سرزمین کلیساها
زمان سفر : 13 -17 خرداد 98
شماره سفر : 9804
وسیله نقلیه : قطار و اتوبوس
تعداد همسفران : 42
اقامت : مهمانسرای سپید خوی، اقامتگاه بومگردی سهرابی در ماکو، منزل شخصی در کوکیا
هزینه تمام شده : 390 هزارتومان
به نام نامی دوست
مقدمه :
استان آذربایجان غربی از شمال و شمال شرق با کشورهای جمهوری آذربایجان و ارمنستان، از شرق با استان های آذربایجان شرقی و زنجان، از جنوب با استان کردستان و از غرب با کشور ترکیه و اقلیم کردستان عراق هم مرز است. این استان با احتساب دریاچه ارومیه در حدود 43660 کیلومتر مربع وسعت دارد و 2.25 درصد از مساحت کل کشور را تشکیل می دهد. استان آذربایجان غربی 135 کیلومتر مرز آبی رودخانه ارس با کشورهای آذربایجان (نخجوان) و ارمنستان، 200 کیلومتر مرز خاکی با کشور عراق و 488 کیلومتر مرز خاکی با کشور ترکیه دارد و از این نظر دارای موقعیت جغرافیایی خاصی است.
شرح سفر :
روز اول – دوشنبه 13 خرداد 98
سلام به عزیزانی که سفر رو دوست دارن و لابه لای روزمرگی هایی که اغلب گرفتارش هستیم چند روزی رو به آغوش طبیعت می رن تا کمی از آرامش، بخشندگی، زیبایی و سرسبزی هاش با خودشون به ارمغان بیارن. اینبار لیدرهای کانون تصمیم گرفته بودن ما رو به شمال غرب ایران ببرن.
قرارمون عصر دوشنبه روز 13خرداد ساعت 19 تو ایستگاه راه آهن بود سمت چپ سالن ورودی ایستگاه بود. بچه ها روی صندلی ها نشسته بودن و کوله پشتی های رنگارنگ و سنگینشون که فکر کنم کلی خوراکی خوشمزه توش داشتن ، اطرافشون بود .وقتی همه 42 نفر اومدن کوله پشتی ها رو برداشتیم و به سمت قطار حرکت کردیم و اینقده شاد و شنگول و پر انرژی بودیم که توجه بقیه مسافرها رو به خودمون جلب کرده بودیم ( ما اینطور کانونی هستیم ). خلاصه سوار شدیم و توی کوپه هایی که محمدرضا قبلا مشخص کرده بود نشستیم و هنوز قطار راه نیافتاده خاله بازی ها از این کوپه به اون کوپه شروع شد. نگم براتون که تا صبح چقدر بهمون خوش گذشت. تو یه کوپه بچه ها مشغول بازی مافیا بودن مدیون هستین اگر فکر کنید 6 نفر تو یه کوپه بودیم 10 نفر نشسته رو تخت های ردیف اول، 4 نفر روی تخت های ردیف بالا با گردن های کج ( به خاطر سقف کوپه) ، 3 نفر هم ایستاده دم در. کوپه بغلی شطرنج، اون یکی کوپه بچه ها گرم صحبت و…فکر کنم تا صبح 2 یا 3 ساعتی خوابیدیم و با صدای مأمور قطار که می گفت ملافه ها رو تحویل بدین از خواب پا شدیم.
روز دوم: سه شنبه 14 خرداد 98
بعد از ایستادن تو صف دستشویی صبحونه هامون رو خوردیم و کوله پشتی به دوش حرکت کردیم .ساعت 8 صبح رسیدیم به ایستگاه تبریز. با هماهنگی دقیق لیدرهای عزیز و دوست داشتی اتوبوسی مقابل ایستگاه منتظر ما بود. سوار اتوبوس که شدیم با دیدن محمد شهداد کلی ذوق کردیم، بچه های کانون می دونن که سفر با محمد چقدر خوش میگذره. محمد تو تبریز زندگی می کنه و برای دیدن ما به ایستگاه اومده بود ولی متاسفانه نتونست با ما همراه باشه. خلاصه تو اتوبوس نشستیم وساعت 8:45 از تبریز به سمت شهر خوی که به فاصله 160 کیلومتری تبریز هست حرکت کردیم.
تو مسیر از شهر صوفیان (شبستر ) رد شدیم و کارخانه سرم سازی رو تو راه دیدیم. در ادامه راه از شهر زیبای مرند گذشتیم. شهر بعدی کشکسرای بود. مسیر بسیار سرسبز و زیبا بود و صدای آواز چند تا از بچه ها مسیر رو برامون دل انگیزتر می کرد. قسمت دل انگیزترش اونجا بود که محمدرضا سوال کرد بچه ها کی سفرنامه این سفر رو می نویسه؟ موقع شنیدن این جمله سکوت بسیار دلنشینی بر اتوبوس حاکم شد و ناگهان این سعادت رو به بنده و خواهر داده شد. خلاصه ساعت 11 صبح بود که به دوراهی خوی رسیدیم و از اتوبوس پیاده شدیم . تو پیاده رو گُله به گُله سفره گل محمدی پهن بود و بوی گلها حسابی مستمون کرده بود. بعد از عکس گرفتن کنار سفره های زیبای گل محمدی راهی دیدن مکان های تاریخی خوی شدیم.
از بخت خوب ما یکی از دوستانی که در سفر همراه ما بود یه دایره المعارف گویا، یک تاریخ دان واقعی و به قول امروزی ها لعنتی همه جور آمار و اطلاعات بناهای تاریخی رو داره، این بخش خیلی خوب بود ولی بخشی که به اقبال ما برمی گشت این بود که همه صحبت های این عزیز رو باید ضبط و پیاده کنیم…
اولین مکانی که در خوی بازدید کردیم دروازه سنگی خوی بود . این دروازه که در واقع ورودی قدیمی شهر خوی بوده و محدوده شهر را مشخص می کرده. این بنا در جنوب شرقی شهر خوی هست که از دوره ایلخانیان باقی مانده هم به خاطر سبک معماریش هم به خاطر نقش اون دو شیری که نماد حکومت ایلخانیان بوده. ایلخانیان جانشین مغول بودن. در قرن هشتم و نهم نیز مشهورترین بنای این دوره بنای گنبد سلطانیه در زنجان (سلطان محمد خدابنده) هست. دروازه سنگی بعدها مرمت شده و دیوار اضافه شده و گسترش پیدا کرده. در دوره پهلوی دروازه ها به خاطر گسترش شهرها از بین رفتن. تو این بنا هم فقط تیکه ای که از سنگ های عظیم خاکستری تشکیل شده و حالت جناقی داره باقی مونده و بعدها این 4 طاقی ها رو بهش اضافه کردن. این بنا به شماره 808 به ثبت ملی رسیده و جزء آثاری هست که نماد شهر محسوب میشه.
اطراف این بنا تعدادی کاروانسرا به نام های کاروانسرای خان، کاروانسرای میرزا هاشم بود. در حال حاضر این بنا در ابتدای ورودی بازار خوی هست. ساخت این بازار به دوره شاه طهماسب صفوی برمی گرده که بعدها در دوره قاجار توسط عباس میرزا که نایب فتحعلی شاه بوده با همکاری حاکم خوی بازسازی شده و دارای چهارسوها و راسته های متعددی هست از قبیل راسته فرش فروشان، خرازی، طلافروشان، خشکبار و لبنیات، لباس و راسته مسگران و صنایع دستی و …
مساجد شهر خوی از قبیل مسجد مطلب خان، مسجد ملا حسن و مسجد جامع که اساس اون از دوره ایلخانی بوده و در دوره قاجار بازسازی شده از مهمترین مکان های مذهبی این شهر هستن.
سوغاتی و تولیدات شهر خوی
تخمه آفتابگردان:
خوی مرکز اصلی تولید تخمه آفتابگردان و کدو در کشوره. بیشتر زمین های حاصلخیزش به کشت این دو محصول پرمصرف اختصاص یافته. یکی از مهمترین مراکز تخمه در منطقه، بازار خشکبار خوی هست که در واقع به اون بزرگترین بازار خاورمیانه هم میگن. بازاری بزرگ که در گویش محلیش (توخوم میدانی) میگن که نبض اقتصادی شهر و منطقه هم به حساب میاد و به عبارتی بورس تخمه کل کشوره.
فرش ماهی خوی:
یکی دیگه از مهمترین و معروفترین تولیدات شهر خوی فرش ماهی خوی هست. طرح و تنوع تولید این فرش به همراه کیفیت بالای آن شهره جهانی داره و طی دهه گذشته به ثبت جهانی رسیده. یکی از مهمترین راسته های بازار تاریخی خوی به نام بازار فرش یا سراچه فرش اختصاص داره و این راسته ویژگیهای منحصر بفرد فرش خوی رو میشه از نزدیک دید.
عسل خوی:
باتوجه به طبیعت بکر و بی نظیر شهر خوی تولید عسل طبیعی توی این شهر رواج داره و در مجموع بیش از 20 درصد عسل کل کشور در شهر خوی تولید میشه که از شهرت ویژه ای برخورداره. عسل خوی در بازارهای مختلف کشور عرضه میشه و یکی از محصولات صادراتی ایران هم هست.
گل سرخ یا گل محمدی:
از دیرباز در کتب تاریخی شهر خوی به دارالصفا شهره داشته و بخشی از این شهرت افتخار آمیز در کنار مردم با صفا، به طبیعت آن برمی گرده. درواقع در میان باغ های پر محصول و زیبای این شهر تولید گل محمدی رواج بسیاری داره و بر همین اساس تولید گلاب و مربای ویژه گل قند در خوی رواج داره.
مقبره منسوب به شمس محل بعدی بود که در شهر خوی و در بخش شمال غربی آن بازدید کردیم. این محوطه تاریخی از دو جنبه اهمیت داره : یکی به خاطر آرامگاه منسوب به شمس تبریزی و دیگری به خاطر بنا در دوره شاه اسماعیل صفوی، این شاه در این مکان یک کاخ می سازه اما در حمله عثمانیان این کاخ از بین میره. این بنا 3 تا منار داشته که یکی در دوره صفوی و دیگری در اواخر دوره قاجار از بین میره و تنها این منار رو داریم که ارتفاع اصلیش 17 متر بوده و با شاخ های قوچ پوشیده شده. یک روایت هست که شاه اسماعیل صفوی طی 40 روز اقامتش در شکارهایی که داشته این شاخ ها رو جدا کرده و اینجا گذاشته. نمونه این بناها در افغانستان و پاکستان خیلی زیاد داریم و به خاطر احترام به شخصی است که در اون مکان مدفون هست.
در مورد شمس تبریزی هم که به هیچ نظری نمیشه گفت این جا مقبره شمس هست چون در واقع اصل این بنا در قرن ششم بوده که قبل از شمس تبریزی هست . قدیمی ترین منبعی که گفته اینجا آرامگاه شمسه از قرن نهم کتابی به نام مجمل فصیحی هست. در همان قرن 9 و اوایل قرن 10 مورخین عثمانی می گن وقتی سلطان سلیمان قانونی آماده و اینجا رو فتح کرده که به خاطر شمس تبریزی اومده. این مطلب رو فریدون بک در کتاب مشاعات سلطنتی میگه.
در قونیه هم یک آرامگاه شمس تبریزی داریم که اون هم باز مستند و بر سر این مطلب اختلاف هست. در سال 89 یک کنگره بین المللی در این مکان برگزار شد که می کوشید این مکان رو به عنوان آرامگاه شمس تبریزی ثبت کنه. نمی دونم کتاب ملت عشق رو خوندین یا نه ولی به محض شنیدن اسم شمس تبریزی یاد این کتاب و شخصیت شمس افتادم. سعی می کردم چهره شمس رو با اونچه که تو کتاب گفته شده بود رو برای خودم بر سر مزارش تجسم کنم، اما بهم نخندین ها حس میکردم اینجا آرامگاه واقعی شمس نیست.
یکی دیگر بناهای مهم شهر خوی ، مقبره منسوب به پوریای ولی هست که البته این محوطه تا همین اواخر به قبرستان پیرولی مشهور بود. پوریای ولی در تذکره ها و منابع تاریخی به پهلوان محمود خوارزمی مشهوره. (خوارزم از شهرها و مناطق باستانی ایران بوده که امروزه جز جمهوری ازبکستان هست) پوریای ولی از شخصیت های (عارف و شاعر) برجسته قرن 7 و اوایل قرن 8 هست. مثنوی به نام کنزالحقایق منسوب به ایشون هست و تخلص قتالی خوارزمی را داشتن. مشهورترین ماجرایی که از زندگی ایشان هست، شکست عمدی به پهلوانی دیگری هست زمانیکه نیاز مادر حریف رو می بینه که برای فرزندش دعا می کنه. درواقع همین واقعه نقطه اتصال ورزش باستانی و فتوت و جوانمردی هست. امروزه نیز وقتی ورزشکاران وارد گود می شن خاک گود را میبوسن که اشاره داره به قدم بوسی پهلوان پوریای ولی. آرامگاه باشکوهی هم در خیوه خوارزم موجود هست که بنا بر قولی در اون منطقه از دنیا رفته و مدفون شده.
بعد از بازدید از این اماکن حدود ساعت 1:30 ظهر برای استراحت و صرف نهار با گذشت حدود 10 کیلومتر به منطقه ییلاقی فیرورق و پارک داغلار باغی (باغی که میان کوه هاست ) در غرب خوی رسیدیم.
اما بخش خوشمزه تر سفر: از اتوبوس پیاده شدیم و کوله پشتی هایی که قبلا خدمتتون عرض کرده بودم پر از خوراکی بود رو با خودمون پیاده کردیم و تو آلاچیق هایی که تو پارک بود مستقر شدیم. کوکوسبزی، کباب های مامان پز حسام، گوجه خیار، ژامبون مرغ ، خیار شور و نوشابه … و خیلی چیزای دیگه که بقیه اش رو نمی گم که یه وقت دلتون نخواد … خوردیم و گفتیم و خندیدیم و کلی خوش گذشت توی این باغ. این پله هایی که تو عکس مشاهده می کنید رو پیموده و به بالاترین نقطه رسیدیم که کل شهر دیده می شد.
حدود ساعت 4 بعد از ظهر به سمت پل قُطور حرکت کردیم. پس از 20 کیلومتر به پل قطور در جاده ای که به مرز رازی با ترکیه منتهی می شه رسیدیم. این پل با ارتفاع 225 متر طول و 124 متر ارتفاع مرتفع ترین پل ریلی خاورمیانه هست. این پل راه ارتباطی بین ایران و اروپاست که در سال 1346 تا 1348با همکاری ایران و آلمان و آمریکا ساخته شده. رنگ این پل قرمز بوده که در پدافند غیر عامل برای اینکه در حملات هوایی دیده نشه به رنگ خاکی درآوردن. در طول جنگ تحمیلی بیش از 15 بار مورد حمله قرار گرفته تا تنها راه ارتباط ایران به اروپا قطع شه. در یکی از حمله ها آسیب جدی به قوس و پایه های بتونی خورد و 3 نفر شهید شدن. برای مدتی این پل بلااستفاده مونده ولی با کمک متخصصین داخلی تا سال 74 ترمیم کامل شده.
بعد از دیدن پل قطور به سمت پل تاریخی خاتون به راه افتادیم. در 2 کیلومتری جاده خوی، سلماس این پل بر روی رودخانه قطور ساخته شده و دارای 7 دهانه بزرگ آبرو، و در بین دهانه های بزرگ بر روی سنگی هفت دهانه کوچک یا دهلیزهایی منظم ساخته شده. این پل بنای با طول 60 متر وعرض 7.8 و ارتفاع آن از سطح آب رودخانه 5.6 متر هست.
این پل منسوب به خاتون دختر طغرل سلجوقی و همسر اتابک ازبک هست. او بعدها به عقد سلطان جلال الدین خوارزم شاه دراومد که مدت ها تو ناحیه خوی و سلماس حکمرانی می کرد.
بعد از دیدن پل خاتون سوار اتوبوس شدیم و دوباره به خوی برگشتیم تا شب رو اونجا سپری کنیم. روبروی مهمان پذیر سعادت از اتوبوس پیاده شدیم و بعد از اینکه همه تو اتاق ها در 2 طبقه جاگیر شدیم و یه کم استراحت کردیم دوباره راه افتادیم تا ساختمان شهرداری خوی که تو عکس مشاهده می کنین و مربوط به اواخر قاجار و اوایل پهلوی هست رو ببینیم. این ساختمون 2 طبقه بود و تو اون از گچبری های برجسته زیبا و نقاشی های جالب استفاده شده. تاریخ احداث ساختمون 1312 هجری شمسی هست که به گمان مردم معمار آن شخصی به نام توانا بوده.
ساختمون قدیمی شهرداری رو خیلی دوست داشتم . چند تا از همزبان های نازنینمون اونجا بودن و درخت های توت رو برامون تکون دادن و تا تونستیم توت خوردیم. من خودم به شخصه حداقل نیم کیلو خوردم. بعد هم از در پشتی شهرداری خارج شدیم و افتادیم تو خیابون اصلی، شروع کردیم به قدم زدن تو شهر، بستنی خوردیم و برگشتیم مسافرخونه. اتاق ما تو مسافرخونه خیلی با صفا بود. یه پنجره بزرگ داشت که به خیابون اصلی باز می شد. البته شب یکمی از صفاش کم شد و اونم به این خاطر بود که سر و صدای خیابون نمیذاشت بخوابیم ولی به کوری دشمنان اسلام و مسلمین ما شب رو به راحتی خوابیدیم.
روز سوم: چهارشنبه 15 خرداد 98
صبح ساعت 6 اعلام بیدار باش دادن و بعد از اینکه صبحونه محلی مفصلی ( عسل و سرشیر که اسم محلی آن قیماق هست) رو که لیدرهای عزیز برامون تهیه کرده بودن، نوش جان کردیم بارو بندیل ها رو جمع کردیم و ساعت 8:30 سوار بر اتوبوس به سمت چالدران حرکت کردیم. چالدران تقریبا در 90 کیلومتری شمال غرب خوی قرار داره.
ساعت 10:30 صبح به دشت چالدران محل وقوع یکی از مهمترین جنگ های ایران (دوره صفوی) و عثمانی رسیدیم. جنگ های ایران و عثمانی دلایل متفاوتی داشته. دو دلیل مهم اون اختلافات مرزی و اختلافات اعتقادی بوده. جنگ چالدران در سال 920 هجری در زمان شاه اسماعیل اول بنیانگذار این سلسله با سلطان سلیم عثمانی که طی نامه ای به شاه اسماعیل، برخی از زمین های منطقه را متعلق به عثمانی دانسته و تهدید به جنگ کرده بود، شاه اسماعیل این مسئله رو نپذیرفت و این جنگ با ارتش 200 هزارنفری عثمانی که مجهز به سلاح گرم و 300 ارابه توپ بودن شروع شد در حالی که سپاه ایران تنها 30 هزار نفر بودن و این جنگ 3 روز بوده که یکی از سنگین ترین شکست های ایران به شمار میره. بعد از این جنگ ابهت شاه اسماعیل و غرورش شکسته میشه و در جوانی و در حدود 35 سالگی فوت میکنه .
تو مسیر تابلویی دیدیم که روش نوشته بود ” 27 هزار اصله درخت برای 27 هزار کشته جنگ چالدران ” تو این جنگ حتی یک نفر ایرانی تسلیم یا اسیر نمیشه در حالیکه 1934 عثمانی اسیر سپاه ایران میشن. در بخش غربی شهرستان چالدران مقبره صدرالدین صفوی خضری( سید شریف صدر الصدور)، وزیر اعظم شاه اسماعیل صفوی قرار داره که به عنوان نمادی از دلاوران جنگ چالدران محسوب میشه.
بعد از بازدید از این مقبره و عکس گرفتن کنار مجسمه صدرالدین برای دیدن قره کلیسا سوار اتوبوس شده و راهی شدیم. کلیسای جامع تادئوس مقدس (قره کلیسا) در شمال دشت چالدران، در 35 کیلومتری جنوب غربی شهرستان شوط، تحت نظارت شورای خلیفه گری ارامنه آذربایجان در تبریز واقع شده. قره کلیسا که وجه تسمیه آن به روایتی به خاطر بخش اولیه بنای اون که در قرن 3 میلادی از سنگ های سیاه (قره در زبان آذری به معنای سیاه) استفاده شده. در روایت دیگر در زبان ارمنی “کاره کلیسا” یا کلیسای عظیم یاد می شه. قره کلیسا نهمین اثر ثبت شده میراث جهانی ایرانه که در سال 2008 توسط یونسکو ثبت شده.
در سال 1329 میلادی آبکار(شاه ارمنستان) از حضرت مسیح می خواد که بعضی از حواریون رو برای ارشاد بفرسته ، یکی از حواریون به نام تادئوس به نواحی شرقی میاد. در خلال جنگ های سال 1827 ایران و روسیه جمعیت کثیری از ارامنه آذربایجان پس از سال ها سکونت در ایران، با گذشتن از مرز ارس به کشورهای دیگه مهاجرت کردن. جمعیت اندکی هم که در روستاهای همجوار کلیسای تادئوس مقدس باقی مونده بودن، در اواخر جنگ جهانی اول و پس از حمله سربازان عثمانی اونجا رو برای همیشه ترک کردن. از این رو روستاهای اطراف کلیسا در اندک زمانی متروکه شدن و کلیسا به عنوان تنها بازمونده و نمونه ای از معماری باستانی ارامنه در کنار روستای کوچک کندی در دشت چالدران باقی مونده.
قره کلیسا از دو کلیسا تشکیل شده که هر یک دارای تاریخچه ای جذاب هست. این کلیسا که نام دیگر آن تادئوس مقدس هست محل دفن تادئوس یکی از حواریون حضرت مسیح هست که در سال 66 به دستور پادشاه فلات ارمنستان کشته شده. ساختمان اصلی و سیاه رنگ آن در قرن سوم بنا شده که شامل ساختمان اصلی و حیاط شرقی و غربی و 47 اتاق که به راهبان، طلبه ها و محققان و نویسندگان، نگهبانان کلیسا و کتابخانه آن تعلق داشته. علاوه بر آن زیرزمین کوچکی نیز در زیر اتاق ها قرار داره و فضاهای کوچکی نظیر ناهارخوری، آشپزخانه، آسیاب، عصارخانه، دخمه ای برای نگهداری غذا و فضاهای دیگری در حیاط جانبی غربی وجود داره.
بر مبنای یافته های تاریخی پیش از ظهور مسیحیت، عقیده میتراییسم وجود داشته. بسیاری از کلیساهای قدیمی ارامنه به صورت شرقی غربی ساخته شدن تا نمای اونها به طلوع خورشید از شرق باشه. تابش اولین اشعه های خورشید، از پنجره های صلیبی شکل کلیسای جامع تادئوس مقدس جلوه ای ویژه می بخشه.
این بنا در قرن 14 میلادی به دلیل زلزله دچار آسیب جدی شد که اسقف آن نیز در این حادثه کشته و محل دفن او نیز در حیاط کلیسا هست. بنای موجود توسط اسقف زاکاریا در دوره زمانی 10 ساله تعمیر و بازسازی شده ودر سال 1329 بار دیگر درهای کلیسا به روی زائرین گشوده شده. ساختمان جدیدتر کلیسا در دوران قاجار و به فرمان عباس میرزا به بخش قدیمی تر الحاق میشه. کلیسای جدید با سنگ های سفید حجاری های بینظیر، الهام گرفته از کلیسای اچمیادزین ارمنستان که مهمترین و اولین کلیسای ارامنه هست، تزئین شده (هر چند با توجه به نیت عباس میرزا بنای کامل کلیسا به علت مرگ او ناتمام مونده)
نمای کلیسای جدید از سنگ آهک هست که مجسمه های گوناگونی بر روی آن حجاری شده. این تزئینات شامل نیم ستون، خطوط برجسته و گنجینه ای از تزئینات ارزشمندی با نماد پیامبرانی که در انجیل آورده شده، دوازده حواریون، حضرت مسیح و سایر قدیسین کلیسا هستن. با توجه به ویژگی های معماری در این بنای تاریخی، وجود دیوارهای دفاعی پیرامون کلیسا و ورودی اصلی اون، این بنا حکم قلعه را داره. در چهار جهت قلعه، پنج برج دیده بانی به شکل قوس قرار گرفته. هر ساله در اواسط مرداد ماه، هزاران زائر ارمنی از ایران و سایر کشورها در مراسم ویژه ای در جوار این کلیسا به دور هم جمع میشن. این مکان به عنوان اولین کلیسای جامع جهان مسیحیت شناخته شده. همچنین مقبره ساندوخت شاهزاده ارمنی و دختر پادشاه سانادروک، که به سبب عقیده اش به مسیحیت به شهادت رسیده، بربالای تپه ای در مجاورت کلیسا قرار داره. برای بیشتر دانستن مراسم زیارت قره کلیسا، مستند لبئوس به نام تادئوس ساخته سال 1967 را می تونین ببینین.
خوب بسته خیلی اطلاعات تاریخی تون زیاد شد. بعد از بازدید از قره کلیسا و بهره مندی از کافه کنار کلیسا سوار اتوبوس شده و به سمت آبشار شرشر راهی شدیم. در امتداد جاده خوی به ماکو به منطقه عرب دیزج می رسیم که با یک جاده انحرافی 7 کیلومتری به آبشار شرشر میرسه. آبشار با صفایی در این منطقه وجود داشت که تعداد زیادی گردشگر برای بازدید اون اومده بودن. ما هم یه کوچولو آب بازی کردیم، عکاسی از طبیعت و بعد هم دوباره سوار اتوبوس شدیم و راه افتادیم.
در ادامه مسیر و در 25 کیلومتری ماکو به منشورهای بازالتی ماکو می رسیم که یکی از نمونه های کم نظیر جهان هست که حاصل انجماد گدازه های دوره سوم زمین شناسیه. انقباض ناشی از انجماد گدازه و نیروی کششی در سه جهت موازی با سطح گدازه و با فاصله زاویه ای 120 درجه از یکدیگر اثر می کنن. در نتیجه تاثیر این نیروها، توده آذرین در جهت قائم به ستون های شش گوش مستقیم تبدیل می گرده.
باور نمی کنید اینم عکسش موجوده:
سپس به منطقه ییلاقی باغچه جوق در یک کیلومتری ماکو می رسیم. نهار رو تو این مکان صرف کردیم ولی متاسفانه به علت تعمیرات نتونستیم از خانه سردار بازدید کنیم. این کاخ به وسعت 2500 متر در میان باغی 11 هکتاری، سال 1313 هجری قمری، توسط تیمور تیموری معروف به اقبال السلطنه ماکویی که یکی از حکام مقتدر منطقه و از سرداران مظفرالدین شاه قاجار بود احداث شده. فضای آرام بخش و محیط دلپذیری داشت که باعث شد یکم خستگیمون به در بشه.
مسیر را به سمت قره خاچ و منطقه مزرعه ادامه می دهیم. ساعت 6:45 دقیقه عصر به رود زنگبار در منطقه بارون رسیدیم که به سد بارون منتهی می شود. یکی از جاذبه های این منطقه کلیسای مریم مقدس یا زورزور هست که در قرن 14 توسط اسقف زاکاریا که کار مرمت قره کلیسا را نیز انجام داده بود به منظور تبلیغ، ترویج و کتابت انجیل، ساخته شد. این کلیسا در 12 کیلومتری شمال غرب قره کلیساست و در 20 کیلومتری ماکو یکی دیگر از آثار ثبت شده ایران در یونسکو هست .
بنای اصلی این کلیسا در محدوده دریاچه سد کنونی بوده که در سال 1367 به منظور حفظ اون از آبگیری سد و بازسازی اون تو 25 روز به 600 متر بالا منتقل شده. وجه تسمیه این کلیسا بخاطر اسقف مقیم آن “زورزورتسی” بدین نام، نامگذاری شده. این کلیسا با طبیعت اطرافش ، اکثر بچه ها رو به وجد آورده بود. یکی عکس می گرفت، یکی قدم می زد، یکی خیره به رود مونده بود و از این همه زیبایی حیران. خلاصه لیدر از فرصت استفاده کرد و گفت دو دقیقه سکوت و تمرکز کنیم و با اینکار عیشمون تکمیل شد.
منطقه آزاد ماکو
منطقه آزاد تجاری صنعتی ماکو یکی از هفت منطقه آزاد کشور و مهمترین مسیر ترانزیت و گذرگاه بین ایران و کشورهای اروپایی می باشد. این منطقه که شامل سه شهرستان ماکو، شوط و پلدشت می باشد، در شمال غرب کشور واقع شده و از موقعیت استثنایی در حمل و نقل و ترانزیت کالا به واسطه اتصال به بازارهای اروپا و آسیای میانه برخوردار است. منطقه آزاد ماکو با مساحتی بالغ بر 500 هزار هکتار به عنوان بزرگترین منطقه آزاد کشور مطرح است. این منطقه از شمال به جمهوری ترکیه، از شرق با مرز آبی ارس به جمهوری خودمختار نخجوان محدود شده و همجوار با ارمنستان و منطقه قفقاز بوده و گلوگاه کریدور زمینی شمال و جنوب و نقطه اتصال آسیا و اروپا است. مردم این منطقه، به زبان های ترکی و کردی تکلم می کنند. اسلام دین غالب منطقه و اکثریت مردم شیعه هستند. عمده صنایع دستی این منطقه شامل قالی بافی، ریسندگی الیاف، جاجیم ، گلیم بافی و … می باشد که اکثرا توسط عشایر کوچنده و روستاییان تولید می گردد.
در شب سوم سفر برای اقامت شهرستان شوط با فاصله 30 کیلومتری از ماکو در روستای گردشگری خوک انتخاب و شب را مهمان اقامتگاه بوم گردی آقای سهرابی بودیم. روستای کوچکی که اهالی آن همگی با غذای محلی و خونه هایی با در باز میزبان گردشگران هستند. جانم براتون بگه که وارد خونه باصفای شدیم. میزبانان ترک زبان ما، دیگ های غذا را برامون بار گذاشته بودن. تو حیاطی که اون را آب و جارو و فرش و موکت کرده بودن. به محض ورود با یک لیوان شربت خنک که شامل نعنا و گیاهان سنتی بود از ما پذیرایی شد. چون نهار رو خیلی مختصر خورده بودیم، همگی گرسنه و مست بوی غذاها شده بودیم. بعد از اینکه آبی به دست و صورت زدیم، سفره ها در حیاط پهن شد و به چشم زدنی آش ماست، ارشته پلو و املت بادمجان به همراه دوغ و سبزی محلی برامون مهیا شد. جای شما خالی خیلی خوشمزه بود و در فضای باز حیاط که روبروی باغچه بود حسابی مزه داد. بعد از این شام خوشمزه هم چایی با طعم مرزه نوش جان کردیم. یه چیزی بگم؟ بچه هایی که با کانون سفر می کنند می دونن که سعی بر این هست که با کمترین هزینه و بهترین کیفیت سفر برگزار بشه برای همین هم بچه ها خیلی تو قید و بند خوردن غذاهای آنچنانی نیستن و با لقمه و غذاهایی که از خونه میارن معمولاً سر می کنن ولی تو سفرهای بیشتر از یک یا دو روز دیگه نمیشه و بعد از 2 روز تقریباً یه پوست و استخون ازمون میمونه … برای همین با شام مفصل آقای سهرابی همگی حال کردیم.
روز چهارم : پنج شنبه 16 خرداد
صبح روز سوم از ساعت 6 صبح بیدار باش داده شد و وقتی اومدیم بیرون باز هم ذوق زده شدیم. صبحانه پنیر، شیر و تخم مرغ و نون محلی و مربا … خوردیم.
پس از ترک خونه بوم گردی، قبل از اینکه سوار اتوبوس بشیم به یه دسته بوقلمون (همون غیر قبل قبول) رسیدیم که بچه ها باهاشون هم صدایی می کردند. تعدادی حاجی لک لک هم روی تیرهای چراغ برق لونه کرده بودن. بنا به یه روایتی این لک لک ها هنگام مهاجرت از روی مکه عبور می کنن و به همین خاطر به حاجی لک لک معروف شدن.
ساعت 9 صبح برای بازدید شهر ماکو حرکت کردیم و پس از نیم ساعت به قلعه ماکو رسیدیم .
این قلعه که در شمال شهر واقع شده پس از طی کردن پله های زیادی قابل دسترسی هست و یکی از دیدنی ترین جاذبه های ماکو به حساب میاد و کوه قیه به صورت چتری آن را در میان گرفته. به اواسط پله ها که رسیدیم مقدار زیادی خفاش که حسابی سر و صدا راه انداخته بودند، دیدیم.
قلعه های تاریخی و باستانی که تو ایران هستن مهمترین کارکردشون نظامی و دفاعی بوده و اغلب زمانی که شهر مورد محاصره قرار میگرفته به قدری گنجایش داشتن که اغلب مردم بتونن برای مدتی تو اونها ساکن بشن. ولی در دوره های قاجار و پهلوی این قلعه ها با گسترش شهرها به حالت زندان درآمدن. این بنا که در مرتفع ترین نقطه شهر ماکو و زیر تیغه صخره نوردی ماکوست، از زمان اورارتوها و تا زمان شاه اسماعیل صفوی غیر قابل نفوذ بوده. شاه عباس دوم این قلعه را تصرف و تخریب می کنه و یک کتیبه هم از خودش به یادگار میگذاره که ثبت ملی شده با این مضمون: اینجا که قلعه قبان بود ضرب المثل جهان بود.
این قلعه که به دلیل غیر قابل نفوذ بودنش “قلعه قابان ” نیز نامیده می شه تا 100 سال پیش بلااستفاده بوده تا اینکه بخشی از آن به عنوان زندان استفاده شده و سید محمد علی باب بنیانگذار بابیه هم در آن زندانی بوده، به همین دلیل هم در میان بهایت دارای جایگاه ویژه هست. در زمان پهلوی بخشی از قلعه تبدیل به مسجد جامع شهر شده . مهمترین کارکرد حال حاضر اون برای صخره نوردیه که هر کی تا هر جایی بتونه بره پرچم میزنه. البته این محل مشهور به صخره چتری هم هست چون از دور مثل چتره و طول اون از ابتدا تا انتها 7 کیلومتره و بین 150 تا 600 متر ارتفاع داره .
بنای بعدی که در ماکو دیدیمعمارت کلاه فرنگی بود که با حدود یک ربع پیاده روی از قلعه به اون رسیدیم. عمارت کلاه فرنگی ماکو در قسمت شرقی خیابان امام قرار داره و بخشی از مجموعه بزرگی متعلق به علی قلی خان بیات ماکویه و قدمت آن به اواخر قاجار برمی گرده. این بنا در 2 طبقه با پوشش شیروانی و طرح هشت ضلعی بنا شده که هر طبقه دارای 20 ستون و داخل اون با آیینه کاری و گچکاری های بی بدیل و شیشه ها و پنجره های رنگی ارسی تزئین شده.
در بخش دیگری از این مجموعه می توان از ساختمان شهربانی بازدید کرد. بعد از بازدید از این مکان یکم پیاده روی کردیم و بستنی محلی که واقعا طعم شیر می داد هم نوش جان نمودیم و سوار اتوبوس شده و با تشویق لیدر از او خواستیم که ما رو به یکی از مراکز خرید ماکو ببره. لیدر مهربان هم پذیرفت. به بازارچه بزرگ محلی منطقه آزاد ماکو رفتیم که یکی دیگه از جاذبه های این منطقه هست و سالانه تعداد قابل توجهی از مسافران و گردشگران را به خودش جذب می کنه. لیدر جان گفتن که یک ساعت و نیم وقت دارین برای خرید و سعی کنید سر ساعت تو اتوبوس باشین. ماهم خوشحال و خندان راهی مغازه های مختلف شدیم. اما راستش رو بخواین بر خلاف تصورمون که فکر می کردیم اجناس اصل با قیمت مناسب خواهیم خرید، اینطور نشد و دست از پا درازتر برگشتیم . البته بنده هیچ وقت از خرید دست خالی برنمی گردم و یه دامن سبز خوشگل خریدم ولی انتظارم بیش از این بود.
در ادامه برنامه به سمت ارومیه به راه افتادیم. در میان راه و پس از 200 کیلومتر از جنوب شرقی ماکو و به فاصله حدود 80 کیلومتری از ارومیه به سنگ نگاره خان تختی درحوالی سلماس، می رسیم. این سنگ نگاره کنار جاده اصلی ماکو به ارومیه هست که مربوط به دوره ساسانیان میشه و بر روی کوه پیر چاووش حک شده و در ابعاد 5 در 2.8 متر و در ارتفاع 30 متری هست.
سلماس کنونی در دوران اشکانی منطقه ای بین ایران و امپراطوری روم بوده که پس از آن به محل درگیری آن دو ابر قدرت تبدیل می شه. سنگ نگاره خان تختی یادگار یکی از پیروزی های ایران بر روم را به تصویر کشیده. در این تصویر دو تن از حاکمان ارمنی هدایایی را به اردشیر بابکان و ولیعهدش شاپور یکم تقدیم می کنن. این بنا در سال 238 میلادی یعنی حدود 1800 سال پیش جز اولین هجاری های دوره ساسانی به شمار میره. بعد از بازدید از این مکان به مسیرمون به سمت ارومیه ادامه دادیم. محمدرضا و حسین دلشون به حالمون سوخت و جلوی بازار تاناکورا ارومیه که اجناسش اکثراً دست دو و بنجل بودن نگه داشتن. در صورت آشنایی از قبل و سرفرصت و با حوصله، تک و توک شاید جنس خوب و نو گیرت بیاد که اونا هم اتیکت دارن. آخه میدونید خرید یه بخش خوب از سفره چون هر وقت آدم اون شی رو میبینه خاطرات سفر براش زنده میشه. اما با این وقتی که لیدر جان ها به ما دادن نمیشد اصلا خرید کرد. فقط کم مونده بود که ما آخرین نفر باشیم که سوار اتوبوس میشه و به بقیه بستنی بدیم.
برای اقامت شب آخر به روستای کوکیا در جنوب جاده ارومیه اشنویه رفتیم و شب رو مهمان خانواده آقای اکبری بودیم. ایشان آشنای یکی از همسفران بودن و از قبل هماهنگی لازم شده بود. به محض ورود به خانه آقای اکبری با استقبال بی نظیر خانواده ایشان روبرو شدیم. نه اینکه خودم چون ترک زبان هستم اینو می گم، اما مهمان نوازی آذری زبان ها زبانزد هست .
راستی یادم رفت بهتون بگم بعد از وارد شدن به حیاط لبخند ملیحی بر لبان همگی نشست. حیاط با صندلی هایی پر شده و میز میوه و شیرینی هم چیده شده و آماده بود. بوی قرمه سبزی تو هوا پیچیده و شعف عجیبی به همه دست داده بود. گذشته از شوخی پذیرایی این میزبان محترم و خانوادشون یه طرف، روی گشاده و مهربان آنان هم یه طرف.
به سرعت کوله ها رو جابه جا کردیم و به حیاط برگشتیم. همگی مثل بچه های خوب روی صندلی ها نشستیم و آماده خوردن غذا شدیم. عجب قورمه سبزی و آش ماست محیا شده بود. خیلی خوشمزه بود. بعد از غذا بچه ها با اصرار فراوان از آقای اکبری خواستند که اجازه بدن بچه ها در شستن ظرف ها کمک کنن که به زور بلاخره ایشان رو راضی کردیم.
ظاهراً سورپرایز دیگه ای هم محمدرضا برامون تدارک دیده بود و از یه گروه اصیل آذری دعوت کرده بود. قبل از شروع برنامه جناب عاشیق ( کسی که می خواند و می نوازد و داستان سرایی می کند) و همراهشان با لباس های محلی و سنتی آذری به روی سِن ( بخوانید تراس) حاضر شدن. شغلش کشاورزیه و روی تراکتور کار می کنه و از این که صداش رو اونجور که دوست داره نمی تونه در بیاره چون گرد و خاک رفته توش، عذرخواهی می کنه، که صد البته نشان از افتادگی و خاکی بودنشه مگرنه صداش عالی بود.
سازها از راست به چپ : چُگور (قُپوز)، بالابان، ضرب
عاشیق و گروهش شروع به نواختن ساز کردن و آوازهای فولکوریک رو یکی یکی سر دادن، خیلی از همسفران زبان ترکی متوجه نمی شدن ولی زبان هنر، زبان مشترک انسان هاست و در قلب ها نفوذ کرده و به دل می شینه. یکی از این آوازها به ساری گلین معروفه. دختری با موهای طلایی رنگ و داستان عاشقانه غم انگیزش. البته از آنجاییکه غم و شادی مکمل همدیگه هستن ( یاد آواز شهرام ناظری افتادم که می خواند : غم و شادی برِ عارف چه تفاوت دارد ؟) زمانی که آهنگ شاد می شد حال و هوای ما هم عوض می شد. فکر کنم نزدیکی های ساعت 2 نیمه شب بود که برنامه تموم شد و برای خواب روانه شدیم. البته تو اتاق ما بیخوابی زده بود به سرمون و همش می خندیدیم که مورد تذکر واقع شدیم به خاطر اینکه قبلش ساعت خاموشی زده شده بود.
روز آخر جمعه 17 خرداد 98
صبح از خواب بلند شدیم و شروع کردیم به جمع و جور کردن وسایل و مرتب کردن خانه میزبان مهربانمان. از عادت های خوبی که بچه ها دارند اینه که چه مهمان باشن و چه در محلی استیجاری شب رو سپری کنن، قبل از ترک محل به مرتب کردن پرداخته و سعی می کنن خونه رو مثل روز اول تحویل بدن. همچین مسافران خوبی هستیم ما. همسر و دختر خانم آقای اکبری بساط مفصلی برامون آماده کرده بودن که صبحونه رو تو فضای باز میل کنیم. به همراه خانواده ایشان و پسر بچه 2 ساله شیرینشون آقا فرهان، برای بازدید از دریاچه ارومیه عازم شدیم.
با توجه به بارش های بی سابقه بهار امسال دریاچه ارومیه در بهترین وضع خود در 10 سال اخیر قرار داشت. به نحوی که تراز این دریاچه در ارتفاع 1271.92 متری از سطح دریا و حجم آب 5.32 میلیارد مکعب بوده . در این فصل دریاچه ارومیه به رنگ سرخ در میاد که به دلیل وجود آرتیما، ریز جانداران موجود در آب دریاچه هست.
یادم رفت بگم قبل از ترک شهر زیبای ارومیه هم آقای اکبری ما رو راهنمایی کردن و از یه مغازه خوب شهر، نقل و سوغات ارومیه خریدیم.
پس از خداحافظی با این میزبان بی همتا که تمام داشته های خود را در اختیارمان قرار داد تا پذیرای گروه 42 نفره کانون گردشگران جوان ایران باشند به ایستگاه راه آهن رفتیم و ساعت 13:35 دقیقه به سمت تهران راه افتادیم.
حوالی ساعت 5 که به مراغه رسیدیم، قطار توقف یکساعته داره و مسافرا می تونن پیاده بشن، ما هم رگ کانگرونزی مون گل کرد و رفتیم نزدیک ترین بنا به ایستگاه قطار یعنی گنبد سرخ.
گنبد سرخ از ارزشمندترین بناهای دوره سلجوقی در سال 542 و از نامدارترین بناها محسوب می شه که مبین شیوه معماری آن دوره هست. این بنا به دستور عبدالعزیز بن محمود بن سعد یدیم رئیس آذربایجان در دوره سلجوقیان و به وسیله بنی یکر محمد بن بندان بن محسن معمار ساخته شده. تلفیق آجر با کاشی لعابدار برای اولین بار در معماری این بنا دلیلی هست که می توان اونرو به عنوان آغازگر شیوه آذری در معماری اسلامی ایران دونست. این بنا دارای گنبدی دو پوش بوده که پوشش هرمی شکل بیرونی اون فرو ریخته و تنها گنبد داخلی اون باقی مانده. این بنا روی سردابه ساخته شده که با هفت پله می توان واردش شد.
حضور انور شما عرض کنم که موقع برگشت هم با اجازتون، قطار فن خنک کننده نداشت. پس از پرس و جو فهمیدیم که در قطار دو نوع کوپه 4 و 6 نفری موجوده و فقط کوپه های 4 نفره مجهز به سیستم سرمایش هستن، ولی یکی از اعجازهای کانون اینکه بچه ها اینقدر با صفا و با محبت هستند و اینقدر هوای همو دارن که کمبود امکانات اصلاً به چشم نمیاد. سفر خیلی خوبی بود. بهتون پیشنهاد می کنم برگشت از ارومیه رو با قطار داشته باشین چون درسته که قطارش قدیمه ولی هم راهروی عریضی داره و هم پنجره هاش کامل باز میشن و می تونین با با مناظر زیبا و چشم نوازی مثل رود قزل اوزن مواجه بشین. این سفر هم با همه خاطرات زیبا و شنیدنیش تموم شد و ما به لطف و حول و قوه الهی بعد از 16 ساعت، صبح حوالی ساعت 5 رسیدیم به تهران.
توصیه می کنم با ما به سفر بیاین ، خیلی خوش میگذره…
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتاب نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.
به آرامی آغاز به مردن میکنی
زمانی که خود باوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر برده عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی،
اگر روزمرگی را تغییر ندهی،
اگر رنگ های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افرادناشناس صحبت نکنی،
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وا میدارند،
و ضربان قلبت را تندتر میکنند،
دوری کنی.
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر هنگامی که با شغلت یا عشقت شاد نیستی،
آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی،
که حداقل یک بار در تمام زندگیت ورای مصلحت اندیشی بروی.
امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری!
شادی را فراموش نکن!
پابلو نرودا
نعیمه سادات ارفعی- Patrolic@yahoo.com
سیده زهرا ارفعی- Zahra.arfaei@gmail.com
کانون گردشگران جوان ایران Kanoonirangardan.ir
خرداد سال 98
خدا قوت به شما دو خواهر که یاد این سفر رو ماندگار کردید