شوخی ها هم به راه است. از برآیندِ جابه جایی صفر گرفته تا گرفتنِ نفرین امامزاده و به جا آوردن سنت قدیمی گروه در ماجراجویی و گم شدن در سفرهای تالش.
سربالایی را به سختی می گیریم و بالا می رویم. ساعت کمی از ۸ گذشته که به دوراهی و بلافاصله به امامزاده می رسیم. روز دوم حدود ۶ کیلومتر راه رفته ایم، حدود ۳۰۰ متر ارتفاع کم کرده ایم، دور خودمان چرخیدیم و باز به جای اولمان برگشتیم؛ جابه جایی صفر!
شب را با این توضیح که باید حواسمان به تمام نشدن آذوقه و آبی که بچه ها دوباره به سختی رفته اند و از همان چشمه ی صبحی آورده اند باشد، شروع می کنیم. روحیه ها خوب است و باز بساط آتش نشینی و گپ و گفت وگوی آن به راه. هوا هم مانند شب قبل و به خاطر ارتفاع نزدیک ۲۰۰۰ متری مان سرد است.
این دفعه صبح ساعت ۶ همه بیداریم و ساعت ۷:۳۰ و بعد از خوردن صبحانه مسیر را شروع می کنیم. بچه ها خسته هستند و آثار گرفتگی عضلات هم مشهود است اما خیالمان راحت است که مسیر لات که دو سال پیش آن را رفته ایم، مسیر سرراستی است و از روی Google Earth هم برای احتیاط مسیر آن را درآورده ایم و در GPSداریم. از آنجایی که توان گروه کم شده و زمان بندی هم برایمان اهمیت بیشتری دارد با نظم بیشتری و با فاصله کمتر بین افراد مسیر را در پیش می گیریم. کُندروها در جلوی صف قرار گرفته اند و با سرقدمهای آهسته همین جور ارتفاع کم میکنیم. از دوراهیِ سمت چپی، مسیر از روی یال و با شیب نسبتاً زیاد به پایین می رود و پس از کم کردن حدود ۴۰۰ متر ارتفاع طی ۱٫۵ کیلومتر، شیب یال کمتر میشود و حالت زین اسبی به خود می گیرد (از اینجا به بعد به خط الرأس بیشتر شبیه است). در طی مسیر چند کلبه وجود دارد که در کنار آنها می توان آب نیز پیدا کرد. گهگاهی چوپانی هم می بینیم و با او خوش و بش می کنیم. مسیر پاکوب از روی یال ادامه پیدا می کند و تغییر ارتفاعامان هم کم است. ۵ کیلومتری را به همین ترتیب طی می کنیم، دو قله را به صورت کمربُر قطع می کنیم و به دره بالای روستای لات در ارتفاع ۱۰۰۰ متری می رسیم. در طی این مسیر کم افت و خیز، چشمه ی نسبتاً پر آبی هم وجود دارد و در خیلی از جاها فضا از درختان پوشیده نیست و مناظر زیبایی از دره ها و کوههای اطراف و نیز ساحل خزر را می توان دید.
تا ارتفاع ۱۰۰۰متری پایین آمده ایم و پیش رویمان دره ای است که انتهای آن به روستای لات ختم می شود اما همچنان باید ۵۰۰ متر ارتفاع کم کنیم. با توجه به اینکه ساعت حدود ۱۲:۳۰ است و به لات هم نزدیک شده ایم، از خوردن ناهار صرف نظر می کنیم و به خودمان وعده می دهیم که در فومن در یک رستورانِ شیک تلافی همه ی اینها را خواهیم کرد.
شروع به کم کردن ارتفاع می کنیم. مسیر همچنان پاکوب مناسبی است که با چند پیچ و خم به پایین می رود و پوشش درختان هم تُنُک است. در راه دو سنگ یادبود در کنار دو چشمه می بینیم که ظاهراً متعلق به از دنیا رفتگان روستا هستند. خانه های روستا را هم دیگر می توانیم ببینیم و شواهد همه بر نزدیک بودنمان به مقصد دلالت دارد. کمی جلوتر هم مسیر به کف دره می رسد و از کنار رودخانه به سمت روستا می رود. آب رودخانه زیاد نیست و به راحتی چند بار از آن عبور می کنیم. البته این نسبت به دو سال پیش است که با توجه به بارانِ مداومِ دو روزه، با حمایت طناب و با سلام و صلوات آن را رد کردیم در حالی که هر آن منتظر سیلاب هم بودیم. کمی هم در رودخانه مشغول به آب تنی می شویم و به راه خود ادامه می دهیم. از ابتدای دره تا روستا حدود ۲۶۰۰ متر مسیر است و ۵۰۰ متری هم کاهش ارتفاع دارد.
ساعت ۳ بعد از ظهر است که به روستا می رسیم و به فکر آن هستیم که با راننده اتوبوس مان تماس بگیریم تا ببینیم کجا باید به آن ملحق شویم چرا که با توجه به خاکی بودن مسیر لات و دور بودن آن بعید است خود را به روستا رسانده باشد. مسیر هنوز سمت راست رودخانه است و خانه های روستا در سمت چپ. کمی جلوتر پایابی پیدا می کنیم و به سمت خانه ها می رویم. به خیابان خاکی وسط روستا که می رسیم با صحنه هیجان انگیز و غیرمنتظره ای روبرو می شویم که فریاد شادی بچه ها را به هوا بلند می کند: داود خودش را تا اینجا رسانده و اتوبوس در فاصله ۵۰ متری ما پارک است؛ از این بهتر نمی شود.
استقبال روستایی ها خیلی گرم است و همه به ما تعارف می زنند تا به منزلاشان برویم. به حیاط یکی از خانه ها می رویم و آنجا مشغول شستشو و تعویض لباس می شویم. باورمان نمی شود به این زودی تمام شده باشد، با اینکه حتی برنامه یک روز هم بیشتر طول کشیده. مدتی نمی گذرد که با سوار شدن در اتوبوس و به راه افتادن آن، هیجان و خوشحالی جایش را به حس جدایی از طبیعت می دهد و اینکه دوباره داریم به دنیای دود و آهن برمی گردیم.
نام محل | مختصات | ارتفاع | فاصله از نقطه قبلی |
انتهای جاده خاکی | N37 02 38
E49 02 44 |
۲۳۱۰ متر | – |
دیزاب | N37 03 31
E49 03 09 |
۲۴۲۰ متر | ۲٫۲ کیلومتر |
پایین گردنه | N37 03 48
E49 03 42 |
۲۲۱۵ متر | ۱٫۷ کیلومتر |
گردسایه (گردسویه) | N37 04 36
E49 04 26 |
۲۰۰۰ متر | ۲٫۳ کیلومتر |
امامزاده دیهگاه (دیدبانگاه) | N37 06 35
E49 06 34 |
۱۹۴۰ متر | ۶٫۶ کیلومتر |
دوراهی | N37 06 38
E49 06 36 |
۱۹۲۰ متر | ۰٫۱ کیلومتر |
نقطه گم کردن مسیر جعفرسرا | N37 06 44
E49 06 57 |
۱۷۱۰ متر | ۱ کیلومتر |
محل سرازیر شدن به سمت لات | N37 08 06
E49 08 46 |
۱۰۳۰ متر | ۶٫۳ کیلومتر (از دوراهی امامزاده) |
چشمه یادبود | N37 08 28
E49 08 59 |
۷۳۰ متر | ۱٫۱ کیلومتر |
روستای لات | N37 09 09
E49 09 08 |
۵۳۰ متر | ۱٫۶ کیلومتر |
نگارش:
بنیامین قاسمی
عکسها از:
بنیامین قاسمی، ارمغان فخرایی، نسیبه پورقاسمی