سفرنامه استان چهار محال و بختیاری
مرداد ماه سال 1398
در همه عالم تو را خواهیم یافت
گر همه عالم سفر خواهیم کرد
شماره سفر: 9808
زمان و مکان رفت :دوشنبه 28 مرداد ساعت 23:15 – تهران، ترمینال بیهقی سکوی شماره 2
زمان و مکان بازگشت : پنجشنبه 31 مرداد ساعت 23 –شهرکرد، از پایانه ترمینال شهرکرد
وسیله نقلیه: اتوبوس وی آی پی در ترمینال مبدا و مقصد – مینی بوس دربستی در طول مسیر سفر
تعداد همسفران: 14 نفر
مدت اقامت : 3 روز و 4 شب
محل اقامت : خانه محلی آقای اسفندیار دادور در روستای سرآقا سید – اِکو کَمپ عشایری کوهرنگ در شهرستان کوهرنگ
هدف سفر: آشنایی با بافت و معماری روستای سرآقا سید- معاشرت با عشایر ایل بختیاری در سیاه چادر و بازدید از طبیعت بی نظیر منطقه کوهرنگ
شهرهای بازدید شده: شهرستان کوهرنگ – روستای سرآقا سید و شهرستان فارسان
هزینه تمام شده به ازای هر نفر: 417 هزار تومان
مقدمه ای بر استان چهار محال و بختیاری – شهرستان های شهرکرد و کوهرنگ
چهار محال و بختیاری، استانی است که با گسترهای برابر با ۱۶.421 کیلومتر مربع و یک درصد از کل وسعت ایران، بیست و دومین استان از نظر پهناوری محسوب میشود. این استان از جمله بخشهای کوهستانی فلات مرکزی ایران است که از شمال و مشرق به استان اصفهان، از مغرب به استان خوزستان، از جنوب به استان کهگیلویه و بویر احمد و از سوی شمال غربی به استان لرستان، محدود می شود. این استان، مشتمل بر 10 شهرستان میباشد و زبانهای لُری بختیاری، فارسی و اقلیتی ترکی در میان ساکنان این استان رایج است. جالب است بدانید وجه تسمیه نام استان، اشاره به دو بخش منطقه چهارمحال و منطقه بختیاری دارد.
چهارمحال، بخشی روستا نشین میان اصفهان و منطقه ایلنشین بختیاری بوده است. محال جمع مکسر واژه محل به معنی جا و مکان است و چهار محال یعنی چهار ناحیه که عبارت بودند از: لار، کیار، میزدج و گندمان. در بخشبندی کنونی استان، لار در شهرستان شهرکرد، شهرستان سامان و شهرستان بِن، میزدج در شهرستان فارسان، کیار در شهرستان کیار و گندمان در شهرستان بروجن قرار میگیرند. منطقه بختیاری نیز که از دیر باز کوچ گاه ایل بزرگ بختیاری بوده و هست، هماکنون دربردارنده شهرستانهای کوهرنگ، اردل و لردگان و بخش ناغان شهرستان کیار میباشد.
شَهرکُرد یکی از شهرهای مرکزی ایران و مرکز شهرستان شهرکرد و استان چهارمحال و بختیاری است. این شهر در ۹۷ کیلومتری جنوب غرب اصفهان قرار دارد. نام پیشین آن «دِهْکُرد» بوده است که پس از تبدیل به شهر (در شهریور ۱۳۱۴ خورشیدی)، به شهرکرد تغییر نام داده شده است. براساس آمار سال ۱۳۹۵ خورشیدی، جمعیت شهرکرد برابر با 190.441 نفر است .شهرکرد مرتفعترین مرکز استان در ایران است و به همین دلیل به بام ایران شهرت دارد.
کوهرنگ یکی از شهرستانهای استان چهارمحال و بختیاری است که مرکز آن، شهر چِلگرد میباشد.کوهرنگ را باید شهر چشمه های سرد و خروشان نامید و البته این منطقه را بهشت سفید ایران نیز میدانند چون زمستان های پر برفی دارد و ۱۰درصد کل آبهای ایران از این ناحیه تامین میشود. به دلیل داشتن جاذبههای طبیعی فراوان و چشمههای جوشان، یک شهرستان توریستی- سیاحتی، شمرده میشود. ماه اردیبهشت یکی از بهترین زمانها جهت سفر به این منطقه میباشد. اگر بهار به کوهرنگ سفر کنید، دشت لاله های واژگون را در آنجا میبینید.
قلههای زردکوه بختیاری که سرچشمه زایندهرود، کارون و دِز هستند، در همین ناحیه قرار دارند. این منطقه، جای خیلی شلوغی نیست و جمعیت آن در سال ۱۳۹۰ حدود ۳۶ هزار نفر ثبت شده است. مردمش از ایل هفت لنگ هستند و به زبان لری بختیاری حرف میزنند. در بیشتر جاهایش هم، عشایر بختیاری در گوشه و کنار، سیاه چادرهایشان را برپا کردهاند.
از جاهای دیدنی شهرستان کوهرنگ، میتوان به غار یخی چَما، چشمه های کوهرنگ و دیمه ، آبشار شیخ علیخان، روستای سر آقا سید، کمپ عشایری کوهرنگ و … نام برد که پیرامون هر کدام، به تفصیل در گزارش سفر، توضیح داده می شود.
مقدمه ای بر قوم لُر بختیاری
قویترین تقسیم بندی قوم لر را حمداله مستوفی عنوان کرده است که دراین تقسیم بندی، لر ها به دو دسته لر کوچک و لر بزرگ تقسیم می شوند. لر کوچک شامل لرهای استان لرستان ،ایلام ،استان همدان و یا حتی کرمانشاه و قزوین می باشند و شمال خوزستان، کهگیلویه و بویر احمد، چهار محال و بختیاری و بخش هایی از استان فارس و بوشهر را بعنوان لر بزرگ می شناسند که البته خیلی اوقات وقتی از لر بزرگ نام می برند منظورشان فقط ایل بختیاری است. یکی از دلایل آن هم این است که در دوران معاصر، بزرگترین ایل کوچنده ایران، ایل بختیاری بوده و تا همین امروز هم که همه عشایر دیگر، تمام کوچنده نیستند، اما بزرگترین ایل نیمه کوچنده هم ایل بختیاری می باشد .خود ایل بختیاری به دو گروه یا شاخه اصلی هفت لنگ و چهارلنگ تقسیم می شود. لرهای ایران، مسلمان و شیعه مذهب می باشند. زبان بختیاری ها لری است و گویش جداگانه ای از زبان لری مرسوم خرم آبادی دارند. بخش عمده منطقه حضور بختیاری ها، شمال خوزستان و استان چهار محال و بختیاری است. قشلاق یا زمستان گاه ایل بختیاری، شمال خوزستان است که بطور خاص مسجد سلیمان و سپس ایذه در کنار آن، از مهم ترین شهرها محسوب می شوند و در استان چهار محال و بختیاری هم، در چلگرد تا پایین در فارسان و ناوان گروه های مختلفی از بختیاری ها حضور دارند.
مهم ترین کوچ در ایران کوچ بختیاری هاست که چند ایل راه دارند. شمالی ترین ایل راه بختیاری را تاراز می گویند که نام کوهی در همین منطقه شناخته شده است که تاراز از شمال خوزستان شروع می شود.- جالب است بدانید که مستندی با همین نام به کارگردانی فرهاد وَرَهرام، ساخته شده، که در شبکه مستند سیما به نمایش درآمده است و همچنین از طریق سایت مستند سیما که آدرس آن در پایان همین گزارش، قرار داده شده، قابل دانلود و تماشا می باشد- دِزپارت هم جنوبی ترین ایل راه بختیاری است که از شمال خوزستان شروع می شود و وارد استان چهار محال و بختیاری شده و دوباره درآنجا، پخش می شود.
بختیاری ها به چند روش کوچ می کنند: اولین و قدیمی ترین آن، کوچ سنتی است. یعنی به هنگام کوچ، خانواده ها بهمراه همه وسایل ، پیاده و با حیوانات باربر جابجا می شوند که بین سه هفته تا یک ماه به طول می انجامد. روش دوم، کوچ مکانیزه است که هم وسایل و هم دامها و خانواده ها با ماشین جابجا می شوند و معمولا چون سریع است یک روزه از خوزستان حرکت می کنند و شب وارد استان چهار محال و بختیاری می شوند و یا بالعکس. ولی یک روش سوم هم وجود دارد به نام کوچ ترکیبی که خانواده ها و وسایل با ماشین حرکت می کنند ولی گله ها پیاده می روند و از چراگاه های بین راهی هم استفاده می کنند که متداولترین روش کوچ کردن همین روش ترکیبی است. کوچ بطور کلی در نیمه اول بهار انجام می شود که همان کوچ تابستانه می باشد و از قشلاق به ییلاق است و نیمه اول پاییز مثلا مهرماه هم کوچ زمستانه می باشد که برعکس از ییلاق به سمت قشلاق می باشد که البته بسته به وضعیت هوا این زمان می تواند متغیر باشد.
چند روز قبل از سفر…
در ابتدا که برنامه روی سایت اعلام شد، قرار بود 18 نفر باشیم . بخاطر همین موضوع، یک هولی به جان همه افتاده بود که تا ظرفیت تکمیل نشده، برای ثبت نام اقدام کنند. من هم که از مدتی قبل بی صبرانه منتظر این سفر بودم با چند نفر ازدوستانم، هماهنگ کردیم که تا ظرفیت تکمیل نشده، زودتر ثبت نام کنیم . همه با شوق زیاد ثبت نام کردیم و طبق روال هر سفر، یک گروه در تلگرام توسط کاپیتان برنامه – محمدرضا آیت اله زاده – به نام “کوهرنگ و سر آقا سید 9808” تشکیل شد و یکی یکی بچه ها اضافه می شدند و همین امر، اشتیاق آدم را چند برابر می کرد.
اما چند روزی که گذشت، متاسفانه تعدادی از بچه ها به دلیل برنامه های پیش بینی نشده و یا مشکلاتی که برایشان پیش آمده بود، مجبور شدند انصراف دهند. همسفرانمان کم میشدند ولی نمیدانم چرا شوق سفر در ما کم نمیشد؛ شاید هم به قول شاعر، حیرت دیدار سامانِ سفر داشتیم ما…!
کم کم داشتم نگران میشدم که مبادا برنامه، به دلیل نرسیدن به حد نصاب، کنسل شود که باز هم این حرف های دلگرم کننده کاپیتان بود که خیال مرا در مورد قطعیت این سفر آسوده کرد.
و در آخر قرار شد با همین 14 نفر باقیمانده به نیت 14 معصوم، سفر خود را آغاز کنیم.
دوشنبه 28 مرداد، شب حرکت از تهران
سرانجام، روز که نه، شب موعود، فرار رسید و من، بار و بُنه بسته، عزم رفتن کرده بودم و باز هم این مادر بود که پایبند به سنت دیرینه بدرقه، صدقه سفر را دور سرم چرخاند، از زیر قرآن ردم کرد، کاسه ای آب پشت سرم ریخت و زیر لب دعایی خواند تا خدا سفر کرده اش را که قرار بود صد قافله دل، همراهیش کنند، به سلامت نگه دارد!
قرار شد به سفارش سرپرست جان، راس ساعت 10:58 شب، همگی در ترمینال بیهقی سکوی شماره 2 دم اتوبوس های شهرکرد جمع شویم تا حرکت کنیم و این چنین هم شد؛ البته من – بنا به عادت شتابزدگی همیشگی– و همچنین دو نفر دیگر از همسفرانم، زودتر از این ساعت رسیدیم و بقیه هم پی در پی میرسیدند و آغوش های گشاده و دیده بوسی هایی که بعد مدتها دوری، در تازه کردن دیدار ها رد و بدل می شدند، واقعا تماشایی بود. بالاخره حدود ساعت 11:15 شب، سوار اتوبوس شدیم و تهران را به مقصد شهرکرد ترک کردیم. تا این بار هم به صد شوق، سفری را که برایمان رقم خورده بود آغاز کنیم. مگر نه اینکه سعدی گفته است: “بسیار سفر باید تا پخته شود خامی / صوفی نشود صافی تا درنَکِشد جامی”.
فاصله شهرکرد از تهران 545 کیلومتر میباشد که البته از سه مسیر مختلف میتوان به آنجا رسید. با انتخاب هر کدام از مسیرهای زمینی ، طول زمان هم فرق خواهد کرد ولی حدودا بین 5 ساعت و نیم تا 6 ساعت زمان لازم است تا با اتوبوس و یا وسیله نقیله شخصی به شهرکرد رسید.
اتوبوسهای تهران به شهرکرد از دو پایانهی غرب و بیهقی حرکت میکنند و مسافران را به پایانه اتوبوس های شهرکرد به فسا میرسانند.
سفر با هواپیما گزینه بعدی پیش روی مسافر است که مدت آن حدود 1 ساعت و 5 دقیقه میباشد. در ضمن جهت اطلاع تا جایی که بنده جستجو کردم مسیر ریلی از تهران به شهرکرد، وجود ندارد.
ما از جاده قم -مسیر آبی رنگ در نقشه زیر- و از شهرهای قم، کاشان، نطنز، نجف آباد ،فولادشهر، زرین شهر و فرح شهر گذر کردیم تا به شهرکرد رسیدیم. مسیر دوم – به رنگ خاکستری در نقشه- آزاد راه تهران ساوه می باشد.
مسیر زمینی تهران تا شهرکرد
سه شنبه 29 مرداد، روز آغازین سفر
بقول طبیب اصفهانی که گفته:” خوشا کاروانی که شب راه طی کرد، دم صبح اول به منزل نشیند …”
سرانجام ما هم ، پس از حدود 6 ساعت طی کردن مسیر در شب، ساعت 6:30 بامداد به ترمینال شهرکرد رسیدیم. پیاده که شدیم، آقای مهدوی –راننده و راهنمای محلی سفرمان- با مینی بوس نوستالژیک بِژ رنگش منتظرمان بود. ما هم بدون درنگ، وسایل ضروری بین راه را از کوله ها برداشتیم و مابقی را با یاری آقا مهدی حیدری ، بر باربند مینی بوس بستیم و برای صرف صبحانه راهی چلگرد شدیم.
چِلگرد، شهری در استان چهار محال و بختیاری و مرکز شهرستان کوهرنگ است. این شهر 85 کیلومتر با شهرکرد فاصله دارد. ساکنان آن از ایل بختیاری هستند و به گویش لری بختیاری صحبت میکنند. ما برای رفتن به چلگرد از بزرگراه شهرکرد-فارسان (مسیر آبی رنگ مطابق نقشه زیر) عبور کرده و سپس وارد جاده فارسان-چلگرد شدیم. تا اینجا تمام مسیر جاده، آسفالت بود.
مسیر شهرکرد به چلگرد
حدود ساعت 8:30 صبح، به پیشنهاد آقای مهدوی در یکی از رستوران های بین راهی در چلگرد به نام تاتزا توقف کردیم و برای صبحانه، نان داغ با کره و عسل و املت و پیاز سفارش دادیم. خوردن املت و پیاز، در یک صبح دل انگیز با هوای مَلَس تابستانی، آن هم در طبقه بالای رستوران با چشم انداز بی نظیری از طبیعت زیبا، لطف دیگری داشت و باید می بودید و خودتان حظش را می بردید که به قول معروف: شنیدن کی بود مانند دیدن …!
تا صبحانه خوردیم و چند تایی عکس گرفتیم ساعت 10 شد و ما مطابق برنامه، باید به سمت غار یخی چَما حرکت میکردیم بنابراین دوباره خود را به مینی بوس آقای مهدوی سپردیم و راهی شدیم .در بین راه نظاره گر شکوه زردکوه استوار و سیاه چادرهای پراکنده عشایر بودیم و دلمان را هر قافله به دل طبیعت زیبای کوهرنگ، گره میزدیم. در همین بین، توجه مان به مجسمه های پراکنده ای جلب شد که به شیر سنگی یا بَرد شیر معروفند. شیر سنگی بختیاری نمادی است که بر روی مقبره بزرگان، خَوانین و کسانی که در جنگ کشته شده باشند میگذارند که نشانه ای از مردانگی و جنگ آوری و رزم میباشد. این برد شیرها در مناطق بختیاری نشین در شمال خوزستان، سمت چلگرد و استان چهار محال و بختیاری و جنوب لرستان دیده میشوند. روی این مجسمه ها تصویر شمشیر، بز و خودِ سوارکار دیده میشود و تقریبا میشود گفت که هیچ قبرستانی را در روستاهای قبیله لر بختیاری نمیتوان پیدا کرد که در آن بَردشیر نباشد.
از چلگرد تا چما حدود نیم ساعت راه است که ما در جاده به سمت آبشار شیخ علیخان و سپس به سمت غار یخی چما، حرکت کردیم که جاده ای آسفالت شده می باشد اما نزدیکی های چما –حدود 10 تا 12 کیلومتری آن- جاده خاکی می شد.
مسیر چلگرد به غار یخی چما
و اما غار یخی چَما، در مجاورت روستای شیخ علیخان در فاصله 25 کیلومتری چلگرد از توابع بخش مرکزی شهرستان کوهرنگ قرار دارد. غار یخی چما در مقابل دشت چما واقع شده و شبیه تنگهای بزرگ و یک انباری پربرف است که ارتفاع برفهای آن تا 50 متر نیز میرسد. جالب است بدانید این غار یخی، بزرگترین منبع تامین آب شیرین در ایران و سردترین نقطه خاورمیانه در تابستان محسوب میشود. نامگذاری این غار یخی به «چما» یا «چی ما» از گویش بختیاری عشایر منطقه گرفته شده است.لازم به ذکر است که لایههای یخی این غار در فصول گرم و کم بارش، دارای ضخامت کمی بوده و بسیار نازک و سست میباشند و باید از عبور بر روی آنها و داخل غار اجتناب نمود.
به جاده فرعی منطقه چما که رسیدیم، سیاه چادرهای عشایری، نقطه به نقطه به چشم میخوردند. مینی بوس ما هم پای یکی از این چادرها که به نوعی به منظور استراحتگاه مسافران بر پا شده بود، توقف کرد و چون قرار بود برای رسیدن به غار، از داخل رودخانه منتهی به غار، رد شویم، وسایل لازم مثل صندل و قمقمه آب و کلاه را از داخل مینی بوس برداشته و به سمت غار راهی شدیم. بعد از طی مسافت کوتاهی، زمان آن فرا رسیده بود که پاها را در آب سرد و خروشان رودخانه منتهی به غار فرو ببریم و از مسیر وحشی و خروشان رودخانه به غار برسیم. یعنی پا فروبردن در آب همانا و درد جانکاه استخوانهایمان که آه از نهادمان بلند می کرد، همانا..!
خلاصه هر چه جلوتر می رفتیم، عمق رودخانه و فشار آب بیشتر میشد و واقعا سرمای آب، پاهایمان را ناتوان کرده بود و ادامه مسیر به این شکل، رفته رفته سخت تر میشد. به همین دلیل، کاپیتان که جلوی گروه حرکت می کرد از همان ابتدای مسیر، مصلحت دید که برگردیم. ما هم که به نوعی درخودمان توان پیشروی نمی دیدیم از خدا خواسته، پایکوبان و دست افشان، برگشتیم و در راه برگشت، در میان سیاه چادر های خالی از سکنه و همراه گله های عشایر چند عکس یادگاری گرفتیم.
مسیر پایین رسیدن به چشمه که بعلت سردی آب، سخت و تقریباً نشدنی بود
به پیشنهاد کاپیتان، دو دسته شدیم و قرار شد عده ای همراه ایشان،برای تماشای بقایای باقیمانده برف در شیارهای تنگه که بصورت خطوط سفیدی از دور، چشم را خیره میکرد، دامنه کوه را بالا روند و گروهی هم، ترجیح دادند همان پایین بمانند و در منطقه وسیع دشت چما به پرسه زدن میان سیاه چادرها و معاشرت با عشایر خونگرم بپردازند.
در واقع هنوز هم این سیاه چادرهای ساده و باصفا اصلی ترین مسکن عشایر کوچ نشین به حساب می آیند؛ بختیاری ها و مَمَسنی ها به آن بُهون میگویند؛ جنس این سیاه چادر ها عمدتا از موی بز است و به صورت لَت بافته می شوند که لَت ها نوارهایی با عرض 70 یا 80 سانتی متر و در طول 10 یا 12متر میباشند که آنها را کنار هم گذاشته و به هم می دوزند و بعد پارچه بزرگتری تشکیل میشود که خود سیاه چادر را تشکیل میدهد. معمولا حصیری هم دور سیاه چادر قرار می دهند که در گرمسیر، اجازه عبور هوا را می دهد و به آن چیت میگویند. برای برپایی سیاه چادر، از ستون و تیرک چوبی استفاده می کنند و با طناب و میخ آهنی آن را روی زمین از چند نقطه، متصل می نمایند.
خلاصه همه چیز در آنجا سبز وسرزنده بود و هر یک، به کاری مشغول بودند؛ این طرف، بانویی عشایری در زیر سایه خنک چادر نشسته و با چرخ دستی، پشم گوسفندان را می ریسید و آن طرف تر بانوی هنرمند دیگری، برای جشن عروسی خواهرش، لباس محلی می دوخت. بساط آش رشته هم گُله به گُله به راه بود و در برخی چادرها، محصولات غذایی مثل عسل و صنایع دستی هم برای فروش بچشم می خورد.
ظهر که شد –ساعت یک و نیم – همه در چادر استراحتگاه جمع شدیم تا ناهار بخوریم. موقع صرف غذا که میشود، بچه ها سفره های مهربانی خود را پهن می کنند و هر آنچه از آذوقه سفر با خود همراه آورده اند را با بقیه سهیم می شوند. راستش از سر سفره دوستی ما هیچ کس بی نصیب کنار نمی رود. آن روز هم همه چیز داشتیم از حلیم بادمجان و کوکو سبزی گرفته تا پیراشکی گوشت و پاستا و فلافل و …
ناهار را که خوردیم پس از کمی استراحت، سوار مینی بوس شدیم تا خود را به مقصد روستای سرآقاسید برسانیم اما به پیشنهاد آقای مهدوی که دیگر حسابی با همه ما رفیق شده بود، اول به سمت چشمه سرتوف حرکت کردیم. ساعت 4 بعد ازظهر بود که به محل چشمه رسیدیم.
ما برای رسیدن به چشمه سرتوف که در منطقه نیاکان واقع شده است، از منطقه چما به سمت روستای سرآقا سید در جاده حرکت کردیم و پس از 20 دقیقه به چشمه رسیدیم. البته از شهرکرد هم به دو طریق می توان به سمت این چشمه حرکت نمود مسیر اول از شهرکرد به سمت سودجان حرکت می کنیم تا به دو راهی میان رودان برسیم آنگاه روستا های مهدی آباد، فانی آباد و محمد آباد را پشت سر می گذاریم تا به روستای نیاکان که در ۱۰۲ کیلومتری مرکز استان است می رسیم و یا از مسیر شهرکرد- چلگرد، به سمت چلگرد حرکت می کنیم تا به روستای نیاکان برسیم که مسافت ۱۱۰ کیلومتر از مرکز استان است.
در آن محل زیبا هر چیزی می چسبید؛ از فرو بردن پاها در آب سرد کم عمق و نوشیدن آب گوارای چشمه گرفته تا گردش و عکس های دسته جمعی و یا حتی چند دقیقه سکوت بر روی تخته سنگی در آن دشت خلوت، که مونا به آن پناه برده بود؛ اما از همه چیز دلچسب تر قاچ های آبدار خربزه هایی بود که خوردیم و پای لرزش هم نشستیم!!!
پس از حدود نیم ساعت توقف و تفریح در محل این چشمه زیبا، آنجا را به مقصد بعدی یعنی روستای سر آقا سید، ترک کردیم. دیگر این ما بودیم و جاده ای خاکی و پر پیچ و خم که میگویند بدلیل دسترسی سخت، شیب بالا و باریک بودن مسیر، تا بحال هیچ پیمانکاری حاضر نشده آنجا را آسفالت کند. هر چه بالاتر می رفتیم عمق دره مجاور مسیر، متغیر میشد. در جاده تقریبا تردد چندانی به چشم نمی خورد و تنها ماشین هایی که گهگاه دیده می شدند یا از همین مینی بوس های مدل قدیمی آقای مهدوی بودند و یا نیسان های آبی با راننده های محلی. البته با وجود آقای مهدوی که بلدِ راه بود و جاده را مثل کف دستش میشناخت، هراسی از راه ناهموار و ناشناخته پیش رو به دل راه ندادیم.
در بین راه تنها به دلیل پیچ زیاد جاده و شاید هم ارتفاع زدگی، چند نفری دچار سرگیجگی شدند که با لیمو ترش های سرپرست جان با تدبیرمان، مشکل آنها هم خیلی زود رفع شد.
مسیر سرتوف به روستای سر آقا سید
مسیر آبی –به سمت روستای سر آقا سید – که در نقشه مشاهده می شود، مسیر ما به سمت روستا بود. از نظر زمانی فاصله ما از مبدا تا روستا، زیاد نبود ولی بدلیل ناهمواری جاده و خاکی بودن آن، حدود یک ساعت در راه بودیم. چه نیکو گفته اند که: در طبلگاه دل، چو موج و حباب/ منزل و جاده هر دو در سفر است…
تا به روستا رسیدیم ساعت 5 عصر شده بود. مینی بوس تا جایی که امکان داشت در نزدیکی محل اقامت ما در روستا، پیش رفت. در نزدیکی اقامتگاه ما که در واقع طبقه بالای خانه ای در روستا بود، صاحبِ خانه، آقای اسفندیار دادور به همراه پسرانشان از کوچک و بزرگ، استقبال گرمی از ما کردند و در جابجا کردن کوله هایمان تا خانه که اتفاقا در محل شیبداری هم قرار داشت، به ما یاری دادند. در روستای سر آقا سید، اقامتگاه بومگردی، مسافرخانه و یا هتلی وجود ندارد و پذیرش توریست تنها در خانه های محلی که خودشان هم در آن سکونت دارند، انجام می گیرد. خانه آقای دادور هم دو طبقه داشت که در طبقه پایین، خانواده ایشان زندگی می کردند و طبقه بالا را که تازه ساز هم بود در اختیار ما قرار داده بودند. طبقه بالای خانه ایشان، یک اتاق کوچک و یک تراس بزرگ داشت که همه ما کوله ها و وسایل را در اتاق گذاشتیم وخودمان در همان تراس که برای همه مان جا داشت، ماندیم. تراس خانه، مشرف به کل روستا بود و از دور که نگاه می کردی زندگی چندین خانوار را در خانه های پلکانی شان در یک قاب با هم می دیدی که هر یک مشغول کاری بودند یکی خرمن پارینه را باد می داد و آن دیگری از نردبان خانه بالا می رفت و آن طرف تر رخت های آویزان رنگی بر روی طناب، تاب می خوردند.
میزبان ما آقای اسفندیار دادور
خلاصه هر یک به کاری مشغول بودند و گویی قابی از زندگی، پیش رویمان باز شده بود.
سرآقاسید، روستایی با معماری کوهپایهای و پلکانی است که به ماسوله زاگرس شهرت دارد و در ارتفاع 2500 متر از سطح دریا و در یکی از دامنههای قله «هفت تنان» در بخش مرکزی شهرستان کوهرنگ و در فاصله حدود 130 کیلومتری شهرکرد در استان چهارمحال و بختیاری واقع شده است، خانههایش همه خشتی اند و پنجرهها و درهای تمام خانهها رو به طبعیت سبز و البته امامزاده «آقاسید» باز میشود. البته بیشتر خانههای سرآقاسید بدون پنجره هستند و درها تنها منفذ خانهها به شمار میآید.
روستا در گذشته یکی از اُتراق گاههای ییلاقی عشایر بختیاری بوده است. مردم روستای سر آقا سید، با گویش بختیاری سخن میگویند. قدمت روستا را چند صد سال تخمین زدهاند ولی با وجود این قدمت، از بین همه امکانات رفاهی فقط برق دارد، نه از مدرسه، نه از درمانگاه مجهز و نه حتی جاده خبری است و به همین خاطر، با وجود طبیعت بکر و زیبایش، پای کمتر گردشگری به آنجا باز شده است. آقای دادور میگفت در فصل سرما و با شروع بارش برف، راه روستا با همه جا بطور کامل قطع میشود و تمام این مدت را، ساکنین در خانه هایشان میمانند. ولی با وجود کمبود امکانات روستا، مردم آن بسیار سخت کوش هستند و هر گوشه ای را که نگاه کنید، یک کسی را مشغول به کاری می بینید. شغل بیشتر مردم روستا علاوه بر کشاورزی و دامداری، استحصال نمک از چشمههای نزدیک روستا است و مهمترین سوغات این روستا محصولات لبنی مانند شیر، دوغ، کشک، ماست، کره، قارا و سبزیجات کوهی مثل کرفس و تره می باشد. زنان روستا نیز علاوه بر کار در خانه و حوضچههای نمک، صنایع دستی چون قالی، جاجیم، سیاه چادر و گلیم تولید میکنند. وجه تسمیه نام روستای سرآقاسید را اهالی این روستا در دو روایت خلاصه میکنند: یک روایت این است که چون امامزاده آقا سید عیسی که تنها امامزاده روستا است، در پایین خانههای روستا قرار داشته و خانهها بر بالای امامزاده ساخته شدهاند، نام این روستا سرآقا سید نامیده شده است؛ یعنی روستا بالای سر امامزاده است؛ و روایت دیگر این است که چون بسیاری برای زیارت امامزاده به این مکان میرفتهاند و میگفتند میرویم سر مزار آقاسید عیسی، این مکان به نام سرآقا سید یعنی زیارتگاه آقاسید نامگذاری شده است.
بعد از کمی استراحت و خوردن چای کرفس که بسیار هم خوش طعم بود، قرار شد دسته جمعی به سمت چشمه نمک، در جنگل و کوه پیاده روی کنیم. ساعت 6 عصر راهپیمایی مان را شروع کردیم. از همان ابتدا مسیرمان با فراز و نشیب هایی همراه بود. هر چه ما با احتیاط و آهسته راه می رفتیم، آقای دادور و دو پسرش که بعنوان راهنما همراهی مان می کردند ،فِرز و چابک، قدم برمی داشتند؛ آن هم نه با کفش کوه، بلکه با دمپایی ای که به پا داشتند؛ محمد 10 ساله، پسر کوچک دادورها با بچه های گروه که عقب تر از بقیه بودند، مانده بود و کمی در مورد زندگی در روستا و اینکه مجبور است برای مدرسه به اصفهان برود، در طول مسیر برایمان حرف زد.
محمد دادور، راهنمای نوجوان ما
برای رفتن به چشمه باید از دل روستا رد می شدیم و انصافا چقدر سوژه ناب عکاسی از معماری روستا گرفته تا مردم در حال کار و کودکان متحیر از حضور غریبه ها، وجود داشت؛ رفتیم و رفتیم تا به باغهای پر از درخت روستا رسیدیم. نمیدانم از کجایش بگویم که دلتان نرود، از درختان پر شاخ و برگ گردو که بخشی از شاخه هایشان از حصار باغ بیرون زده بودند، بگویم یا از سپیدارهای افراشته که نسیم خنک ملایم ،برگهایشان را تکان می داد؛ از دشت های سرسبز فراخی که میزبان چرای گوسفندان شده بود بگویم و یا حتی دره های عمیقی که ناگهان، در طول مسیر ظاهر می شدند وهراس لغزیدن و سقوط، یک هو دلت را خالی میکرد! باید اعتراف کنم که معنای واقعی این جمله که در پیمایش سفر زندگی نباید به مقصد اندیشید تا لذت آنچه در میانه راه است از دست نرود را، اینجا درک کردم.
یکی از مناظری که در پیمایش مسیرمان به سمت چشمه، شاهدش بودیم و هم تحسین برانگیز بود و هم شاید کمی غصه دارمان کرد، تماشای پیرزنان زحمتکشی بود که در مسیر برگشت از چشمه، کیسه های نمک را به سختی بر شانه های سالخورده ولی با غیرتشان به پایین، حمل می کردند و شاید با این نمایش می خواستند رسم دیرین نمک خوردن و نمکدان نشکستن را بِهِمان یادآوری کنند.
به هر سختی ای که بود خود را به بالا و محل چشمه نمک رساندیم.
چشمه نمک،در چند کیلومتری روستای سرآقاسید قرار دارد و شامل حوضچههایی است که با کار طاقت فرسای زنان روستا که جوانیشان را با نمک پیر کردهاند، از آنها نمک تهیه می شود. مصرف نمک برای خوراک، دام و فروش است و در ضمن، نمک میتواند سوغاتی سفر به سرآقاسید هم باشد.
به چشمه که رسیدیم دَم دَمای غروب بود، و هوا رو به تاریکی می رفت و شاید هیچ چیزی در آن فضای مملو از سکوت و حیرت، دلپذیرتر از یک مراقبه جانانه دسته جمعی نبود. سکوتی که گاهی وِز وِز حشرات و صدای زنگوله های دام های از چرا برگشته، آنرا به نرمی می شکست. پس از کمی درنگ و مراقبه و عکاسی، زمان برگشت به روستا فرا رسیده بود. هوا حسابی داشت تاریک می شد و باید تمام مسیر رفته را باز می گشتیم.
اینجا بود که توصیه های لیدر عزیز در مورد همراه داشتن هدلایت و باتوم بسیار موثر بود و من و چند نفری که این تجهیزات را همراه نداشتیم، پیاده روی، کمی برایمان سخت شده بود و حسابی خسته شده بودیم. باید اقرار کنم اگر کمک همسفران عزیزم نبود واقعا برگشت برای من یکی که بسیار سخت می شد. به روستا که برگشتیم هوا کاملا تاریک شده بود و وقت آن رسیده بود که همگی برای استراحت و صرف شام، دور هم جمع بشویم. میزبان عزیز برای شام نوعی خوراک به نام آب قارچ، برایمان در نظر گرفته بود. سفره ای پهن شد و همه از هر آنچه از برکت در سفره بود، نوش جان کردیم و شکر خدا گفتیم. آن شب همه در تراس خانه خوابیدیم و تن های خسته مان را به آواز ملایم باد و بانگ پر طنین اذان صبحگاهی سپردیم. .
در اینجا لازم می دانم مواردی را در سفر به سرآقاسید یادآوری کنم:
از آنجایی که به دلیل نبود نور کافی آفتاب در منطقه، بخصوص اینکه 6 ماه از سال کل روستا به زیر برف می رود و همچنین مشکلاتی که برای دام ها و بیماری ها پیش می آید، ممکن است اقامت دراین منطقه برای کسانی که به بهداشت و پاکیزگی محیط، حساس هستند، کمی مشکل به نظر آید.
1- برای در امان ماندن از گزش حشرات – که اتفاقا به وفور هم در آنجا یافت می شوند- بهتر است حداقل از 3 شب قبل از شروع سفر، قرص ویتامین ب 12 مصرف گردد تا بواسطه بویی که بدن می گیرد، حشرات از آن دوری کنند و همچنین حتما پماد دپی – قبل و بعد از گزش- و یا اسپری ضد گزش ویژه حشرات مرداب، به همراه آورد.
2- عدم توجه و همکاری با کودکانی که در ابتدا به استقبال شما می آیند و از شما طلب پول و … می کنند.
3- وضعیت بهداشتی روستا در سطح مناسبی نیست و فاضلاب خانه ها به رودخانه پایین روستا می ریزد، و در مسیر روستا، فاضلاب به صورت جوی کتابی جاری است که باید مراقب تماس آن با سطح بدن بود.
4- احترام به آداب و اعتقادات افراد محلی و در حد امکان خرید از آنها که به توسعه گردشگری پایدار کمک می کند.
5- کنار گذاشتن همه پیش داوری ها، ذهنیت ها و عدم توجه به صحبت های عامیانه طوری که انعکاس واقعیت بر مبنای مشاهده عینی باشد.
چهارشنبه 30 مرداد، روز دوم سفر
صبح که شد پس از بیدار باش صبحگاهی کاپیتان، از خواب بیدار شدیم و بعد از جمع کردن کیسه خوابها، همه منتظر شدیم ببینیم صاحبخانه برای صبحانه چه برایمان تدارک دیده است. به نظر من جذاب ترین وعده غذایی در سفر به جاهای جدید، همین صبحانه است. خلاصه، سفره صبحانه پهن شد و در کنار نان محلی و عسل و پنیر و باقی چیزها، یک نوع خاگینه با چاشنی معطر تره کوهی، نظر همه را به خود جلب کرد. این طعام ساده با ترکیب سبزی معطر کوهی عجب طعم و مزه دلپذیری داشت!طبق برنامه ریزی قبلی، برای امروز برنامه آبشار گذاشته بودیم ولی چون شنیده بودیم که در منطقه چما، قرار است آن روز، مراسم عروسی برپا شود و از آنجایی که همه ما اشتیاق زیادی برای تماشای مراسم عروسی بختیاری ها داشتیم، یک کادوی گروهی برای عروسی تهیه کردیم و کوله ها را به کمک آقای دادور با معرفت و پسران عزیزش، که انصافا در حد بضاعتشان میزبانی را در حقمان تمام کرده بودند، به سمت مینی بوس برده و با کمک دوستان، بر باربند بستیم و پس از یک عکس دسته جمعی با صفا در کنار میزبان عزیز و فرزندانشان، حدود ساعت یک ربع به 10 صبح، دوباره راهی غار چما شدیم و خدا می داند، شاید برای همیشه با روستای سرآقاسید و مردمانش، خداحافظی می کردیم.
برای رسیدن به غار چما از همان مسیری که به روستا رفته بودیم، برگشتیم و باز هم ما بودیم و جاده ای که این بار ما را در سرازیری کوه همراهی می کرد. ما بودیم و جاده و تکان هایش، ما بودیم و آوازهای دسته جمعی و دست افشانی های ساده و خودمانی مان. همان که به دشت چما رسیدیم، خود را به مراسم عروسی رساندیم؛ ظاهراً عروسی در آنجا از همان ساعات اولیه صبح شروع می شود و تا بعد از ظهر هم بیشتر ادامه ندارد. منظره زیبایی از حلقه ای بزرگ از زنانی که با لباس های محلی رنگی خود، شانه به شانه هم می رقصیدند، چشم را خیره میکرد. عروس و داماد هم در میانه این حلقه بزرگ، بهمراه میهمانان رقص می کردند. رقص لرها نسبت به کردها تحرک کمتری دارد و در بین بختیاری ها یا لُر بزرگ، رقص دستمال یا دستمال بازی مرسوم است. ما هم مشتاقانه نظاره گر این مراسم با شکوه بودیم،گروهی هم مشغول فیلمبرداری و عکاسی شدند و اما چند نفری از دوستان هم، با جای گیری در این حلقه بزرگ ،دِین خود را به این دو نو گل شکفته ادا کردند و همراه بقیه دست و پایی تکان دادند. همه چیز در آنجا ساده و اصیل و باشکوه بود ،ساده مثل ماشین سفیدی که تزییناتش کار دست خودشان بود.
اصیل مثل زن ها و مردهایی که با لباس محلی قوم خود و با ساز سنتی خود و متحد با هم رقص محلی خودشان را به نمایش گذاشته بودند و با شکوه مثل دشت سبز و فراخی که تا چشم کار می کرد انتهایی برایش وجود نداشت.
در اینجا قصد دارم کمی هم از آداب و رسوم بختیاری ها برایتان بگویم:
یکی از رسومات بختیاری ها در عروسی، چوب بازی یا تَرکه بازی است که البته بازی جوانتر ها و یا میانسال ها بحساب می آید. به این صورت که باید یک نفر با یک چوب بزرگ از خودش دفاع کند و نفر دوم باید بتواند با یک ترکه ساق پای او را مورد هدف قرار داده و بزند. وقتی هم نوای ساز، تغییر می کند دوباره جایشان را عوض می کنند و نفرات بعدی به میدان می آیند. معمولا در این بازی یک نوع کَل کَل وجود دارد که الزاما مقابله طایفه عروس و داماد با هم نیست و این کل کل، می تواند بین دو نفر از یک طایفه هم باشد.
در مورد سازهای موسیقی بختیاری هم باید بگویم که در بین آنها، ساز دو بخش دارد یک ساز راست که برای شادی نواخته می شود و یک ساز چپ که برای عزاداری است. و همچنین دو گروه نوازنده دارند، بختیاری ها، یک گروه را توشمال می نامند و یک گروه هم کولی ها هستند که به آنها لولی یا لوتی می گویند. می توان گفت هیچ جشن عروسی و هیچ مراسم ختمی و هیچ عیدی بدون حضور توشمال ها برگزار نمی شود. در موسیقی لرها ساز و دهل مثل همه جای ایران رایج است. و در بین بختیاری ها کَرنا و دُهُل و یا ناقاره بسیار ساز مهمی است که حتی در گذشته برای اعلام کوچ هم از ساز و دهل یا کرنا استفاده می کردند. در ضمن، دوزَله هم سازی معتبر در بین بختیاری هاست.
از رسومات ازدواج بین عشایر بختیاری میتوان گفت ازدواج در مناطق عشایری و روستایی بصورت درون گروهی و همخون انجام می شود. مثلا ازدواج دختر عمو و پسر عمو یک رسم بسیار متدوالی است ولی با این حال، ممنوعیتی برای ازدواج برون گروهی وجود ندارد. یک رسم دیگری به نام خون بس هم وجود دارد که البته امروزه دیگر غیر قانونی است. به این صورت که وقتی قتلی صورت میگیرد ،برای جلوگیری از تسلسل این اتفاق، ریش سفیدها دور هم جمع میشوند و یک چیزی به عنوان خون بها، مثل دام و گوسفند برای خانواده مقتول در نظر میگیرند؛ در ضمن یک دختر از خانواده قاتل بعنوان خون بس به خانواده مقتول داده می شود که به این روش ازدواج هم، خون بس می گویند.
در بین لرها مهم ترین عید، همان نوروز است و دید و بازدید بین آنها مرسوم می باشد. عصر یک روز پیش از شب عید را “الفه” می گویند که در این شب، اهل فامیل بر سر مزار عزیزان خود رفته و با قرائت فاتحه و گذاشتن سبزه عید بر مزار اموات، یاد آنان را گرامی می دارند و برای آمرزش اموات خود به دعا و نیایش می پردازند.
در ضمن، شاهنامه بین لرها و بختیاری ها اهمیت زیادی دارد وشاهنامه خوانی در شب چِله بسیار مرسوم است حتی در عزاداری و تکه کلام ها و مثال زدن های خود از ابیات شاهنامه استفاده می کنند.
مراسم ختم و سوگ هم در بین لرها خیلی پر رنگ و با گریه و زاری زیادی برگزار می شود. در بعضی از مناطق، هنوز هم رسمی بنام پُرسانه دادن برقرار است یعنی کسانی که برای عرض تسلیت می آیند یک چیزی – مثل گوسفند یا بز در گذشته و پول در حال حاضر- به خانواده متوفی پیشکش می کنند تا فشاری بابت هزینه های کفن و دفن به آنها وارد نشود.( واژه پُرسه از زرتشتی ها گرفته شده است).
و اما ادامه گزارش…
بعد از تماشای مراسم عروسی و معاشرت با عشایر خونگرم و باصفای منطقه، ظهر که شد تصمیم گرفتیم تا به همراه سرپرست و گروهی از بچه ها به سمت غار یخی چما حرکت کنیم. البته گروهی هم ترجیح دادند همان پایین بمانند و به گشت و گذار توی دشت بپردازند. ولی این بار مسیر دیروز که باید از آب رد می شدیم را انتخاب نکردیم، بلکه قرار شد مختصری کوه پیمایی سبکی انجام دهیم و از بالا به دهانه غار برسیم. از پای کوه ده دقیقه ای که راه رفتیم در بالا به مسیر صخره ای رسیدیم که باید آنرا به سمت پایین حرکت می کردیم. البته که مسیر کوتاه بود ولی چون شیب تندی داشت باید محتاطانه قدم برمیداشتیم. در پایین مسیر سنگی، با کمال تعجب به برف های کوبیده شده ای رسیدیم که چندان سفید نبودند ولی حسابی میشد روی آنها سُرسُره بازی کرد. تماشای برف آن هم در مرداد ماه همه مان را شگفت زده کرده بود. سر انجام در 50 قدمی مان به دهانه با شکوه غار رسیدیم. نیم ساعتی همانجا توقف کردیم و کلی عکس های زیبا و به یادماندنی گرفتیم. آنقدر منظره غار یخی برایم جذاب و دیدنی بود که همانجا سماجت خود را در اینکه حتی با وجود خستگی و زانو درد، در طی مسیر به سمت غار، کوتاهی نکرده بودم، تحسین کردم. سفر یعنی من و گستاخی من/ همیشه رفتن و هرگز نماندن …!
بالاخره پس از اینکه توانستیم از زیبایی های غار یخی چما دل بِکَنیم، پایین آمدیم و کمی در چادرهای عشایری، خستگی گرفتیم و چای نوشیدیم.
ساعت دو و نیم بود که دلمان از گرسنگی ضعف رفته بود و تقریبا همه، دسته جمعی، تصمیم گرفتیم برای ناهار کباب بره بختیاری بخوریم. جای شما خالی که عجب کبابی به بدن زدیم و حالش را بردیم! البته باید حواستان باشد کبابی را که سفارش میدهید گوشت بچه بز به جای گوشت بره گوسفندی نباشد.
بعد از صرف ناهار قرار بر این شد، به سمت منطقه شیخ علیخان حرکت کنیم، بنابراین وسایل را جمع کرده و راهی شدیم. مسیر خیلی طولانی نبود. البته چون قرار بود فردای آن روز به آبشار شیخ علیخان برویم، پس از یک توقف کوتاه و خرید هندوانه، آنجا را به سمت مقصد بعدی خود، ترک کردیم.
در ادامه برنامه روز دوم، قرار شد که از چشمه خروشان کوهرنگ دیدن کنیم. بنابراین مطابق نقشه زیر در مسیر جاده آبشار شیخ علیخان به سمت چلگرد، حرکت کرده و سپس وارد جاده فرعی کارکنان شدیم که در ابتدای مسیر، جاده ای آسفالته بود ولی در نزدیکی چشمه، خاکی می شد.
مسیر شیخ علیخان به سمت چشمه کوهرنگ
چشمه کوهرنگ، از ارتفاعات زردکوه سرچشمه گرفته و به رود کارون میریزد. رود کوهرنگ که در گویش محلی به آن آب کوهرنگ میگویند، بخش بالایی رود کارون است و از دامنه جنوبی رشته کوه کوهرنگ واقع در۹۰ کیلومتری غرب شهرکرد در شهرستان کوهرنگ سرچشمه میگیرد و از تونل کوهرنگ بیرون میریزد و پس از طی 5/1 کیلومتر و پیوستن به آب دیگری به نام «شیخ علیخان» به سوی جنوب شرقی جریان مییابد و به «دوآب صمصامی » محلق شده، پس از طی مسیری در نزدیکی منطقه بهشت آباد با آب کیار درهم می آمیزد و کارون کوچک شکل می گیرد. دستیابی به این نقطه که بیشتر در فصول بهار و تابستان برای بازدید توصیه میشود به راحتی با هر نوع خودرو امکان پذیر است. باید اعتراف کنم یکی از زیباترین چشمه هایی که تا بحال دیده بودم همین چشمه بود، چشمه ای که از دل کوه میجوشید و با ساختن یک آبشار با ارتفاع کم ولی با فشار زیاد، به رودخانه سرازیر می گشت.
بچه ها برای عکاسی، تا نزدیکی چشمه رفته بودند و بر روی صخره بزرگی که در مجاورت آب بود، ایستادند و در حالیکه آب پودر شده بر سر و صورتشان میپاشید و حسابی لباس هایشان خیس شده بود، با ثبت تصاویر به یادماندنی، کلی خاطره سازی کردند. لذت تماشای این همه زیبایی، با خوردن هندوانه قاچ شده سرخ و شیرین، چندین برابر شده بود. هندوانه را داخل یک کیسه پلاستیکی گذاشته بودیم و بعد، در آب چشمه انداختیم و برای اینکه آب، آن را نبرد، با مشقت و از بالا نگهش داشتیم تا خنک شود؛ الحق هم که بعد از 5 دقیقه پوستش یخ شده بود ولی تا سرما به داخلش برسد طول کشید. موقع برگشت از چشمه و همان پای مینی بوس بود، که هندوانه را خوردیم.
سپس به پیشنهاد آقای مهدوی، برای خرید و بازدید از بازار محلی، راهی چلگرد شدیم.ساعت از 5 بعد ازظهر رد شده بود. برای رفتن به سمت شهر چلگرد از محل چشمه کوهرنگ، می توان از جاده کارکنان حرکت کرده و پس از عبور از جاده اصلی آبشار شیخ علی خان، به شهر رسید.
مسیر چشمه کوهرنگ به چلگرد
از محل چشمه کوهرنگ تا شهر چلگرد حدود 20 دقیقه، راه است. پس از طی این مسافت به بازار محلی چلگرد رسیدیم. درآنجا گُله گُله شاهد مغازه هایی بودیم که هر کدام در کنار فروش مایحتاج خوراکی مردم، انواع و اقسام گیاهان خشک شده کوهی را در گونی هایی جلوی مغازه شان بفروش می رساندند .البته رویش این همه تنوع گیاهی در آن هوای کوهستانی و آب فراوان منطقه، اصلا بعید به نظر نمی رسد. هر کدام از این گیاهان، خواص دارویی و غذایی خاص خود را دارند. ما هم با راهنمایی فروشنده و آقای مهدوی، مقداری از یکی دو نوع از آن، را خرید کردیم. من خودم کرفس و تره کوهی خریدم. انصافا تره کوهی، سبزی بسیار معطری است که هنوز هم وقتی مادرم در پخت آش گوجه مخصوص خود از آن استفاده می کند کلی از مزه خوبش تعریف می کند. از دمکرده کرفس کوهی هم که می شود به عنوان چای عصرانه استفاده کرد و از طعم دلچسب آن، لذت برد. در ضمن عسل و انواع لبنیات ،کشک و قارا هم از محصولات این منطقه بحساب می آید.
از آنجایی که سفر ما مصادف شده بود با تعطیلات عید غدیر ، طبق رسم عیدی دادن سادات در این روز میمون، سادات گروه ما که 3 نفری هم میشدند دسته جمعی همه گروه را بستنی قیفی مهمان کردند که جایتان خالی، حسابی هم بهمان چسبید. در ادامه گشت و گذار خود در بازار، از مغازه هایی که صنایع دستی بختیاری ها را برای فروش گذاشته بودند هم دیدن کردیم. خوب است بدانید که دو منطقه مهم در مناطق لر نشنین در فرش بافی یکی بختیاری است و یکی هم ملایر؛ که بختیاری ها، همچنان فرشبافی با طراحی سنتی خودشان را دارند و جالب است بدانید یکی از پر طرفدارترین فرش ها برای توریست های خارجی، فرش عشایری است. پایِ دار قالی یا فرش، یک یا دو نفر و گاها برای بافتن فرشهای بزرگتر، 6 نفر می نشینند و همزمان و بدون نقشه طرح و فقط با اتکا به ذهن خود، فرش می بافند. دار فرشبافی کوچ نشین ها افقی است چون باید با کوچ کردن دارشان را هم جمع کنند و با خود ببرند.
همانجا کاپیتان که اغلب، حامی صنایع دستی و گردشگری اقوام ایرانی است و تقریبا به هر جایی که سفر می کند، تحفه ای از آن منطقه به یادگار می برد، یک دست کامل لباس محلی بختیاری شامل چوقا، دَبیت، گیوه و کلاه خسروی خریداری کرد.”چوقا” در واقع یکی دیگر از صنایع دستی بختیاری ها محسوب میشود و شاید هم اشارتی به چغازنبیل داشته باشد. چوقا یکی از مهم ترین بخش های لباس مردانه بختیاری است که در واقع یک بالاپوش مردانه است که از پشم گوسفند بافته شده و زیر آن هم پیراهن مردانه پوشیده میشود. امروزه چوقای کیارسی ( یعنی کیان ارسی) که از طوایف چهار لنگ بختیاری است، معروف میباشد. این لباس محلی، به دلیل دستبافت بودن آن بسیار ارزشمند است و شاید نتوان ارزش آن را با لباس های امروزی فرنگی، مقایسه کرد. طرح خطوط روی آن، به شکل کلیدهای سفید و سیاه پیانو میباشد که این طرح، شاخصه ایل بختیاری است. در ضمن قطار فِشنگ و تفنگ بِرنو هم، بخشی از لباس بختیاری محسوب میشود و اگر نباشد، با شال، کمر را میبندند و داخل پَر شالشان هم چُپُق و تنباکو و چاقو میگذارند. شلوار آقایان بختیاری را دَبیت میگویند که یک شلوار مشکی پارچه ای راسته گشاد است. در واقع، دَبیت اسم یک پارچه است که از انگلستان می آمده و در شهر شوشتر که شاهراه بین انگلستان و هند بوده ، وارد ایران می شده و همین شاید روی لباس بختیاری ها تأثیر گذاشته است. این شلوار، پشت و جلو ندارد و از هر طرفی که پوشیده شود فرقی نمی کند؛ تک جیب است و معمولاً جیب را سمت چپ آن، می اندازند. روی کمر آن معمولا یک لیفه پهنی دارد که برای بستن کمربند چرمی روی کمر شلوار بکار میرود؛ پاچه خیلی گشاد شلوار، در گرما مثل یک عایق حرارتی خوب عمل میکند. کفش آنها اما، همان گیوه است و به آن گیوه مَلِکی می گویند که البته شکل آن با گیوه کردستان کمی متفاوت است و سر آن به سمت بالا برگشته است؛ گیوه هم سمت چپ و راست ندارد، به این معنی که هر کدام از گیوه ها را می توان به هر دو پا، پوشاند. کلاه آقایان را کلاه خسروی گویند که در قدیم، رنگ آن برای مردم عادی مشکی و برای خوانین سفید بوده ولی امروزه دیگر این جداسازی رنگ برای کلاه مطرح نیست.
ساعت 7 و نیم عصر بود که از چلگرد به سمت اِکو کمپ عشایری کوهرنگ که قرار بود آن شب را آنجا سپری کنیم، حرکت کردیم. تا اینجا با مینی بوس آقای مهدوی همراه بودیم ولی قرار شد، فردا با راننده جدید و ماشین دیگری که البته شبیه همان مینی بوس اولی بود، مسیرمان را ادامه دهیم.
اکو کمپ عشایری کوهرنگ، اولین کمپینگ اقامتی و گردشگری عشایری ایران است که درسال ۱۳۹۱ در همجواری عشایر بختیاری دراستان چهارمحال و بختیاری و شهرستان کوهرنگ تأسیس و راه اندازی گردید و هرسال میزبان گردشگران خارجی و داخلی می باشد.این کمپ در زمینی به مساحت 2 هکتار، دارای 30 عدد چادر با ظرفیت هر چادر ۴ نفر است. و امکانات این کمپ شامل سیاه چادرهای بزرگ، چادرهای سفید برزنتی جهت اقامت، چمن طبیعی، چشمه های آب معدنی و حمام و سرویس بهداشتی می باشد. در ضمن در هر چادر به تعداد 4 نفر، رختخواب و پتو موجود بود و همه چادرها مجهز به سیستم روشنایی بودند.
فاصله تقریبی آن از چلگرد 9 کیلومتر است که حدودا یک ربع طول می کشد تا این مسیر را طی کرد. ما مطابق نقشه زیر، از چلگرد در جاده آبشار شیخ علیخان، به سمت کمپ حرکت کردیم.
مسیر چلگرد به اکو کمپ عشایری کوهرنگ
ما با توجه به تعداد افراد گروه، 4 تا از این چادرهای کنار هم را برای اسکان، انتخاب کردیم. در اطراف چادرهای اقامتی، به فاصله کمی دو سیاه چادر بزرگ، به منظور صرف وعده های غذایی و چای، وجود داشت و همچنین در فاصله کمتر از 100 قدمی کمپ، آن طرف رودخانه باریکی، سیاه چادرهای عشایری هم بچشم می خوردند.
هر چه به غروب نزدیکتر می شدیم، هوا سرد و سردتر می شد و همه مجبور شدیم لباس های گرممان را بپوشیم. بعد از کمی استراحت برای صرف شام به محل سیاه چادری که برای همین منظور در نظر گرفته شده بود رفتیم. آن شب، برای شام، آبگوشت محلی بختیاری به نام آب بِریز بهمراه پلو، در کنار مخلفاتی چون ترشی، ماست و سالاد، به بدن زدیم. بِریز به زبان بختیاری یعنی سرخ کردن؛ آب بِریز یعنی گوشتی که سرخ شود و با آب خودش بپزد. این غذای محلی بختیاری بیشتر با دل و جگر گوسفند درست می شود ولی با مخلوط جگر و گوشت گوسفند هم، تهیه می شود. پس از صرف شام هم، برای استراحت به چادرهایمان رفتیم تا خستگیمان را در پناه سپیدِ چادرهایمان، به رویایی عمیق بسپاریم.
پنجشنبه 31 مرداد، روز سوم سفر
بعد از بیدارباش کاپیتان برای صرف صبحانه، به همان سیاه چادر دیشبی رفتیم. برایمان سفره ای گسترده بودند و همه چیز از نان و پنیر و مربا و عسل و تخم مرغ آب پز و چای مهیا بود و ما هم نوش جان کردیم.
و بعد از آن تصمیم گرفتیم گردش کوچکی همان اطراف در نزدیکی سیاه چادرهای عشایری داشته باشیم .اتفاقا در یکی از این چادرها بانویی عشایری که عمه جان، خطابش می کردند، برای عکاسی، لباس محلی کرایه می داد. ما هم فرصت را غنیمت شمردیم و لباس را فقط با 10 هزار تومان کرایه کردیم و برایتان نگویم که چه عکس هایی گرفتیم.
لباس های زنانه محلی با رنگ های قرمز و زرد و آبی و بنفش همراه با شال های رنگی و سفید، آنقدر زیبا و تماشایی بر سر و تن تک تکمان نشسته بودند که دلمان نمی آمد دَرَشان بیاوریم. ترکیب رنگ های زیبای لباسها با سبزی چمن هایی که تازه آب خورده بودند، گله های بز و گوسفند که برای چرا میرفتند، چوپانی که با هِی کردن و تکان دادن چوب، گله اش را هدایت می کرد و یا حتی دار چوبی که مَشک دوغ به آن آویخته بود و اتفاقا دکور زیبایی هم برای سوژه عکس هایمان شده بود، همه و همه دل های ما را عجیب به طبیعت بکر پیش رویمان، گره زده بود. البته که آقایان هم چوقای بختیاری کرایه کردند و چند تایی عکس انفرادی و گروهی گرفتند.
از چوقای بختیاری که جامه رایج مردان عشایری است حسابی حرف زدیم و حالا نوبتی هم که باشد بد نیست کمی هم از لباس محلی بانوان عشایری بدانیم.به لباس خانم های عشایری، جومه می گویند که پیراهن بلندی است که دامن پر چینی دارد و از کمر به پایین از روی کمر، دو تا چاک دارد. معمولا خانم ها یک جلیقه که روی آن تزئینات زیادی دارد هم به تن میکنند. پوشش سر خانم ها را هم، اصطلاحا لَچَک و مِینا می گویند که در واقع لچک یک چیز کلاهچه مانندی است که معمولا خانم ها تهِ سر می گذارند و روی آن منجوق دوزی یا تزئینات دارد. ولی مِینای روستایی یک توری بلند است که به این لچک بسته میشود و زیر گردن، آن را میبندند. خانم ها از یک سری تزئینات هم در لباس خود استفاده میکنندکه یک نمونه آن گردنبند مَهلو است که ازگیاهان خشک درست میکنند که هم بسیار خوشبو و هم بسیار رنگی و قشنگ هستند.
تا ساعت 11 و نیم در محوطه کمپ بودیم که تا جمع کنیم و بارها را از چادرها به مینی بوس منتقل کنیم، ساعت از 12 هم رد شده بود.
اولین برنامه گردشی آن روز، رفتن به آبشار شیخ علیخان بود که اتفاقا در فاصله 700 متری از کمپ قرار داشت. مسیر آبی در نقشه زیر، به طرف آبشار شیخ علیخان، مسیری بود که ما طی کردیم.
مسیر اکو کمپ عشایری کوهرنگ به سمت آبشار شیخ علیخان
آبشار شیخ علیخان، در 12 کیلومتری شهر چلگرد و 100 کیلومتری شهرکرد در دامنه های پرآب کوهرنگ و در ورودی روستای شیخ علیخان، میان تنگه های پر شیب، واقع شده است. آب این آبشار از ارتفاعات اطراف روستا، سرچشمه می گیرد. این آبشار، یک جاذبه صد در صد طبیعی است و هیچ گونه دستکاری توسط انسان، در آن صورت نگرفته است.
به علت شلوغی و ازدحام مردم، خیلی آنجا نماندیم و تنها، به گرفتن چند عکس و نوشیدن چای و قهوه، دمِ دکه های ورودی آبشار، بسنده کردیم. متاسفانه این منطقه زیبا که هر ساله گردشگران زیادی را بخصوص در فصل گرما به سمت خود، جذب می کند، دارای امکانات رفاهی نیست و تنها در نزدیکی آبشار،سکوهایی از سنگ و سیمان برای نشستن گردشگران، ساخته شده است که البته فاقد سایه بان می باشند. از آنجا به سمت آبشار تونل کوهرنگ حرکت کردیم.از آبشارشیخعلی خان کمتر از یک ربع زمان، لازم داشتیم تا به آبشارتونل کوهرنگ برسیم و مسیر آبی رنگ در نقشه، فاصله طی شده را نشان می دهد.
مسیر آبشار شیخ علیخان به سمت تونل کوهرنگ
تونل کوهرنگ،تونلی است که برای انتقال آب رود ماربر( آب کوهرنگ) به زاینده رود در نزدیک شهر چلگرد، در ایران ساخته شده است.که یکی دیگر از جاذبه های طبیعی و توریستی زیبای منطقه کوهرنگ به حساب می آید. نخستین تونل کوهرنگ در سال 1332 و دومین تونل، در سال 1364 به بهره برداری رسید. در سال 1377 عملیات ساخت سومین تونل کوهرنگ آغاز شد که تاکنون نیز ادامه دارد. لازم به ذکر است که آب چشمه کوهرنگ و آبشار شیخ علی خان از طربق این تونل بهم می پیوندند و از آنجا به اصفهان و چهار محال و بختیاری می رود و آب اصفهان را هم تأمین می کند.
تونل چشمه کوهرنگ که همچون عروسی سفید پوش در چلگرد خودنمایی می کند
تا یک ربع به 2 بعد از ظهر، در اطراف آبشار تونل کوهرنگ بودیم و روی پل آهنی که از روی آن، رد شده بود چند تایی عکس یادگاری گرفتیم. همچنین می توانید مسیر بازدید را ابتدا از بالای تونل شروع و سپس در پایین سوار ماشین بشوید. بعد از آن، برای صرف ناهار، راهی چلگرد شدیم تا دوباره در رستوران تاتزا –همان رستورانی که روز اول، در بدو ورود به چلگرد برای صرف صبحانه رفته بودیم- ناهار روز سوم سفر خود را صرف کنیم. فاصله تونل کوهرنگ تا چلگرد 5 کیلومتر بیشتر نیست و می توان در کمتر از 5 دقیقه به آنجا رسید.
منو رستوران تاتزا در مرداد 98
برای ناهار، کباب بره و کباب بختیاری، خورشت قیمه و ماهی سفارش دادیم و پس از صرف ناهار، ساعت 3 و نیم و اینبار از جاده بالایی یعنی جاده چلگرد-دیمه، به سمت گردشگاه بعدی که چشمه دیمه بود حرکت کردیم.
مسیر چلگرد به دیمه از جاده چلگرد-دیمه
ساعت هنوز 4 نشده بود که به چشمه رسیدیم. در واقع آنجا را بصورت یک مجتمع تفریحی و گردشی به نام دیمه، درآورده اند و برای داخل شدن به مجموعه و استفاده از فضای محوطه می بایست ورودی پرداخت شود.
چشمه دیمه، در منطقه کوهرنگ در مجاورت روستایی به همین نام قرار دارد. این چشمه سر چشمه اصلی زاینده رود قبل ازایجاد تونل های کوهرنگ و در 12 کیلومتری چلگرد در مجاورت روستای دیمه واقع شده و تا مرکز استان 85 کیلومتر فاصله دارد. آب این چشمه از گوارا ترین آبهای جهان است و خواص درمانی نیز دارد از جمله میتوان به جلوگیری از پوسیدگی دندان و درمان سنگ کلیه اشاره کرد.
در کنار چشمه، جمعیت همینطور موج می زد و عده ای از مردم، داخل آب چشمه آب تنی می کردند. علت شلوغی منطقه بی دلیل نیست چون بخاطر دارا بودن فضای سرسبز و خرم ، راه دسترسی آسفالته ، سرویس بهداشتی و سکوی نشیمن در اطراف خود ،میتواند به عنوان یکی از تجمع گاه های ایلات و عشایر بختیاری و گردشگران محسوب شود. ما هم کمی در اطراف، تفرج کردیم و عکس گرفتیم و از غرفه های فروش محصولات محلی دیدن کردیم.
در نزدیکی گردشگاه، توجه گروه به یک مزرعه زیبای آقتابگردان جلب شد و این شد که دقایقی را هم در کنار مزرعه به تماشا گذراندیم و البته که دوستان عکاس و هنرمندم اینجا هم از شکار سوژه های ناب عکاسی، دست برنداشتند.
تا حدود ساعت 5 عصر در منطقه دیمه بودیم و پس از آن قرار شد بسوی روستای ده چشمه و مجموعه پیر غار، حرکت کنیم. مسیر ما برای رسیدن به منطقه پیر غار از محل چشمه دیمه، جاده چادگان –چلگرد بود که به رنگ آبی در نقشه زیر مشخص شده است.
مسیر چشمه دیمه به روستای ده چشمه و منطقه پیر غار
پس از سوار شدن به مینی بوس چون تا مقصد بعدی، بیش از یک ساعت راه در پیش داشتیم ، برای عوض شدن حال و هوایمان، گروه، اولین بازی همگانی خود را اجرا کرد. نام بازی را نمیدانم ،فقط می دانم پیشنهاد سرپرست بود و القابی مثل مبصر،آرتیست،دوربین،چوقای سفید،نارنجی،باربند فلزی،بَگی و… و در نهایت شماره 11 که برنده گروه شد و شیرینی نداد، رازی شد بین ما 14 نفر؛که بماند …!
سرانجام ساعت 6:20 عصر به مجموعه تفریحی پیر غار وارد شدیم. اول از کتیبه تاریخی معروف آن و همچنین غار کوچکی که در محل کتیبه بود دیدن کردیم و سپس به گشت و گذار و استراحت و نوشیدن چای دورهمی پرداختیم.
منطقه پیر غارِ شهرکرد : مکانی تفریحی و تاریخی در فارسان و 45 کیلومتری شهرکرد است که در روستای ده چشمه واقع می باشد. این روستا از توابع شهرستان فارسان است. یکی از مهمترین و ارزشمندترین جاذبه هایی که سبب شده نام آن بسیار بر سر زبان ها باشد کتیبه ای است که از دوران مشروطیت در این منطقه باقی مانده که بر روی قسمتی از کوه پایه رشته کوه زاگرس و به زبان فارسی حکاکی شده است. این کتیبه مربوط به دوران قاجاریه و عصر مظفری می باشد. نوع خط کتیبه نستعلیق است که گاه با شکسته آمیخته شده است. کتیبه پیرغار در سال ۱۳۷۷ در فهرست آثار ملی ایران به ثبت رسیده است. بر روی این کتیبه، از زبان دو شخصیت و رهبر تاثیر گذار در دوران مشروطیت نوشته شده است که نام های آنان سردار اسعد و سردار ظفر بوده است.
حالا که صحبت از کتیبه دوران مشروطیت به میان آمد بگذارید کمی هم در مورد نقش پر رنگ بختیاری ها در تاریخ مشروطیت صحبت کنیم. خیلی از مشروطه چی ها در زمان محمد علی شاه قاجار که مخالف مشروطیت بود، فرار کردند و به منطقه بختیاری ها پناه بردند. علیقلی خان بختیاری یا همان سردار اسعد ،یکی از خوانین بختیاری بود که در دوران مشروطیت خارج از ایران تحصیل می کرد و با شنیدن شرایط بد مشروطیت در ایران از طریق عثمانی به ایران برمی گردد و فرماندهی نیروهای بختیاری را به عهده می گیرد و سرانجام موفق می شود به یاری سواران بختیاری خود و با همان تفنگ های ساده، وارد تهران شده و تهران را فتح کند. در واقع، این آخرین نقطه ای است که یک ایل در تاریخ سیاسی ایران تاثیر می گذارد.
پس از اتمام گشت و گذارمان در منطقه پیرغار، که در واقع آخرین نقطه بازدید ما در این سفر هم محسوب می شد، ساعت 8 شب، سوار مینی بوس شدیم تا کم کم با خاطراتی فراموش نشدنی که کوهرنگ زیبا در مدت این 3 روز، برایمان رقم زده بود، خداحافظی کنیم. مقصد بعدی و در واقع آخرین نقطه توقف ما در استان چهار محال وبختیاری، ترمینال شهرکرد بود که برای رسیدن به آنجا، حدود یک ساعت زمان نیاز داشتیم.
یادم می آید وقتی به ترمینال رسیدیم، کوله هایمان را درگوشه ای از سالن داخلی ترمینال گذاشتیم و خودمان برای صرف شام به پیشنهاد پرسنل ترمینال، به رستوران تاراز واقع در خیابان مجاور ترمینال رفتیم. شام را که خوردیم دیگر ساعت داشت به 11 نزدیک می شد. بنابراین کوله ها را در بخش بار اتوبوس گذاشتیم و شهرکرد را به مقصد تهران ترک کردیم. اتوبوس برگشت هم وی آی پی و با ظرفیت 25 نفر بود، و از همان مسیری که آمده بودیم به سمت تهران حرکت کردیم. بعد از گذشت 7 ساعت راه، حدود ساعت 6 صبح به ترمینال بیهقی رسیدیم و سرانجام سخت ترین بخش سفر که همانا خداحافظی با دوستان و همراهان جان بود فرارسید. به اعتقاد من در پایان هر سفر، دو چیز برای آدم به یادگار می ماند؛ یکی توشه تجربه هایی که در هر بار سفر، سنگین تر می شوند و دیگری دلتنگی برای همسفرانت که تا چند روز، گریبانت را می گیرد.(به قول دوستان The Dep After Trip )
در پایان جا دارد از سرپرست محترم برنامه و دوست عزیزم مرجانه پور حسین که در تکمیل این گزارش، به بنده،کمک شایانی کردند، سپاسگزاری کنم.
همچنین از همه دوستانی که در این سفر هیجان انگیز، در تک تک لحظات، مرا همراهی کردند و در واقع این سفرنامه نتیجه اتفاقات و خاطراتی بود که آنها رقم زدند، قدردانی می نمایم.
کولیها چمدان سفر ندارند
کوچیها سقفی بر سر ندارند
پرستوها مرزها را نمیشناسند
اما کولیها و کوچیها و پرستوها در سفر، همراه دارند
پایان
گردآورنده: سمیه نوری الموتی
nouri1979@gmail.com
کانون گردشگران جوان ایران kanoonirangardan.ir
مرداد 98
منابع مورد استفاده: سایت های ویکی پدیا، گوگل و گوگل مپ– فایل صوتی اقوام شناسی از دوره های استاد علی چراغی
لینک های مرتبط:
1- مستند علف :
http://www.doctv.ir/programs/888906-%DA%AF%D9%86%D8%AC%DB%8C%D9%86%D9%87-%D8%B9%D9%84%D9%81
2-مستند تاراز :
http://www.doctv.ir/programs/8377-%DA%AF%D9%86%D8%AC%DB%8C%D9%86%D9%87-%D8%AA%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D8%B2
دست مریزاد
گزارش جامع و بسیار کاربردی و البته همراه شوخ طبعی ذاتی نویسنده که به جذابیت متن اضافه کرده. ممنون
بسیار زیبا بود.. با اجازتون یه تعداد از عکسها رو برای ساخت یک کلیپ کپی کردم و میتونید توی پیج کانون چوبازی بختیاری ببینید
با نگارنده که آدرس ایمیلشان در انتهای گزارش آمده هماهنگ باشید.