آذر ۱۳۸۷
آفریقا قاره سیاه و سرزمین ناشناختهها
آفریقا را سرزمین عجایب میدانند. قاره یی با طبیعتی زیبا و زمینهای مستعد. سرزمین الماس، طلا، قهوه، کاکائو و معادنی چون نقره، اورانیوم، مس، آهن، منگنز، روی، کبالت با بیش از 800 میلیون نفر جمعیت. سرزمین قبایل با بیش از هزار زبان و گویش مختلف. قارهای با جنگلهای انبوه و درهم و حیوانات بی شمار و منحصر به فرد. همه و همه از این قاره سرزمینی بی همتا و اسرار آمیز ساخته است که جاذبههای فراوانی دارد.
اما این سرزمین کهن که اولین نشانههای پیدایش بشر را نیز در خود دارد سرزمینی که پیش از استعمار ٪۹۰ طلای جهان را در خود داشته فقیر ترین قاره جهان است. نخست وزیر اسبق ساحل عاج یک بار در مصاحبهای گفته بود در آفریقا جوانهایی هستند که تا سن 35 سالگی حتی اولین شغل شان را نیز تجربه نکردهاند. شاید همین یک جمله عمق مشکلات آفریقا را به خوبی بیان میکند. با وجود مشکلات بیشمار نشانههایی از امید برای آینده این قاره وجود داشتهاست. ظاهراً حکومتهای دموکراسی و دولتهای دموکراتیک شیوع پیدا میکنند. قاره آفریقا بیشترین رشد را از نظر صنعت گردشگری در دنیا دارا است و به گفته مقامات UNWTO این قاره با رشد ۸/۷ درصدی توانسته است در سالهای اخیر تحول عظیمی در صنعت گردشگری خود ایجاد کند. گردشگری بزرگترین امید کشورهای آفریقایی برای برون رفت از فقر و نابسمانی اقتصادی است.
زبان و فرهنگ
بر اساس بیشترین برآوردها آفریقا شامل بیش از هزار زبان میباشد. برخی این رقم را تا بیش از دوهزار تخمین زدهاند. آفریقا عمده ترین قاره چند زبانه در جهان است و این مسئله نادر نیست که افرادی را بتوان یافت که نه تنها به زبانهای مختلف آفریقایی بلکه به یک یا دو زبان اروپایی نیز به روانی تکلم مینمایند.
آفریقا هم مانند قارههای دیگر به سمت توسعه میرود اما روند آن متفاوت است . برخی سرزمینها به سرعت خود را وارد دنیای جدید کردهاند اما برخی دیگر همچنان بر رسوم پیشینیان خود معتقد هستند. با این وجود یکی از نشانههایی که در هر دو دوره سنت و توسعه آفریقا حضور دارد «قبیله » است . نقش قبایل در ساختار فرهنگی و اجتماعی آفریقا منحصر به فرد است که برای بررسی آن زمان و اطلاعات بسیاری نیاز است. ماساییها نام یکی از اقوام آفریقایی است که با 900 هزار نفر جمعیت در نواحی تانزانیا و کنیا به صورت قبیلهای زندگی میکنند.
http://en.wikipedia.org/wiki/List_of_African_ethnic_groups
تانزانیا (Tanzania)
جمهوری متحد تانزانیا کشوری است در شرق افریقا. پایتخت آن دودوما است و از شهرهای مهم تانزانیا میتوان به دارالسلام، آروشا، امبیا، موانزا، موروگور و زنگبار اشاره کرد. 35 در صد مردم تانزانیا مسلمان 30درصد مسیحی و باقی مردم یا فاقد مذهبند یا دارای مذاهب بومی هستند. زبان رسمی کشور سواحیلی Swahili است ولی مردم شهر به دلیل گذشتهای که مستعمره انگلیس بود به زبان انگلیسی تسلط دارند.
کشور تانزانیا از اتحاد تانگانیا و زنگبار در سال ۱۹۶۴ به وجود آمد. استقلال تانگانیکا از بریتانیا ۹دسامبر ۱۹۶۱ و استقلال زنگبار از بریتانیا 10 اکتبر 1963اعلام شد. حکومت تانزانیا جمهوری چند حزبی فدرال با یک مجلس قانون گذاری میباشد. واحد پول این کشور شلینگ تانزانیا است و هر100 شلینگ تانزانیا برابر 800 ریال میباشد. مردم شرق تانزانیا از لحاظ فرهنگی با مردمان ایرانی و اعراب عمانی خویشاوندی دارند. وجود تعداد زیادی از کلمات فارسی همچون شاه و کاکا و نان در زبان سواحیلی که یکی از زبانهای رسمی این کشور میباشد نشان دهنده عمق روابط دو فرهنگ است.
تانزانیا از سال 1992تغییراتی اساسی در ساختار سیاسی کشور ایجاد کرده است و در سال 1995 اولین انتخابات آزاد چند حزبی خود را به اجرا درآورده است. متعاقب آن در سال 1996 اقدام به اجرای اصلاحات اقتصادی نمود. نتیجه کاهش تورم از 30درصد به 6 درصد در سال 2000 بوده است. کشاورزی 50 درصد مشاغل مردم تانزانیا را به خود اختصاص میدهد. و صادرات محصولات کشاورزی شامل قهوه، چای، پنبه، تنباکو و سایر میوه جات اصلی ترین درآمد کشور است. سایر بخشهای درآمد عبارت است از صنایع چوب، صید ماهی، معدن و توریست. تانزانیا توانسته است 500 میلیون دلار در سال از ناحیه توریست درآمد کسب کند. این در حالی است که از صادرات سنگهای معدنی تنها 50 میلون دلار عاید کشور شده است. توریسم باعث رشد مشاغل خدماتی نیز در کشور شده که این امر به کاهش نرخ بی کاری کمک شایانی کرده است.
جاذبههای گردشگری تانزانیا
سواحل تانزانیا و مجموعه جزایر زیبای زنگبار، شهرهای تاریخی زنگبار، کوه کلیمانجارو و از همه مهمتر پارکهای ملی تانزانیا که سرنگیتی Serengitiرا به عنوان بزرگترین پارک حفاظت شده جهان در خود دارد از جمله جاذبههای توریستی تانزانیا است. 23درصد خاک این کشور را پارکهای ملی و مناطق حفاظت شده تشکیل میدهد و دولت مرکزی در حفاظت از این پارکهای قوانین سخت گیرانهای را وضع کرده است. شکار در کشور تانزانیا غیر قانونی است و مجازات فرد خاطی حبس ابد است. ارتش در این مناطق مستقر است و وظیفه حفاظت را بر عهده دارد.
این پارکها به چند گروه تقسیم میشود:
پارکهای ملی National park– مناطق حفاظت شده Conservation – منطق تحت نظارت – مناطق تحت کنترل controlled park
پارکهای اصلی تانزانیا عبارتند از:
Manyara national park-Serengiti national park-Conservation Ngorongoro
Maswa controlled park- Tarangire national park
تور گردش در پارک Safari game tour
این نام به تورهای گشت در مناطق پارکهای حفاظت شده گفته میشود. بعضی از این تورها چند روزه هستند که محل اقامتشان در Lodgeهایی است که داخل پارکها قرار دارند. Lodge عبارت است از هتلهایی که دارای سوئیتهای مجزا از هم میباشند و یک ساختمان مرکزی در بین این سوئیت قرار دارد که شامل رستوران، کافی شاپ بار و لابی هتل است. Lodgeهایی که داخل پارکها قرار دارند بسیار گران بوده از شبی 260دلار تا 320دلار در فصول پر مسافر متغیر هستند. کرایه Lodgeهای بیرون پارک تا 100 دلار کاهش میابد. در ورودی پارکها قوانین پارک نوشته شده که این قوانین شامل موارد زیر است: از خودروهای خود دور نشوید، در پارک آشغال نریزید، از دادن غذا به حیوانات اجتناب کنید چرا که عادت غذایی آنها را تغییر میدهد، از ایجاد صدا پرهیز کنید. هر جا که برای گرفتن عکس و دیدن حیوانات توقف میکردیم راهنمای ما ماشین را خاموش میکرد تا مانع ایجاد صدای اضافه شود. سالها است که حیوانات در این پارکها بازدیدکنندگان را میبینند و همین موضوع باعث شده تا آنها با دیدن ماشینها نگریزند.
آب و هوا
تانزانیا کمی پایین تر از خط استوا قرار دارد لذا از آب و هوایی استوایی بهره میبرد. فصل بارندگیLong rain از اول ماه مارس شروع شده و تا پایان ماه می و جون ادامه میابد. از ماه ژانویه تا مارس عموما هوا گرم و خشک است. جولای تا اکتبر هوا خنکتر از سایر فصول است و ایده آلترین زمان برای سفر به سواحل تانزانیا است. در این فصل بارندگی کم است و نسیمی ملایم میوزد. اکتبر، نوامبر و دسامبر هم به عنوان فصل بارندگی کوتاه Short rain شناخته میشود.
سفر به تانزانیا
مسافران و توریستهایی که از تانزانیا دیدن کردهاند در سایتها و وبلاگهای خود به خوبی از این مردم یاد کردهاند و ما هم این مردم را همانطور دیدم که شنیده بودیم. همه جا پذیرای توریستها بودند، با کلمه «Karibu خوش آمدید ». تنها هشدار و توصیهای که به توریستهای خارجی میشود در زمان خرید کردن به ویژه خرید صنایع دستی کشور است. راه چانه زنی تا یک چهارم قیمت اولیه نیز باز است. همانطور که قبلا گفته شد حرفه عموم مردم تانزانیا مشابه سایر کشورهای آفریقایی، باغداری و کشاورزی است. زمینهای مستعد کشور امکان برداشت محصول به مقدار زیاد را فراهم کرده است. گفته میشد که باغهای موز هر دو ماه به میوه چینی میرسند. ولی در کشور از فعالیت و تکاپو مشابه آنچه در ایران و سایر کشورها می بینم خبری نیست. گویا طبیعت آنچه را که میخواهد به راحتی به این مردم میبخشد و بیش از آنرا با هیچ فعالیتی نمیتوان بدست آورد. جمله معروف «hurry in Africa Noدر آفریقا عجله نکنید» بیانگر این موضوع است که در آفریقا کمبود وقت وجود ندارد و دلیلی برای شتاب و عجله نیست. شاید این جمله را غربیان در زمانی که با مردم صبور و پرطاقت آفریقا روبرو شدند به کار بردند و اکنون خود آفریقاییها چون توصیهای برای توریستهای خارجی به کار می برند. این صبر و بردباری موجب شده تا کلمهای از زبان این مردم به عنوان نماد و ویژگی فرهنگی این مردم معرفی شود. «Hakuna matata ( Take it easyآسان بگیرید) ».
ما برای سفر به تانزانیا ابتدا با یک تور که از طریق اینترنت پیدا کرده بودیم وارد مذاکره شدیم. این تور در برابر هزار دلار تمام هزینه اقامت رفت و آمد و سه وعده غذای ما را در طی 15 شب و 16 روز اقامت ما در تانزانیا پرداخت کند. با توجه به رقم پایین پیشنهادی تور احتمال اینکه بخشی از هزینه سفر را تور بر عهده نگیرد را در نطر داشتیم و مقدار پول بیشتری همراه بردیم و اکنون آنچه گذشت:
روز اول– فرودگاه امام خمینی
اولین روز سفر ما از یک صبح پنجشنبه 14/9/87 شروع شد. روز اول همیشه جزء بهترین لحظات سفر است. دیدن دوستان و گفت گوها و سلام احوال پرسیها از یک طرف و انتظار وهیجان روزهای پیش رو ساعات لذت بخشی را ایجاد می کند.
پروازما به تانزانیا با خط قطرایرویز انجام شد. این پرواز از طریق دوحه به دارالسلام رسید. توقفی یک ساعته در فرودگاه دوحه داشتیم و سپس پروازی 5:30 ساعته تا فرودگاه دارالسلام. ویزا در فرودگاه صادر شد و برای هر ویزا مبلغ 50 دلار نیز پرداخت کردیم. پس ازآن به هتل محل اقامت منتقل شدیم. هوای دارالسلام گرم و شرجی بود و هتل ما هم کم کیفیت. بعد از کمی استراحت به اتفاق تعدادی از بچهها گشتی در اطراف هتل زدیم. بازار داراسلام در همان نزدیکی بود البته تعریفی دیگر از بازار در آنجا وجود داشت. تعداد کثیری دست فروش بیشتر از تعداد مغازهها اجناس خود را کنار خیابان پهن کرده بودند. بازار مکارهای بود و هر کسی برای خود کسب و کاری داشت. خیابانها فرعی همگی خاکی بود و تنها خیابانهای اصلی آسفالت شده بودند. در گوشه کنار عکسهای باراک اوباما بر روی دیوار و روی لباس و تی شرت مردم دیده میشد. برخورد اول ما با تانزانیا با دیدن صحنههایی کاملا متفاوت و جالب همراه بود. چیزی که ما را غافلگیر کرد اعتراض شدید بعضی مردم تانزانیا در مقابل عکس گرفتن بود و اینکه ما باید پیش از عکس گرفتن حتما اجازه بگیریم.
روز دوم– حرکت به سمت آروشا Arusha:
صبح روز بعد میبایست از طریق اتوبوس بین شهری عازم آروشا شویم. مسیر هتل تا ترمینال ترافیک بود و به دلیل تاخیری که ما در آماده شدن داشتیم امکان دیر رسیدن ما به ترمینال وجود داشت. برای دور زدن ترافیک مینی بوس ما ناگهان به سمت دیگر بلوار رفته خلاف جهت اتومبیلها شروع به حرکت کرد. این حرکت ابتدا ما را غافلگیر کرد و ما با تعجب منتظر واکنش خودروها ماندیم که البته با کمال خونسردی راه را برای ما باز میکردند. راهنمای ما هم مدام پشت بلندگوی خود صحبت میکرد و وقتی که ما از محتوای صحبت او پرسیدیم او گفت که مشغول توضیح دادن به رانندگان مقابل است که ما حامل تعدادی توریست خارجی هستیم که باید به سرعت به مقصد برسند. با کمی تاخیر به ترمینال رسیدیم و سوار اتوبوس شدیم. اتوبوس ما نزدیک به 40 نفر مسافر را در خود جای داده بود که با تاخیر یک ساعته به راه افتاد. کرایه اتوبوس 15000 شیلینگ بود که بلیط آن توسط تور تهیه شده بود.
فاصله دارالسلام تا آروشا نزدیک به 800 کیلومتر است. مسیر جادهای آسفالته و باریک ولی کم تردد و خلوت بود. ولی از داخل روستاها و شهرها رد میشد و با سرعت بالایی که داشت و باریکی جاده احتمال تصادف کم نبود. در هر توقف تعدادی مسافر پیاده و تعدادی سوار میشدند و فروشندگانی که به
سمت اتوبوس هجوم میآوردند که آب، نوشابه، میوه، بلال و بادام زمینی بفروشند. زیر هر شیشه اتوبوس دستی بالا آمده بود و چیزی میفروخت.
تعدادی انبه خریدیم و مزه انبه رسیده و واقعی را هم چشیدیم. آناناس تازه معرکه است و همه ما طرفدار آن شدهایم. نارگیل هم همین طور. بلال آب پز هم کلی مشتری دارد. در بین مسافران تعدادی کنیایی هم بودند که از آروشا به کنیا میرفتند. یک توقف طولانی در محلی داشتیم که در روز قبل یک تصادف در آنجا اتقاق افتاده بود. پس از مدتی یک مصدوم را سوار اتوبوس کردند و در صندلی جلوی اتوبوس به حالت نیمه درازکش جای دادند تا به شهر ببرند. ظاهرا در آفریقا همین اتوبوسها وظیفه آمبولانسها را هم بر عهده دارند. اتوبوسی که تصادف کرده بود متعلق به شرکت مسافر بری اتوبوسی بود که ما را حمل میکرد. قانونی وجود دارد که شرکتی که اتوبوسش تصادف کرده باید آسیب دیدهها را مجانی به مقصد برساند. در اتوبوس ما که جا هم ندارد مسافران جابجا میشود و روی دو صندلی سه نفر مینشینند و تعدادی هم سر پا و یا روی چارچوبههایی وسط اتوبوس مینشینند این مسافت را اتوبوسها ظرف 10 ساعت طی میکنند که ما به دلیل توقفهای متعدد در مدت بیشتری طی کردیم. در بین راه یک توقف کوتاه در محلی داشتیم که در آنجا مجموعهای از رستورانها بودند که بازار میوهای هم در کنار آن وجود داشت. دست شویی و البته یک نماز خانه جزو امکانات این مجموعه بود.ما ساعت ده شب به آروشا رسیدیم. یک مینی بوس انتظار ما را میکشید که ما را به مسافرخانه محل اقامت منتقل کند. مسافر خانه خالی از مسافر و در اختیار ما قرار داشت و البته بهتر از هتل ما در دارالسلام هم بود. شام را در رستوران مسافر خانه خوردیم
روز سوم– بازدید از پارک تارانگیره Tarangire:
صبح پس از صرف صبحانه گشتی در اطراف مسافرخانه زدیم. این مسافرخانه در کنار یک کلیسا بنا شده بود و نام آن catholic mission hostel بود. از نام آن چنین برداشت میشد که برای اقامت هیئتهای مبلغان اعزامی ازکلیسای کاتولیک استفاده میشود. فضای کلیسا و معماری آن با آنچه در ایران و اروپا دیده میشد متفاوت بود. کمی در محوطه گشتیم تا اینکه ماشینهای ما برای حرکت به سمت اولین پارک رسیدند. دو عدد جیپ استیشن Land Cruise که هر یک ظرفیت هشت نفر مسافر را داشتند. این ظرفیت برای ما که تعدادمان 15 نفر بود بسیار مناسب بود. Safari game tour ما از همین لحظه شروع شد. کوم و نصراله دو راننده و راهنمای ما در شش روز بازدید از پارکهای تانزانیا بودند.
حرکت به سمت پارک تارانگیره Tarangire
نشستن در این ماشینها کمی همه مان را هیجان زده کرده بود. فضای راحت و صندلی مناسب و سقف بازشوی ماشینها امکان مشاهده کامل محیط اطراف و تهیه عکس را مهیا میکرد. همه اینها نوید مسافرتی دلچسب را میدادند. آرام آرام که از فضای شهر دور میشدیم به طور پراکنده حیواناتی را در دور دستها میدیدیم که ما را سر وجد میآوردند. پس از طی مسافتی نزدیک به دو ساعت به اولین توقفگاه رسیدیم. ناهار را در این محل خوردیم و به سمت پارک حرکت کردیم. با ناهار مختصر مفیدی روبرو شدیم. امیدی به سیر شدن نبود ولی تلاش خودمان را کردیم. درآنجا بود که متوجه شدیم که برای ادامه حیات در آفریقا از هرچه قابل خوردن است از جمله میوه جاتی که همراه غذا و به عنوان دسر آورده میشد استفاده کنیم. دوستان آفریقایی ما هم فهمیدند که هر چه خوردنی سر سفره ما ایرانیها بیاید بر نمیگردد.
پارک تارانگیره Tarangire
این پارک به صورت دشتی مسطح است. حیواناتی که در این پارک دیده شدند عبارت بودند از: آهو، غزال، فیل، زرافه، راسو، سنجاب، شتر مرغ، وارتاگ Warthog (حیوانی شبیه به گراز با تفاوتهایی کوچک) و دیک دیک dik dik که کوچکترین گونه آهو است و یک حیوان بالغ از یک بچه آهو کوچکتر است. عبور چند فیل از عرض جاده و دیدن زرافهها ازنزدیک و چند متری ماشین اولین تجربه ما از برخورد نزدیک با حیوانات وحشی بود. پارچههایی آبی رنگ در گوشه کنار پارک دیده میشد که گفته میشد آغشته به سم و برای از بین بردن مگسهای تسه تسه Tsetse است. نیش این مگسها باعث مبتلا شدن به بیماری خواب میشود. در این پارک تعداد زیادی درخت باوباب Baobab وجود داشت که از جاذبههای این پارک بود.
درخت باوباب Baobab
این درخت دارای عمری است طولانی تا هزار سال. ارتفاع آن بین 5 تا 30 متر و قطر تنه آن به 7 تا 11 متر هم میرسد که شهرت آن به خاطر همین قطر بالای تنه درخت در مقایسه با ارتفاع آن است. درختانی از این گونه وجود دارند که شکافی در بدنه آن پدید آمده و یک ماشین از این شکاف رد میشود. افسانهای در میان آفریقاییها در مورد این درخت گفته میشود که خداوند در روز ازل این درخت را به دلیل رفتار نادرستش به زمین پرتاب میکند. این درخت با سر در زمین فرو میرود و ریشههای آن در آسمان میمیاند. این افسانه به دلیل شباهت شاخههای درخت به ریشه و کوتاهی قد آن است که انرا مشابه درختی وارونه در زمین کرده است. در بعضی از بخشهای تانزانیا مردمان بومی اعتقاد دارند که روح اجداد آنها در این درختان رسوخ میکند. پس برای ادای احترام به اجداد خود هدایایی در پای درخت قرار میدهند. گاهی هم افراد بیمار را در پای این درخت قرار میدهند تا شفا پیدا کند. بومیان این درخت را پرستش میکنند و در حالی که کفشهای خود را از پای درآوردهاند در پای درخت نماز خوانده حوایج خود را از آن میخواهند. از میان این بومیان میتوان به بوشمنها اشاره کرد که این درخت را مقدس می شمارند. اعتقادی دیگر نیز وجود دارد که در ساعات ظهر شیطان به زیر سایه درخت می آید پس در این ساعات نباید در زیر درخت استراحت کرد. اگر کسی درخت باوباب را از ریشه بکند شیطان روح او را تسخیر میکند و او قادر به خوابیدن در شب نیست. باورها در مورد این درخت توام با ترس و احترام است. در زمان برگزاری انتخابات کاندیداهای انتخاباتی نیز به سوی این درخت می آیند.
شهر اومتو وامبو Mto wa Mbu
در بازگشت از پارک به سمت شهری کوچک به نام اومتو وامبوMto wa Mbu رفتیم که تلفظ میشود (umtowambu). اومتو وامبو را به رودخانه پشهها Mosquito river ترجمه میکردند که حکایت از وفور پشه در این مکان داشت. در مورد این شهر گفته میشود که گروهی از مردم بومی این منطقه به زبانی تکلم میکنند که یکی از کهن ترین زبانهای بشر است که هم اکنون باقی مانده است. شام را در یک خانه که متعلق به تور بود خوردیم و به محل اقامت جدیدمان رفتیم. محل اقامت ما باز هم مسافر خانهای بود که تنها مسافران آن ما بودیم. فضای سر پوشیدهای در وسط این مسافر خانه وجود داشت که اتاقها آنرا احاطه کرده بودند. از این فضا برای جمع شدن و نشستن استفاده میکردیم. این محل ایده آل ترین مسافر خانه تا آنروز برای ما بود. شب فرصت زیادی برای بیرون رفتن و دیدن شهر نبود. آخر شب بود که ساناز ستارزاده دوتار خود را آورد و شروع به نواختن کرد. من و مسعود هم باصدای خود او را همراهی کردیم. زخمه تار ساناز و صدای آواز من و مسعود فضای دلنشینی را ایجاد کرده بود. اما دوستان ما گویا چندان با ما موافق نبودند. نگاه غضبناک آنها حکایت از ناهنجار بودن صدای ما و بی موقع بودن این هنرنماییها داشت. وسایل خود را جمع کرده خوابیدیم.
روز چهارم- پارک دریاچه مانیارا Lake Manyara national park
هفت صبح ساعت حرکت ما به سمت پارک مانیارا بود که در نزدیکی شهر قرار داشت. شهرت این پارک به خاطر شیرهای آن است. گونهای از شیر در این پارک وجود دارد که به دلایلی نا مشخص بر روی درختان زندگی میکنند. این پارک به صورت جنگل و دارای پستی و بلندی است. بر خلاف پارک قبلی که به دلیل دشت بودن آن امکان دیدن حیوانات در دور دست مهیا بود در این پارک چنین امکانی وجود ندارد. تابلویی در ورودی پارک بازدید کنندگان را به سکوت و رعایت قوانیین پارک دعوت میکند:«. «No sound, only nourish your soul
بلیط ورود به پارک 35 دلار بود
در بدو ورود مورد استقبال بابونها (baboon) قرار گرفتیم که ماشین ما را دوره کردند. تعداد لانه موریانهها در این پارک بسیار زیاد است به همین دلیل امکان دیدن این لانهها از نزدیک برای ما فراهم شد. ارتفاع این لانهها تا دو متر هم میتواند برسد.
پس از یک ساعت راندن در پارک برای صرف صبحانه در ایستگاهی در داخل پارک توقف کردیم. سپس به سمت دریاچه مانیارا حرکت کردیم که بخشی از آن محل زندگی اسبهای آبی است. . دریاچه توقفگاه دوم ما بود. منظره اطراف دریاچه زیبا بود و ما به تماشای این منظره و همچنین اسبهای آبی نشستیم. اسبهای آبی را یکی از خطرناکترین حیوانات معرفی میکنند که بیشتر از سایر حیوانات پارکها باعث کشته شدن بومیان شده است. گرچه این حیوان بسیار تنبل است و به واسطه وزن زیاد خود بیشتر مواقع در آب بسر میبرد ولی قادر است در زمان کوتاه با سرعت بالایی بدود. تنها شیر قادر به شکار اسب آبی است. در زمان حضور ما در پارک گفته میشد که چند ماه قبل یک گله شیر به یک اسب آبی حمله کرده بودند. یک ساعت طول میکشد تا حیوان از پای در آید. این صحنه توسط چند توریست تصویر برداری شده بود. در سمتی دیگر دو زرافه در حال عبور بودند.
من و آرش حسینیون میخواستیم عکسی با زرافه از نزدیک بیاندازیم. وقتی به سمت زرافه حرکت کردیم صدای کوم یکی از راهنماها ما را به خود آورد. وی که از تصمیم ما آگاه شده بود جملهای گفت که ما تا آخر سفر به یاد داشته باشیم.« لگد این حیوانات بسیار خطرناک است. به خاطر داشته باشید که هیچگاه به سمت یک حیوان حتی در ظاهربی آزار نزدیک نشوید. ممکن است یک حیوان شکارچی در کمین او باشد ودر صورت نزدیک شدن ما را با آن حیوان درنده روبرو کند. مراقب باشید، اینجا منطقه وحشی (Wild area) است» از تصمیم خود منصرف شدیم و از خیر عکس تکی با زرافه گذشتیم.
گردش در شهر
روز پربرنامهای در انتظارمان بود. به دلیل نزدیک بودن پارک، ظهر به شهر رسیدیم و پس از صرف ناهار در همان خانه همیشگی به مسافرخانه برگشتیم. تمام بعد از ظهر ما آزاد بود پس باید فکری برای آن میکردیم. استخری در آن نزدیکی بود که کوچک ولی نسبتا تمیز و از همه مهمتر بدون مشتری بود. هم دوش داشت هم تخت. سه هزار شیلینگ دادیم و دو ساعتی را در آنجا گذراندیم.
پس از استخر بهترین زمان برای گردش در شهر و خرید کمی سوغاتی بود. مغازههای صنایع دستی در آن نزدیکی زیاد دیده میشدند و وسوسه خرید هم ما را راحت نمی گذاشت. از حوادث آنروز میتوان به برخورد من با یک زرافه چوبی در یک مغازه اشاره کرد. زرافه سقوط کرد واز بخت بد من و اقبال بلند مغازه دار یک گوش و یک شاخش شکست و به ناچار آنرا به 25 هزار شیلینگ خریدم. سر این زرافه به دلیل بلندی قد همیشه از کوله من بیرون بود و از آن پس همیشه با گوشی شکسته به من زل میزد و مثل بچه ناخواستهای من را یاد آن حادثه می انداخت. گرچه خود زرافه خاطرهای شد برای من و دوستان.
پس از خوردن شام درهمان خانه برنامه آخر شب ما یک کلوپ بود که کوم و نصراله برای ما تدارک دیده بودند. با کمی چانه نفری هزار شیلینگ ورودی دادیم و داخل شدیم. هرکسی گوشهای نشست و مشغول فعالیتی شد. جالب ترین بخش برنامه میز بیلیارد آن بود. دستهای در زیر میز قرار داشت که با هر بار کشیدن توپهای افتاده از جعبه زیر میز خارج میشدند. گر چه این حرکت باید آخر بازی و پس از افتادن تمام توپها انجام میشد ولی دوستان ناشی ما تا آخر وقت 65 بار این دسته را به دلایل مختلف کشده بودند. بیست هزار شیلینگ بابت 65 دست بازی بیلیارد در یک ساعت پرداخت کردیم تا کلکسیون کلاههایی که در این سفر بر سر ما رفته به تنوعی قابل توجهی برسد. تیم تحقیق و تفحص هم نتوانست مسببین این واقعه را پیدا کند. با تمام این اتفاقات شب خوبی را گذراندیم. شهر Mto wa Mbu بهترین شهری بود که ما تا آخر سفر در آن بودیم. نه شهر بزرگی بود و نه زرق وبرقی دیده میشد. شهری با خیابانهای خاکی ولی بافتی نیمه شهری نیمه سنتی و با جوش وخروش. فضایی که آرامش میداد و دیدنی بود. در این شهر برای اولین بار با مردمان ماسایی برخورد کردیم که پوشش و ظاهر متفاوت آنها برای ما تازه و جالب بود.
اقوام ماسایی گله داران سرخ پوش
۹۰۰هزار ماسایی وصدها هزار گردشگر برای دیدارشان . همین دو جمله کوتاه ارزش این قبیله را به روشنی بیان می کند. قوم ماسایی یکی از مشهورترین اقوام آفریقایی است که در دشتهای وسیع نزدیک پارکهای بزرگ ملی در شمال تانزانیا و مرکز و جنوب غربی کنیا زندگی می کنند. سکونتگاه ماساییهای تانزانیا در استانهای «آروشا» و «باراگویو» است. جامعهای است سنتی در هیات مردانی لاغر و بلندقامت و سیه چرده با لاله گوشهای شکافته و رقص سنتی عجیبی که مجموعهای مداومی از پریدن به سمت بالا در حالت کاملاً ایستاده و بدون خم کردن پاها و بدن است. پارچههای سرخ و آبی که بعنوان نوعی ردا به دور بدن میپیچند. زیورآلات فلزی که زنها برای آراستن به خود می آویزند و نیز ابزار جنگی مردان قبیله شهرت بسزایی دارد .تمام این ظواهر سمبل آشکار فرهنگ ماساییها است. مجسمههای آفریقایی از چوب آبنوس که دارای اشکال اغراق آمیز به صورت اندام کشیده و باریک میباشد همه نمایی از ظاهر این مردمان است. ماساییها را چند طایفه اصلی تشکیل میدهند که هر کدام از طایفهها نیز به شاخههای کوچکتری تقسیم میشود که برای تمایز از یکدیگر هر کدام نشان و علامت مخصوص خود را دارند. این قوم که به طور سنتی جنگجو هستند از نظر سنتها، پوشش و ظاهر تفاوت بارزی با سایر اقوام ساکن آفریقای سیاه دارند. ماساییها قومی دامپرور و نیمه کوچ نشین هستند. گلههای گاو اصلی ترین سرمایه آنها محسوب میشود و بز و گوسفند از اهمیت کمتری برخوردارند. هر طایفه با حک کردن نشان خود بر بدن گلهها آنها را از یکدیگر مشخص می سازد.
زمینهای وسیع ماسایی به قسمتهای کوچکتر تقسیم میشود که به هر قسمت کراآل میگویند. هر کراآل ده کلبه را شامل و با بوتههای طبیعی از دیگری جدا میشود. وظیفه ساختن خانه به عهده زنان ماسایی است که از ارکان اصلی قبیله محسوب میشود. کلبه ماساییها از چوب، گل و پهن گاو ساخته میشود و فقط شامل یک اتاق وسیع است. علاوه بر ساختن خانه، دوشیدن شیر و مراقبت از گاوها و آوردن آب از کیلومترها راه دور نیز بر عهده خانمهاست. با این همه زنها از موقعیت اجتماعی پایین تری نسبت به دیگر اعضای قبیله برخوردار هستند. در سوی مقابل مردان ماسایی به جنگجویی و دلاوری شهره هستند. نیزه و شمشیرهای مخصوص از وسایلی است که معمولا با خود حمل می کنند. با این کار قدرت و صلابت یک مرد ماسایی برای همگان آشکار میشود.گاو برای این مردم بسیار با اهمیت است. آنها گلهها را هدیه «ان گایی » (در زبان این قبیله به معنای خداوند است ) می دانند تا در کنار آنها سلامت مانده و قادر به ادامه زندگی خود باشند. ماساییها بیشتر از گوشت بز و گوسفند تغذیه می کنند و گاوها فقط در مراسم و آیینها ذبح میشود. غذای اصلی ماساییها شیر مخلوط شده با خون است که معتقدند بدن را قوی و گرم می کند. خونی که از شاهرگ اصلی یک گوساله وحشی یا گاو بیرون می آید با ارزش تر است. ماساییها اعتقاد دارند سلامتی و برکت با تعداد گلهها سنجیده میشود. به هنگام ازدواج تعداد هشت تا ده گاو به عنوان شیربها به پدر عروس باید پرداخته شود و به همین دلیل کسانی که دارای گلههای بزرگ گاو هستند میتوانند تعداد زیادی همسر اختیار کنند. پسرها با نزدیک شدن به سن بلوغ آزمونی را پیش روی خود دارند. آنها میبایست آموزشهایی برای ادامه زندگی ببینند. قواعد و مقررات مربوط به هر بخش توسط افراد سرشناس و ماهر قبیله تدریس میشود. سوار شدن بر پشت گاو وحشی یکی از این آموزشهاست. از مواردی که بیشتر در گذشته مرسوم بوده و در پایان دوره انجام می گرفته است شکار شیر با نیزه و در جنگل بود که امروزه به دلیل غیرقانونی بودن منسوخ شده است. اکنون در پایان دوره جوان ماسایی مسائل جدیدی آموخته بالغ شده و میتوان او را « مورانی» (به معنای فرد بالغ ) نامید. ماساییها آنیمیست بوده و الههای به نام انگایی از جمله الهههایی است که به آن اعتقاد دارند. موضوعی که در تربیت کودکان (دختر و پسر) اهمیت فراوان داد آموزش آیینهای مذهبی است. اعتقاداتی که سالهای متمادی در نسلهای مختلف باقی مانده است و حتی یکی از دلایل اصلی حفظ وحدت در میان افراد قبیله به شمار می آید. وحدتی که باعث حیات قبیله تا به امروز است.
هم اکنون دولتهای کنیا و تانزانیا می کوشند فعالیتهای چوپانی ماساییها و دیگر گله داران کوچ نشین را با محدود کردن آنها به قرار گاهها و ترویج کشاورزی و یکجا نشینی متوقف سازند. اولین نتیجه این طرح آن است که بسیاری از جوانترها دهکدهها و زندگی چوپانی را ترک گفته و در جستجوی کار به شهرها یا به صنعت جهانگردی رو میآورند. در حالت دوم اغلب کارشان به شرکت در نمایشهای فولکلور قومی برای جلب رضایت جهانگردان غربی میکشد.
آنیمیسم
اصطلاح آنیمیسم به معنای جان گرایی است و مفهوم آنیمیسم را این گونه میتوان تعریف کرد: اعتقاد بشر ابتدایی به این که همه موجودات بیجان، آسمانی و زمینی، مانند انسان دارای روح هستند و علاوه بر ارواح ساکن در موجودات همه جا پر از ارواح آزاد است مثل شیطان و ارواح مردگان و همه حوادث و رویدادها در طبیعت معلول آن ارواح و ناشی از اراده آنها است. ارواح مفید معمولاً ارواحی محسوب میشود که شامل ارواح اجدادی بوده که به اعقاب خود کمک میکنند و ارواح توانمند که از کل جوامع در برابر بلای طبیعی و حملات دشمنان محافظت مینمایند در حالی که ارواح مضر روحهای قربانیان کشته شدهای را در برمیگیرد که بدون انجام مراسم تدفین صحیح دفن شدهاند. در میان آنیمیستها جنگل، درخت، رودخانه و کوه مقدس دیده میشود. گروهی از ماساییهایی که ما در تانزانیا میدیدیم گفته میشد که کوهی را در غرب تانزانیا میپرسنند.
روز پنجم – حرکت به سمت قبایل تانزانیایی، محل زندگی Bush man و کمپینگ
بوشمنها Bushmen
بوش منها یا مردان بیشه زار مردمانی هستند که در ناحیه جنوب آفریقا و در دل جنگلها به صورتی کاملا بدوی زندگی میکنند. این انسانها که به مردم کوتاه قد هم معروفند از راه شکار حیواناتی همچون میمون و غزال غذای خود را تامین میکنند به همین منظور همواره در حال مهاجرت به همراه حیوانات هستند. به بوشمنهای جنوب شرق آفریقا و تانزانیا در زبان محلی Hadzabee یا Hadzaمیگویند. زبان شناسان زبان این مردم را کاملا جدا افتاده و نامرتبط با سایر زبانها میدانند که شاید دلیل آن سبک زندگی آنها است که جدا از سایر انسانها زندگی میکنند. بوشمنها تنها گروهی هستند که در تانزانیا میتوانند شکار کنند. خانههای آنان تنها یک سر پناه کوچک و ابزار شکارشان تیرو کمان و لوله پرتاب تیر است که به زهری که از یک قورباغه سمی گرفته میشود آغشته میشود. از پوست همین حیوانات هم به عنوان لباس استفاده می کنند البته لباسهایی بین آنان توزیع میشود ولی پوشش لباسی آنها به صورت نیمه عریان است. گفته میشود که در بعضی قبایل از هیچ گونه لباسی استفاده نمیکنند. ازدواج در بین آنان هیچ گونه محدودیتی ندارد و ازدواج بین اعضای خانواده هم دیده میشود. این موضوع تولد فرزندان ناقص ومعیوب به دلیل مشکلات ژنتیکی ناشی از این ازدواجها را در پی دارد که البته این نوزادان از بین برده میشود. دولت با ساختن خانه تلاشهای بسیاری برای اسکان وآموزش آنها به عمل آورده اما توفیقی در این زمینه به دست نیاورده است. با این توصیفات بوشمنها را میتوان بخشی از چرخه طبیعت این ناحیه دانست که همانند سایر حیوانات و با الگویی مشابه به حیات خود ادامه میدهند.
حرکت از مسافرخانه
ساعت هفت صبح ماشینها دم در مسافرخانه و آماده حرکت بودند. چون دیگر به این مسافر خانه برنمی گشتیم تمام کولهها را بار ماشینها کردیم. آنشب را باید در کمپینگ و در چادر می خوابیدیم. پس از صرف صبحانه در همان خانهای که شام را در آن خوردیم حرکت به سوی قبایل تانزانیای را آغاز کردیم. دو راننده یک راهنما و دو کارگر که یکی از آنها آشپز گروه بود ما را همراهی میکردند. در این مسیر ما میبایست جادهای خاکی را به مدت چهار ساعت برانیم. سرعت حرکت ماشینها 50 کیلومتر در ساعت بود که البته برای آن جاده سنگلاخی بسیار زیاد بود و تنها این ماشینها از پس آن جاده بر میآمدند. در مسیر حرکت، ماشین ما از کنار باغهای موز و قهوه می گذشت. آرام آرام از بافت جنگلی خارج شده و به مناطقی خشک تر رسید. این ناحیه بخش فقیرتر تانزانیا بود. خانوادههای پراکنده در قالب روستاهای کوچک زندگی میکردند. گفته میشد که هر چند روستا جزء یک انجمن و فدراسیون هستند که این انجمنها وظیفه آموزش و حمایت مالی و بهداشتی و همچنین توزیع کمکهای جهانی را دارند. سه ساعت از حرکت ما در این جاده میگذشت که ماشین ما پنچر شد. به دلیل مشکلی که در وسیله پنچر گیری به وجود آمد یکی از ماشینها به سمت یکی از آبادیها رفت تا وسیله مورد نیاز را تهیه کند و در این فرصت هم خوردن ناهار بهترین کار بود. کوه انگرونگرو در دوردست دیده میشد. چند کودک از روستاهای اطراف به سمت ما آمدند.. پس از استراحتی کوتاه و تهیه عکس ماشین ما هم برگشت و حرکت ما از سر گرفته شد. پس از یک ساعت که مجددا به منطقه جنگلی وارد شدیم به محل کمپینگ رسیدیم.
این محل فضایی باز در بین درختان بود و چمنزاری که میشد چادرها را آنجا بر پا کرد. دو آلاچیق، یک سرویس بهداشتی و حمام کوچک در گوشه این محوطه هم بنا شده بودند. کارگران تور مشغول باز کردن چادرها شدند. برای ما که همیشه در طول سفرهامان خود وظیفه بر پا کرده و جمع کردن چادرها را داشتیم که عموما با خستگی ناشی از سفر یا پیاده رویهای یکروزه همراه بود دیدن این منظره احساس خوشایندی برایمان داشت. پس از قرار دادن کولهها در چادرها به همراه راهنمایمان به سمت روستاهای منطقه حرکت کردیم. یک پیاده روی دو ساعته در جنگل و روبرو شدن با مردم بومی برنامه آنروز ما بود. در مسیر حرکتمان به تعدادی مزرعه کشت پیاز و ذرت برخوردیم. این مزرعهها گر چه وسعت زیادی نداشتند ولی تمام مصرف پیاز کشورهای تانزانیا، کنیا و اوگاندا را تامین میکرد. گفته میشد که این مزارع متعلق به دولت است که به مردم منطقه به صورت اجارهای واگذار میشود. چند مرد مسلح (رنجرranger) در اتاقکهایی در کنار این مزارع نگهبانی می دادند تا مانع از آسیب رساندن حیوانات به این مزارع شوند. این موضوع حکایت از وابستگی و نیاز شدید مالی این کشور نه چندان ثروتمند به منابع مالی حاصل از صادرات مختصر کشاورزی خود دارد.
انتهای مسیر ما یک روستا بود که ماشینهای ما در آن نقطه انتظار ما را میکشیدند. در بازگشت سری به دریاچه Lake Eyasi زدیم که در آنسوی دریاچه پارکهای سرنگیتی و انگرونگرو دیده میشدند. بازدید از این دو پارک برنامه دو روز دیگر ما بود. زمانیکه به محل کمپینگ برگشتیم هوا تاریک شده بود. کارگران تور آتش کوچکی روشن کرده و تعدادی صندلی در اطراف آن چیده بودند. دو گروه دیگر توریست هم وارد محوطه شده بودند و در فاصلهای دور تر از ما چادرها و آتششان دیده میشد و صدایشان هم به گوش میرسید. شام را خوردیم و پس از آن هرکدام با یک لیوان چای و قهوه دور آتش نشستیم.ساعات لذت بخشی بود که به آواز خواندن گذرانده شد. به یاد شبهایی افتادم که در جنگلهای ایران چادر زده و دور آتش جمع میشدیم. البته یک تفاوت داشت که دیگر بدنهامان خسته از یک روز کوهنوردی و پیاده روی نبود. با لباسهای تمیز بر روی صندلیهایمان نشسته بودیم و لیوانهای چای و قهوه مان را مزه مزه میکردیم. بر روی میزی قوطیهای قهوه، شکلات داغ، چای و شکر قرار داشت و کارگران تور که در آلاچیق نشسته و آماده بودند تا هر وقت به کمکشان نیاز داشتیم به سوی ما بیایند. با فرا رسیدن شب گروهی از ما به چادرهایشان رفتند که بخوابند و صدا در چادرهای اطراف نیز قطع شد. برای آنکه مزاحم خواب دیگران نشویم آواز خواندن را قطع کرده و هر یک به نقل خاطرهای پرداخته ایم. شب را تا کمی دیر وقت بیدار ماندیم وسپس به چادرهایمان برای خواب رفتیم. آنشب نیز گذشت و ما ماندیم وخاطره کمپینگ و خاطره خاطرات نقل شده دوستان.
روز ششم– دیدار از بوش منها Bushmen ودیدن نحوه شکار آنان
بارندگی نیمه شب شروع شد و بدون وقفه بارید. لباسهای گرم و بادگیرها را ازکولهها درآوردیم و به سمت محل زندگی بوشمنها حرکت کردیم. پس از مدت کوتاهی به محل زندگی آنها رسیدیم. برنامه این بود که به همراه آنها به شکار برویم و نحوه شکار آنها را از نزدیک ببینیم ولی به دلیل بارندگی این برنامه لغو شد. باران استوایی گویا تمامی نداشت . مدتی را در کنار این انسانها گذراندیم. داخل خانه آنها را دیده و با آنها عکس گرفتیم. قومی دیگر در همان نزدیکی زندگی میکردند. دو آهنگر از آنها اشیاء فلزی را آب کرده و به کمک آن پیکان فلزی برای تیر و زیور آلات و وسایل کوچک فلزی میساختند. آنها ساختههای خود را به بوشمنها فروخته ودر ازای آن گوشت شکار و پوست حیوانات میگرفتند.
پس از گردشی کوتاه به محل کمپینگ برگشتیم. با برگشتن ما باران هم متوقف شد. مشغول خوردن چای و قهوه بودیم که ناگهان متوجه شدیم آب منطقه چادرهایمان را فرا گرفته است و دو چادر تقریبا در آب شناور هستند. یک روز بارندگی بی وقفه باعث شده بود که آب از زمین بجوشد و همینطور بالا بیاید. فبل از اینکه آب به سایر چادرها برسد کولهها را از چادرها خارج کردیم. خوشبختانه کولهها خیس نشده بودند.
بعداز ظهر ما آزاد بود. کوم یک بازی محلی یادمان داد و کمی بازی کردیم. پس از صرف ناهار متوجه چند مهمان جدید شدیم. تعدادی میمون که گونهای متفاوت و متعلق به آن منطقه بودند به دیدار ما آمده بودند. مقداری موز برای ناهار داشتیم که آنها را با میمونها تقسیم کردیم. صحنه قاپیدن موز از دست بچهها و صحنه پوست کندن موز توسط آن میمونها لحظات به یاد ماندنی آنروز بود. در بازگشت راهنماها ما را به شهری جدید و هتلی دیگر بردند.
شهر کاراتو Karatu و هتل Crater rim view
این هتل بی شک بهترین هتل ما در تمام طول سفر بود. اتاقهای تمیز و محوطه چمنکاری شده وسط به همراه گلهای پیرامون آن منظره زیبایی را ایجاد کرده بودند و صندلیهایی که برای نشستن مسافرین قرار داده بودند. هر شب این محوطه را میز میچیدند و شام را برای ما سرو میکردند. کرایه این هتل روزی30 دلار برای هر اتاق دو نفره بود.
پس از کمی استراحت و حمام گشتی در شهر زدیم. شهر Karatu کوچکتر از شهر قبلی بود و تقریبا یک روستا به حساب میآمد. یک خیابان اصلی که مغازهها در اطراف آن بودند. آن بعد از ظهر وقتی که افشین ایران پور به همراه فاطی در حال گردش در شهر بودند از شخصی سراغ محلی را گرفتند که امکان شنیدن و دیدن موسیقی و رقص محلی را داشته باشد. آن شخص آدرس هتل ما را میگیرد و میگوید که فردا برنامهای برای ما خواهد داشت. لحظات خوب و لذت بخشی در انتظار ما بود.
روز هفتم– پارکهای انگرونگرو Ngorongoro و سرنگیتی Serengeti
پارک ملی سرنگیتی Serengeti National Park
در سال 1913 بود که منطقه سرنگیتی برای اولین بار توسط یک شکارچی آمریکایی کشف شد. بومیان ماسایی به آن Siringitu میگفتند که به معنای سرزمینی است که برای همیشه زنده است. سرزمین سرنگیتی شامل پارک ماسایمارا MaasaiMara در کنیا و پارک ملی سرنگیتی، پارک حفاظت شده انگرونگرو، منطقه حفاظتی Maswa Game Reserve و چند منطقه حفاظت شده دیگر در تانزانیا است. سرزمینی به وسعت سی هزار کیلومتر مربع که هم اکنون جزو میراث جهانی World heritage است. سالانه نود هزار نفر از پارک سرنگیتی دیدن میکنند. منطقهای که الهام بخش نویسندگانی چون ارنست همینگوی نیز بوده است. این سرزمین یکی از قدیمی ترین اکو سیستمهای روی زمین را دارا است که در طی میلیونها سال بدون تغییر باقی مانده. سرنگیتی تنها پارکی است که حیوانات در آن مهاجرت میکنند و شهرت آن هم به خاطر همین مهاجرت است که از ماسایمارا در کنیا شروع شده و پس از ورود به پارک سرنگیتی به انگرونگرو میرسد. نزدیک به یک میلیون گاومیش آفریقایی wildebeestو دویست هزار گورخر Zebra در دورهای موسوم به بارندگی کوتاه Short Rain بین ماههای اکتبر تا نوامبر مهاجرت خود را از سرزمینهای شمالی به سمت جنوب آغاز میکنند و در دوره موسوم به بارانهای طولانی Long rain در ماههای آوریل، می و جون دوباره به سمت شمال باز میگردند. هیچ پدیدهای نمیتواند مانع این مهاجرت شود حتی رودخانههای سرنگیتی که در آن کروکودیلهای غول پیکر زندگی میکنند. صحنه برخود گاومیشها و کروکودیلها در این رودخانه صحنههای عجیبی خلق میکند که توریستهای زیادی برای دیدن آن روزها به کمین مینشینند.
اما این سرزمین در 1960وضعیت دیگری داشت. تجارت عاج فیل تعداد فیلها را به چند صد عدد رسانده بود و به دلیل شکار بی رویه از تعداد کرگدنها Rhino چند عدد بیشتر باقی نمانده بود. اما در سال 1980 وضعیت پارک رو به بهبود نهاد و در این میان کمکهای اهدایی جهانی سهم بسزایی داشت. بهبود وضع اقتصادی کشور و درآمد پارک هم موثر بود. در دو دهه گذشته شکار غیر قانونی کاهش یافته و البته تصویب ممنوعیت جهانی تجارت عاج در سال 1989 نیز به این موضوع کمک شایانی کرد. به منظور کنترل بیشتر پارک سرنگیتی سرزمینهای حاشیه پارک هم تحت عنوان مناطق احتیاط و ذخیره Game reserve جهت ورود حیوانات در صورت ازدیاد جمعیت تحت عنوان منطقه تجمعBuffer Zone در نظر گرفته شده و به مجموعه مناطق حفاظت شده افزوده شده است.
انگرونگرو Ngorongoro
انگرونگرو نام منطقه حفاظت شدهایست در کنار پارک ملی سرنگیتی. تفاوت بین این دو پارک در این است که در منطقه انگرونگرو قبایل ماسایی زندگی میکنند ولی در سرنگیتی به کسی اجازه سکونت داده نمیشود. شاید دلیل جدا کردن این دو پارک این بوده باشد که گروهی از بومیان را از سرنگیتی خارج و به این منطقه انتقال دهند تا دولت کنترل بیشتری بر شکار غیر قانونی آنان و حفاظت پارک داشته باشد. قوانین انگرونگرو در مقایسه با سرنگیتی سهل تر و آسان گیر تر است. ماشینها در این پارک میتوانند از مسیر جاده خارج شده و داخل دشت شوند (off road) چنانکه ما چندین بار این کار را کردیم در صورتیکه در سرنگیتی تنها باید در مسیرهای تعیین شده حرکت کرد. معنی و ریشه کلمه انگرونگرو را کسی نمی داند ولی از مردم همان محل شنیدم که میگفتند احنمال میرود که این کلمه صدایی باشد که از زیور آلات مردم ماسایی ساکن در آن منطقه در هنگام تکان خوردن ایجاد میشود
اما مجموعه سایت انگرونگرو دارای چند زیر مجموعه برای بازدید گردشگران است :
دشت انگرونگرو که بخشی از سرزمین سرنگیتی است و تا مرز پارک سرنگیتی ادامه دارد و ترکیب جانوری مشابه را داراست.
انگرونگرو کرتر( (Crater: کرترCrater به معنای دهانه آتشفشانی است. کاسهای که زمانی محل فوران مواد مذاب بوده است ولی اکنون به خاموش گراییده است و محل رشد گیاهان و زندگی جانوران شده است. دهانههای آتشفشانی زیادی در ایران و جهان وجود دارد. ولی Crater کوه انگرونگرو چیز بی نظیری است. این دهانه دارای ابعادی بهاندازه 18 در 21 کیلومتر است که ارتفاع دهانه از بلندترین نقطه تا کف آن به 220متر میرسد. دشتی است بر فراز کوه. این کوه در 10 میلیون سال پیش منفجر شده است و طی یک فرایند زمین شناسی در دو میلیون سال قبل کاملا خاموش شده است. این دهانه محل زندگی گلههای شیر، گوره خر، گاومیش، پلنگ و کرگدن سیاه است. این نوع کرگدن از نوع کم یاب و رو به نقراض بوده که در حال حاضر از خطر انقراض رهایی یافته است.
:Olduvai Gorge منطقهای مربوط به دورههای کهن که محل زندگی انسانهای اولیه بوده است. در گذشتههای دور تمامی این ناحیه یک دریاچه وسیع بود. نواسانات زیاد سطح دریاچه باعث ته نشین شدن مقدار زیادی رسوب در این ناحیه گردیده که آثار زیادی از بقایای انسانهای اولیه را در خود نگاه داشت است. نزدیک به شصت مورد از این بقایا که متعلق به چهار دوره متفاوت از تکامل انسانی است در این ناحیه کشف شده که در هر دوره افزایش حجم مغز انسان و پیچیده تر شدن ابزارهای ساخت دست بشر مشهود است. مشهور ترین اثر مکشوفه در این مکان» « Zinjanthropus نام دارد. این کشف جمجمه انسانی است متعلق به 7/1 میلیون سال قبل به نام Nutcracker Man (انسان فندق شکن) که به دلیل دندانهای بزرگ آن به این نام خوانده شده است. نام علمی آن Australopithecus Boise است. بیست سال پس از آن جای پای انسانهای اولیه در جنوب این ناحیه کشف شد که توسط لایههای مذابی که از فوران آتشفشان انگرونگرو پدید آمد بود از 3.6میلیون سال قبل تا کنون حفظ شده است. این کشف تاریخ انسانهای ساکن منطقه را تا چهار میلیون سال عقب تر برد.
روستای ماسایی: روستایی کوچک که تعدادی از مردم ماسایی در آن زندگی میکنند در این پارک قرار دارد که برای بازدید توریستها انتخاب میشود. مردم این روستا در ازای دریافت ده هزار شیلینگ اجازه ورود و بازدید از خانههایشان و گرفتن عکس را میدهند.
بازدید از انگرونگرو و سرنگیتی
ساعت کار این پارک شش صبح تا شش بعداز ظهر و ورودی آن50 دلار است. ساعت هشت صبح زمان ورود ما به پارک بود. در بالای دهانه آتشفشانی که خود محل زندگی گروهی از حیوانات است توقفی کرده و عکس گرفتیم، سپس آرام از کنار دهانه آتشفشانی به سمت دشت انگرونگرو سرازیر شده به سمت دشت سرنگیتی حرکت کردیم. دشت مملو از حیوانات مختلف بود. دستههای بزرگ غزالها و گاومیشها دیده میشدند.
مرز انگرونگرو و سرنگیتی محلی بود که به دلیل مهاجرت حیوانات جمعیت بزرگی از آهوهاAntelope و گاومیشهای آفریقایی wildebeest را در خود داشت. گله گاومیشهایی که به سمت جاده میآمدند با نزدیک شدن به جاده به صورت یک صف در آمده و هنگام عبور از جاده شروع به دویدن میکردند. سپس در سمت دیگر ایستاده به حر کت خود ادامه میدادند. صدای سمهای آنان به هنگام دویدن شنیده میشد و زمین در زیر پای آنها میلرزید. دستهای کرکس در فاصلهای دور از جاده دیده میشدند. از جاده خارج شدیم و به سمت آنها رفتیم.
در مسیر حرکت دو یوزپلنگ Cheetahرا در دوردست دیدیم که به سرعت از دید ما خارج شدند. دیدن یوزپلنگ مشکل تر از سایر حیوانات است چرا که این حیوانات با احساس حضور انسان به سرعت از دید خارج میشود تا جائیکه پارکها از توریستهایی که توانسته باشند عکسهایی از نزدیک از این حیوان و یا توله اش تهیه کرده باشند درخواست می کند تا آن عکسها را جهت مطالعه گروههای حفاظت از حیوانات در اختیار آنها قرار دهد.
نزدیک ساعت 10:30بود که یکی ازخودروهای ما دچار نقص فنی شد. قر ار شد آنرا جهت تعمیر به گاراژی در آن نزدیکی ببرند. از ماشینها پیاده شدیم. چند گاومیش در فاصله صد متری مشغول چرا بودند و چند فیل در دوردست دیده میشدند. در سمت دیگری بیشه زاری بود مشابه زیستگاه شیر. شاید هم چند شیر در آنجا ما را زیر نظر داشتند (به گفته نصر راهنمای ما). قدم زدن در این فضا و نشستن بر روی زمین پارک توفیقی اجباری بود که نصیب ما شده بود. پس از کمی گشتن و عکس گرفتن و دیدن اطراف (البته در نزدیکی ماشین) تصمیم گرفتیم که غذا را در همان محل بخوریم. آفتاب ظهر بالا میآمد و آرام آرام هوا گرمترمیشد. برای فرار از آفتاب تند استوایی به سایه ماشینها پناه بردیم. خواب چشمها را قلقلک میداد. از این فرصت استفاده کرده و به رسم عادت پلنگان و شیران پس از شکار و صرف غذا ما هم چرتی در سایه ماشینها زدیم. گر چه نیم نگاهی هم به بیشه شیران، دسته غزالان وگله گاومیشها داشتیم.
مشغول استراحت بودیم که یک جیپ لندرور کنار ما ایستاد و دلیل توقف ما را پرسید. او به ما گفت که توقف در این محل خطرناک است و در صورت رسیدن نگهبانان پارک به دردسر خواهیم افتاد. در ماشین او یک زوج فرانسوی به همراه پسر کوچکشان بودند. آنها پذیرفتند که ما را به محلی که ماشین ما رفته است برسانند. پس از ده دقیقه رانندگی به یک Lodge رسیدیم.
کوم در آنجا در تلاش برای تعمیر ماشین بود. وارد لابی هتل شدیم. استراحتی کوتاه کرده و کمی قهوه و چای نوشیدیم. هتل زیبا و البته گران قیمتی بود که مالک آن یک هلندی بود. کرایه آن شبی 320 دلار برای یک اتاق دو نفره. ماشین ما تعمیر نشد. کوم یک لندرور اجاره کرد و ما را با آن به هتل برگرداند.
وقتی به هتل رسیدیم هوا داشت تاریک میشد. یک گروه موسیقی محلی آنجا ایستاده بودند و خود را برای اجرا آماده میکردند. میز غذا را برای ما چیدند و ما مشغول خوردن شام شدیم. آن گروه هم در کنار میز شام مشغول نواختن شد. سازهای ضربی که ریتمی یک نواخت را مدام تکرار میکردند. به گفته ساناز ستارزاده همین ریتمهای یکنواخت و طولانی نمادی از فرهنگ مردم آفریقا است. فرهنگی که صبر و شکیبایی جزو شاخصههای آن به شمار میآید و کسی نگران گذر زمان نیست. پس از خوردن شام آن گروه، نمایش خود را که شامل رقص و آواز بود را شروع کرد و در ادامه تک تک ما را برای رقص به وسط دعوت کردند. رقص آفریقایی با موسیقی محلی. در شروع کار مشکلی بود ولی ما تمام تلاشمان را کردیم. برای اینکار از تمام تکنیکهای رقص بندری، کردی، باباکرم و قاسم آبادی بهره بردیم.
روز هشتم– دهانه انگورونگورو Crater Ngorongoro و دهکده ماسایی
برنامه حرکت این بار هم صبح زود شروع شد. ساعت هشت صبح در ورودی پارک بودیم یک ساعت طول کشید تا ما به بالای کوه انگرونگرو برسیم و از ان بالا به پایین دهانه حرکت کنیم. آنچه ما به دنبال آن بودیم را در این محل یافتیم. دستههای شیر چندین بار در مقابل ما ظاهر شدند.
پس از گردش چهار ساعته در پارک وارد ناحیهای شدیم که برای توقف گردشگران در نظر گرفته بودند. دو مرد مسلح از این ناحیه و از گردشگران محافظت میکردند. مشغول خوردن ناهار شدیم که اتفاق جالبی در این محل افتاد. تعدادی پرنده شبیه به شاهین بالای سر ما ظاهر شدند و در یک حرکت سریع غذا را از رامتین ربودند. این کار را یک بار دیگر بر روی مهدی کاوسیان اجرا کردند بدون آنکه خراشی بر دست او بیافتد. از آن به بعد ما ساندویچهای مرغ را در داخل لباسمان پنهان میکردیم و یواشکی گاز میزدیم. در این ناحیه تعداد زیادی از پرندههای رنگارنگ هم دیده میشدند که بدون ترس در کنار ما مشغول رفت و آمد بودند.
روز نهم– پارک ملی آروشا Arusha national park
پارک آروشا در نزدیکی شهر آروشا قرار دارد. در این پارک گونهای خاص از میمونها که دارای دم بلند و سفید هستند به نام Black&White Colobus زندگی می کنند.
یک دهانه آتشفشانی Crater هم در این پارک وجود دارد بر بالای کوهی به نام Ngurdoto که زیستگاه گروهی از حیوانات است. کوهMount Meru ((4,5685m کوهی است آتشفشانی که دومین کوه بلند تانزانیا بعد از کوه کلیمانجارو است و در این پارک واقع شده است. صعود به این کوه سه روزه به طول می انجامد ولی گفته میشود که در صورت آمادگی میتوان یکروزه به قله دست یافت ولی در بازگشت باید در پناهگاه شب را خوابید و روز دوم به پایین کوه رسید.
تور داخل پارک
صبح سوار لندکروزها شدیم و به سمت پارک حرکت کردیم. دو ساعت کشید تا به پارک برسیم. بلیط ورود یه پارک را که 35 دلار بود طبق توافق قبلی با کوم خودمان پرداخت کردیم. آنروز کمی خسته بودیم. خسته از سفرهای هر روزه و کم خوابیها . تا حدودی هم جذابیت پارکها و حیواناتش برایمان کم شده بود. ولی در این پارک قرار بود تورمان شکلی دیگر داشته باشد. برنامه یک پیاده روی کوتاه در پارک بود البته به همراه یک محافظ. یک رنجر مسلح ranger را در اختیار ما گذاشتند و ما به همراه او وارد پارک شدیم. رنجر ما جوانی بود که مدام داستانهای هیجان انگیز (البته تخیلی) در مورد شجاعتهایش حین رویارویی با حیوانات وحشی تعریف میکرد و اینکه چگونه با اسلحه خود آنها را از پا در آورده و حمله آنها را خنثی کرده است. وی مدام به اسلحه خود اشاره میکرد و خبر نداشت که ما بیشتر از خود او اسلحه وادوات جنگی دیدهایم. در حین پیاده روی به یک گله بوفالوی آفریقاییAfrican Buffalo رسیدیم که در آنسوی خندقی بودند و قادر به حمله به ما نبودند. از کنار یک زرافه هم گذشتیم و به یک آبشار رسیدیم. در داخل پارک به یک گروه دیگر برخورد کردیم که رنجر آنها یک خانم بود. با یونیفرم نظامی و اسلحه.
پس از پیاده روی سوار ماشینهایمان شدیم و به بالای crater رفتیم. از بالای کوه گلههای فیل داخل دهانه آتشفشان دیده میشدند و در سمت راست قله کلیمانجارو از ابرها سر برآورده بود.
کلیمانجارو، بلند ترین کوه آفریقا
در میان دشتهای پست و کم ارتفاع تانزانیا کوه کلیمانجارو یکه و تنها با کلاهکی از برف که همان یخچالهای ابدی کلیمانجارو هستند ایستاده است. به دلیل ارتفاع پایین زمینهای اطراف ابهت کوه چند برابر شده و یخچالهای آن در میان این دشتهای گرم جلوهای دیگر دارند.
از مردم محلی شنیدیم که کلمه کلیمانجارو را به End of Journey» پایان سفر« ترجمه میکنند.سفری مکاشفه وار که صعود کننده پس از رسیدن به قله به آسمان میرود. مقدس بودن کوه در بین قبایل ماسایی میتواند ریشه چنین اسطورهای باشد و یا شاید انسانهایی که به سمت قله کوه رفته و دیگر بازنگشتهاند.
کوه کلیمانجارو در پارکی به همین نام در کنار پارک آروشا قرار گرفته است. ورودیه به محوطه کلیمانجارو برای یکروز 50 دلار است و البته به تعداد روزهایی که صعود کنندهها در پارک هستند باید این مبلغ را پرداخت کنند. دسترسی راحت به کوه باعث شده هر ساله تعداد کثیری کوهنورد و جهانگرد به این محل بیایند. این کوه با ۵۸۹۵ متر ارتفاع، آتشفشانی نیمه خاموش است که در نزدیکی مرز این کشور با کنیا قرار گرفته. کلیمانجارو دومین قله آتشفشانی دنیا پس از کوه «Ojos del Saladoاویس دل سلدو« 6893m)شیلی/آرژانتین ( است. صعود به کلیمانجارو را در مدت 5 تا شش روزه انجام میدهند ولی بر اساس گفته شخصی که ما در دارالسلام ملاقات کردیم و ادعا میکرد که دو بار به این قله صعود کرده است، صعود به قله کوه چهار روزه و در صورت آمادگی بیشتر سه روزه هم امکان پذیر است. این کوه سه پناهگاه در ارتفاعات مختلف دارد: 1- پناهگاه ماندارا2700 متر 2- پناهگاه هورونبو3750 متر3 – پناهگاه کیبو4700 متر
در راه بازگشت
پس از خارج شدن از آروشاپارک به یک هتل Lodge در بیرون پارک رفتیم تا کمی قهوه و چای بنوشیم. محیط زیبا و لوکسی داشت و البته قیمت اتاقهای آن در مقایسه با هتلهای داخل پارک مناسب تر بود. 75 تا 100 دلار برای هر اتاق دو نفره. مالک هتل یک زن سفید پوست اهل زیمباوه بود. کمی با او صحبت کردیم. ابتدا از امکانات هتل و تورهایی که برای گردشگران فراهم کرده بود گفت و سپس از مشکلات سیاسی که کشورش با روی کار آمدن رئیس جمهور جدید موگابه با آن روبرو شده است برایمان صحبت کرد. توضیحاتی داد در مورد برنامههای انسان دوستانهای که از تمام دنیا در آن مشارکت میکنند و از ما خواست که پزشکان کشورمان را برای آمدن به آفریقا ترغیب و تشویق کنیم.
در راه بازگشت به شهر آروشا احساس عجیبی داشتیم. بخش اول سفر ما که بازدید از پارکهای ملی و حیواناتش بود به انتهایش رسیده بود و این آخرین لحظات آخرین Safari tour ما بود. فردا عازم دارالسلام بودیم و در آنجا مسافرت ما شکل دیگری به خود میگرفت. ازغرب تانزانیا و فضای آفریقایی اش و مردمان ماسایی که در گوشه کنار دیده میشدند فاصله میگرفتیم. خستگی یک هفته جابجا شدنها و از خواب بیدار شدنهای زود هنگام داشت خودش را نشان میداد. هوا آرام آرام تاریک شد و امکان دیدن مناظر بیرون هم از بین می رفت. دو ساعت تا آروشا مانده بود و برای گذراندن وقت به رسم عادت همیشه یک به یک شروع به خواندن ترانهای و آوازی کردیم. گویی بهایران برگشته بودیم و دیگر به محیط پیرامون توجه نداشتیم. منتظر بودیم ببینیم در دارالسلام و زنگبار چه چیزی انتظار ما را میکشد.
در بازگشت به آروشا ماشین ما از بخش ثروتمند نشین آروشا وارد شهر شد. هوا تاریک شده بود و منظره این شهر که توریستی ترین شهر تانزانیا نیز هست در شب زیبا تر شده بود. هتلهای مجلل شهر در گوشه کنار دیده میشدند و با چراغهای رنگارنگ دیدنی بودند. از این محله گذشته و وارد منطقه پایین شهر شدیم. هتل ما یکی از بد ترین هتلهای مسافرت ما بود. البته ساعت نه شب بود و خوشحال بودیم که در این هتل فقط باید بخوابیم. یک وعده غذای کنسروی همراهمان بود که همان را به عنوان شام خورده و زود خوابیدیم. فردا پنج صبح کوم ما را به ترمینال میبرد.
روز دهم– بازگشت به داراسلام و حرکت به سمت زنگبار
وسایل را جمع کرده بار ماشینها کردیم تا به سمت ترمینال حرکت کنیم. 20 دقیقه تا ترمینال بود که پس از رسیدن به ترمینال و قرار دادن کولهها اتوبوس راس ساعت شش و بدون تاخیر حرکت کرد. ساعت حرکت کشتی ما به زنگبار چهار بعدازظهر بود و با توجه به سابقه تاخیر اتوبوس در هنگام آمدن به آروشا این نگرانی وجود داشت که ما به این کشتی نرسیم. از داراسلام تور دیگری هماهنگی کارهای ما را بر عهده داشت. که این تور میبایست ما را از ترمینال مسافری داراسلام به اسکله منتقل کند. حرکت اتوبوس در زمان مقرر کمی از نگرانیهای ما کم کرد. این بخش مسافرت امکان دیدن مسیری را که در زمان آمدن به دلیل تاریکی هوا از دست داده بودیم را میسر کرد. مناطق اطراف آروشا و روستای موشی (روستای پای کوه کلیمانجارو) و البته عبور از کنار کوه کلیمانجارو از آن جمله بودند. اتوبوس با60 مسافر بدون توقف طولانی به سمت دارالسلام میرفت.تنها یک توقف 40 دقیقهای برای ناهار داشت که با توجه به تجربه قبلی از این فرصت به خوبی برای خوردن نهار و تهیه میوه برای طول سفر استفاده کردیم. از اتفاقات داخل اتوبوس میتوان تنها به ظهور ناگهانی یک سوسک حمام اشاره کرد که تا آنموقع در این کشور دیده نشده بود و ما فکر میکردیم در این نقطه از جهان وجود ندارد. مشابه سوسکهای خودمان با کمی تغییر. ابتدا بر شانههای رامتین فرود آمد و سپس در بین پاهای محمد سعیدی گم شد. پس از غیبتی کوتاه مجددا بر روی پاهای ساناز ظاهر شد که این حرکت آخر او باعث به هم ریختن اتوبوس نیز شد که البته به قیمت جانش هم تمام شد.
حرکت به سمت زنگبار
پنج دقیقه به چهار بود که به ترمینال رسیدیم. یک ماشین از طرف تور به دنبال ما آمده بود تا ما را به اسکله منتقل کند. راهنمای ما همان لحظه تماسی با کشتی گرفت و از ناخدای کشتی خواست که منتظر رسیدن ما بماند. بعد از یازده روز ماندن در آفریقا میدانستیم که چنین اتفاقی در آفریقا میتواند بیافتد. ساعت 4:30 دقیقه به اسکله رسیدیم. به محض رسیدن ما درهای اسکله باز شد تا ما با مینی بوس خود به سمت کشتی برویم. راهها به سرعت باز میشدند و فریاد کارگران و خدمه در اطراف ما به گوش میرسید. بعضی از آنها با مشت به بدنه مینی بوس میزدند که به گفته علی راهنمای ما درخواست پاداش بابت نگه داشتن کشتی میکردند. میدانستیم که اسکله را به هم ریختهایم. صحنه خنده داری پدید آمده بود. راننده ما هم به کلی گیج شده بود و چیزی نمانده بود که با ماشین داخل عرشه شود. چند متر مانده به کشتی پیاده شدیم و به سرعت کولهها را به داخل بردیم. با ورود ما مسافران کشتی که تعدادی از آنها هم توریستهای خارجی بودند با تعجب ما را نگاه میکردند و تازه دلیل تاخیر نیم ساعته خود را فهمیده بودند. با رسیدن ما کشتی بلافاصله حرکت کرد. ظرفیت این Ferry یا اتوبوس دریایی 180 مسافر و بلیط آن 25 دلار برای خارجیها بود. سفر ده ساعته ما با اتوبوس بچهها را کاملا خسته کرده بود که در هوای گرم و شرجی دارالسلام این خستگی خود را بیشتر نشان میداد. جابجا شدنهای سریع با کوله از اتوبوس به مینی بوس و در آخر به کشتی این خستگی را بیشتر هم کرد. در داخل Ferryهوا گرم تر شد. خستگی و کلافگی در چهره بچهها دیده میشد. با حرکت کشتی همه بر روی عرشه جلوی آن جمع شدیم و به نردهها تکیه دادیم. همینطور که کشتی سرعت میگرفت بادی به صورت بچهها میخورد که حالشان را بهتر میکرد. چند پرش کشتی بر روی امواج آب آرام آرام چهره خموده بچهها را باز کرد. تازه متوجه منظره زیبای اطراف میشدیم. کشتیهایی که در گوشه کنار دریا در حال حرکت بودند. یک قایق بادبانی در سمت دیگر سوار بر باد حرکت میکرد. دسته بزرگ ماهیها که در آب دیده میشدند و دسته ماهیهای پرنده که لحظهای از آب خارج میشدند و دوباره داخل آب میشدند. یک دلفین هم لحظهای از آب خارج شد و دمش را بر آب کوبید. بعد از دو ساعت به زنگبار رسیدیم.
زنگبار یک ایالت خود مختار است که برای ورود به خاکش باید ویزا گرفت. فرمهای ویزا را پر کردیم و پس از گرفتن ویزا که به صورت مهری در پاسپورت بود وارد زنگبار شدیم. یک نفر راهنما از طرف تور آمده بود و ما را به سمت هتلمان راهنمایی کرد. هتل متوسطی بود به نام «هتل خیابان باریک Narrow street hotel». نام با مسمایی بود برای آن هتل در آن خیابان تنگ و باریک. پس از استحمام و استراحتی کوتاه به اتفاق راهنما برای شام به رستورانی در همان نزدیکی رفتیم.5000 شیلینگ قیمت متوسط غذا در زنگبار است. شب وقتی که میخواستیم کولرها روشن کنیم متوجه شدیم که که برق آنها قطع است. پاسخ مسئول هتل این بود که هتلها بدون کولر رزرو شدهاند. اصرار ما نتیجه نداد و ما حل کردن موضوع را به فردا موکول کردیم. آنقدر خسته بودیم که به سرعت خوابمان برد. خوابی عمیق در هوای گرم و شرجی زنگبار.
زنگبار Zanzibar
زنگبار نام جزیرهای در شرق تانزانیا است که خود مجموعهای از جزایر است که معرفترین انهاPembaو Unguja هستند . Unguja نام بزرگترین و اصلی ترین جزیره زنگبار است که بزرگترین شهر زنگبار،«شهر سنگی Stonetown»که به «شهر زنگبار Zanzibar city» هم معروف است در همین جزیره واقع شده است. جمعیت زنگبار740000 نفر است که 95 درصد آنها مسلمان و مابقی مسیحی و دارای سایر ادیان بومی آفریقا هستند. این جمعیت از مهاجران ایرانی، آفریقایی، عمانی و سایر کشورهای عربی و آسیایی تشکیل یافته است. مذهب اسلام از طریق همین مهاجران به جزیره راه یافته است. زنگ و زنگی یک واژهٔ فارسی است به معنی سیاه و بار یعنی محل، کاخ (مانند دربار) و همچنین به معنی ساحل، کناره و کرانه (مثل: جویبار، رودبار، ارسباران …) و در مجموع زنگبار یعنی «ساحل سیاهان و یا سرزمین سیاهان». اعراب این کلمه را زنجبار تلفظ میکنند و اروپاییان نیز زنجبار را به زنزیبار تغییر دادهاند. زبان رسمی سواحیلی Swahili است که عموم مردم به زبان انگلیسی نیز تسلط دارند. خط سواحیلی در گذشته با الفبای عربی نوشته میشد که بعدها انتشار دیکشنری سواحیلی به انگلیسی که توسط چند کشیش منتشر شد زمینه ساز تغییر الفبا به لاتین شد. کلمه « زبان سواحیلی» هم گفته میشود که دارای ریشهای فارسی است به معنای زبان مردمی که در ساحل زندگی میکنند. ایرانیها از دوره هخامنشی با این منطقه دادوستد تجاری داشتهاند. بعدها بویژه در دوره بعد از اسلام و درخلال سالهای پایانی قرن سوم هجری تا اوایل قرن چهارم، مهاجران زیادی از شیراز، شوشتر و سیراف به زنگبار مهاجرت کردند و در آنجا ساکن شدند. هنوز هم پس از گذشت قرنها در زنگبار اصل و نسب شیرازی به نوعی نجیب زادگی محسوب میشود. آییننوروز امروزه در زنگبار برگزار میشود. با کمی تحقیق در آثار به جای مانده از گذشته در زنگبار، به طرز شگفت انگیزی نام ایران را در کنار تمامی اشیاء، بناها و افراد مشهور زنگبار میتوان دید. اقتصاد زنگبار بر پایه کشاورزی ماهیگیری و توریسم است. سواحل شرقی محل ماهی گیری، کشتجلبک و همچنین شنا و قایقرانی برای توریستهای خارجی است. جزایر پراکنده و کوچک زنگبار دارای چشم اندازی دلپذیر، سواحلی زیبا و آرام هستند. هتلهایی زیبایی که در این جزایر ساخته شده موجب شده که این جزایر به صورت استراحتگاهی Resort درآید که فضایی دنج و آرام را برای توریستهای عمدتا غربی که به این جزایر سفر میکنند فراهم کند. روزهای تعطیل در زنگبار شامل عید قربان، عید فطر، سال نو میلادی، سالگرد استقلال زنگبار و سالگرد اتحاد زنگبار و تانگانیکا است. جولای تا اکتبر ایده آلترین زمان برای سفر به زنگبار است چرا که متوسط دما 25 درجه سانتیگراد است. رفت و آمد به زنگبار از طریق دارالسلام و با کمک اتوبوسهای دریایی (Ferry) صورت میگیرد. تعدادی نزدیک به پنج Ferry هر روزه بین دارالسلام و زنگبار حرکت می کنند. نام یکی از این اتوبوسهای دریایی سپیده (Sepideh) بود که به احتمال زیاد مالکی ایرانی داشته است. قیمت بلیط 25 دلار است که بلیط First class آن پنج دلار بیشتر میباشد.
تاریخ زنگبار
قرن هفتم میلادی زمانی بود که اسلام راه خود را به این جزیره باز کرد. قدیمی ترین اثر اسلامی مربوط به مسجدی است متعلق به 1107 میلادی. کالاهای تجاری که از زنگبار توسط کشتی های تجاری ایرانی و عربی حمل میشد عبارت بود از طلا، پوست حیوانات، کاسه (لاک) لاک پشت، عاج فیل، چوب آبنوس و برده. و آنچه به این جزیره آورده میشد عبارت بود از پارچه، ظروف چینی، مهره تسبیح Bead. تا قرن 15 همواره زنگبار دارای یک سلطان محلی بود که برآن حکومت میکرد ولی در سال 1498 با ورود واسکوداگاما (VascoDaGama) کاشف پرتغالی به این جزیره تسلط بر زنگبار تا دویست سال به دست پرتغالیها افتاد. مراسم گاوبازی Bullfight در همین دوره وارد جزیره شد البته با کمی تفاوت. یکی اینکه نژاد گاوهای به کار گرفته از نژاد هندی بودند و به اندازه گاوهای اروپای بزرگ و وحشی نبودند. دیگر اینکه گاوها در انتهای مراسم کشته نمی شدند. آثاری از این میادین گاوبازی هنوز در زنگبار به چشم میخورد. پس از خروج پرتغالی ها حکومت به دست عمانی ها افتاد. عمانیها سلسله ای از سلاطین به نام خاندان بوسعیدی بودند. سلاطین عمانی به واسطه تجارت برده به درآمد بسیار بالایی رسیده بودند. گفته میشود در اواسط قرن 19 سالانه بالغ بر 25 هزار برده از زنگبار صادر میشد. در صورتی که جمعیت جزیره در آن زمان ده هزار نفر بود. یکی از سلاطین مشهور زنگبار سلطان سعید است که در زمان وی زنگبار به درآمد سرشاری از تجارت برده رسید و قدرت این سلطان هم به واسطه درآمد بالایش فزونی یافت. گفته میشود وی دارای یک همسر رسمی و 75 زن صیغه ای و بیش از صد فرزند بود. به وی لقب سعید کبیر Said the great داده بودند. اواسط قرن 19 آغاز نفوذ بریتانیا بود. در همین دوران تجارت برده رو به افول نهاد و بریتانیا دولت زنگبار را برای توقف تجارت برده تحت فشار قرار میداد. با مرگ سلطان سعید در سال 1856 تسلط بریتانیا بر زنگبار بیشتر و بیشتر شد و سر انجام در 1873 توافقی با سلطان برقاش Barghash برای توقف تجارت برده با بریتانیا صورت گرفت که حکومت زنگبار چندان به آن پایبند نماند. در سال 1890توافقی دیگر با سلطان علی برای توقف کامل برده داری امضاء گردید. از این تاریخ تسلط بریتانیا به منتهای درجه خود رسید به طوری که سلطانهای زنگبار به حقوق بگیرهای بریتانیا تبدیل شدند. در سال 1896 پس از مرگ سطان حامد بن تاون پسر عموی او خالد با جمع آوری تعدادی افراد مسلح ادعای پادشاهی کرد و قصر سلطنتی را تسخیر کرد. در آن زمان دولت زنگبار تحت الحمایه دولت بریتانیا قرار داشت. بریتانیا بلافاصله اولتیماتومی به خالد داد مبنی بر اینکه وی باید تا ساعت نه صبح روز بعد پرچم خود را از قصر سلطنتی پایین بیاورد در غیر اینصورت به زور متوسل خواهد شد. 9 صبح روز بعد کشتی بریتانیا توپخانه خود را به سمت قصر خالد نشانه رفت و در مدت 45 دقیقه آنرا به طور کامل ویران نمود. خالد تسلیم شد و سلطان محمود، شاه مورد تایید بریتانیا به جای وی به سلطنت رسید. این جنگ 45 دقیقه ای نیز در کتاب رکوردهای گینس Guinness book به عنوان کوتاه ترین جنگ تاریخ ثبت گردید. سال 1963 سالی بود که استقلال زنگبار از جانب بریتانیا به آنها اعطا شد و کنترل جزیره به دست پادشاه افتاد. چند ماه بعد در ژانویه 1964 انقلابی توام با خشونت منجر به بقدرت رسیدن رئیس جمهور کروم Karume President شد. وی متعلق به حزبی به نام آفرو- شیرازی (Afro-shirazi) بود که این نام به معنای آفریقایی های شیرازی تبار میباشد. انقلاب کوتاه ولی خونین بود که 17هزار نفر در آن جان باختند. در 24 آوریل 1964 زنگبار به جمهوری تانگانیکا پیوست و هردو جمهوری تانزانیا نام گرفتند. خودمختاری زنگبار همچنان حفظ شد و کروم رئیس جمهور باقی ماند. وی حکومتی سوسیالیستی بنا نهاد و رابطه سیاسی و اقتصادی خود را با کشورهای شوروی سابق، کوبا، آلمان شرقی و کشورهای بلوک شرق را گسترش داد. ولی زنگبار در 1980 دوباره به سمت اقتصاد بازار آزاد بازگشت و اولین انتخابات آزاد خود را در 1995 با شرکت چندین حزب برگزار نمود.
شهر Stone town
این شهر بزرگترین و اصلی ترین شهر زنگبار است. شهری تاریخی که کوچه های باریک و خانه های سنگی با دربهای بزرگ و چوبی اش شهرتی جهانی دارد. این دربهای چوبی بخشی از فرهنگ سواحیلی است که از ایران و کشورهای عربی آمده است. در این شهر 51 مسجد 6 معبد هندو و دو کلیسا وجود دارد. بافت قدیمی شهر آنچنان بکر و دست نخورده باقی مانده است که مطابق آمار رسمی دولت تنها 13 درصد خانه های شهر سالم بوده و مابقی در حال خراب شدن هستند. خط آهن شهر که به روستای بوبوبو Bububua وصل میشود و به آن خط بوبوموLine Bububua می گویند. دومین راه آهن قاره است که در سال 1905 ساخته شد. نکته جالب اینکه گفته میشود سال 1998 سالی بود که اولین چراغ راهنمایی در زنگبار نصب شد.
آمار جرم و سرقت به ویژه قاچاق مواد مخدر در زنگبار رو به افزایش است. پلیس به توریستها چنین توصیه میکند: اشیاء با ارزش خود را در هتل گذاشته و با خود حمل نکنید. مراقب کیفها و دوربینهای خود باشید و در شبها به تنهایی اقدام به گردش در مناطق خلوت نکنید. و در آخر اینکه در صورتیکه مورد حمله دزدان قرار گرفتید در مقابل دادن اشیاء خود هرگز مقاومت نکنید. گفته میشود زمانی که یک دزد توسط مردم دستگیر میشود در بعضی موارد آنچنان توسط مردم سنگباران میشود که پیش از رسیدن پلیس جان خود را از دست میدهد.
مناطق تاریخی Stone town
از آثار باستانی ایرانی در زنگبار میتوان حمام ایرانی Persian Bathroom اشاره کرد. مردم زنگبار به این محل حمامی Hamami میگویند که همان لفظ فارسی حمام است که به این مکان اطلاق میشده است. ما تابلوی Persian Bathroom را در ورودی این مکان دیدیم. یک کلیسای قدیمی متعلق 1873 میلادی نیز جزء بناهای تاریخی شهر است که در کنار آن بازار فروش بردگان درگذشته قرار داشته است. محلی که بردهها پیش از فروش در آنجا نگهداری میشدند هم اکنون به صورت حفرهای وجود دارد. برای ورود به این نقطه باید از دالانی باریک به داخل حفره خزید. ما از این مکان به دلیل عدم برنامه ریزی زمانی مناسب نتوانستیم بازدید کنیم ولی بر اساس گفته بازدید کنندگان، در فضای تاریک حفره، وحشت و خشونتی را که این تجارت داشته است کاملا احساس میشود.
بیت العجایب Beit-el-Ajaib (خانه عجایب)
این مکان را سلطان برقاش در سال 1883 میلادی برای سکونت ملکه زنگبار فاطیما Fatumaساخته بود. این نام از آنجهت به این خانه گفته میشد که اولین مکانی در زنگبار بود که با نور برق روشن شد. بعدها این ساختمان به دفتر کار انگلیسیها تبدیل شد و پس از انقلاب 1964 تبدیل به محل دفتر حزب انقلاب Revolutionary party شد. نام این حزب به اختصار CCM (Chapa Cha Mapinduzi) بوده که این نام بر زمین مقابل درب ورود بیت العجایب نقش بسته است. بیت العجایب بلند ترین ساختمان شهر است و هم اکنون به موزهای تبدیل شده که اشیاء تاریخی مربوط به دو قرن گذشته و بخشی از آداب و رسوم زنگبار درآن به نمایش گذاشته شده است. در این موزه دو عدد توپ جنگی به نمایش گذاشته شده است. گر چه توضیحاتی در مورد منشاء این دو توپ بر روی آنها نوشته نشده بود ولی گفته میشود این توپها در نبردی بین کشور ایران و عثمانی غنیمت گرفته شدهاند و توسط دولت عثمانی به زنگبار ارسال شدهاند.
روز یازدهم – مزرعه گیاهان معطر و ادویهای spice tour -گردش در داخل زنگبار
صبح زنگبار
آنروز برای اولین بار صبح را تا دیر وقت خوابیدیم. این موضوع کمی خستگی ده روز مسافرت وجابجا شدنها و زود بیدار شدنها را رفع کرد. پس از خوردن صبحانه ساعت ده صبح راهنمای با ماشین دنبال ما آمد تا ما را برای تور بازدید از مزرعه گیاهان ادویهای Spicy ببرد. نام این برنامه چندان جذاب نبود ولی بهتر از آن چیزی شد که انتظار داشتیم. پس از نیم ساعت راندن به مزارعی رسیدیم که انواع گیاهان غذایی در آن کشت میشدند.
یک راهنمای محلی آمد و در مورد تور آنروز ما توضیحاتی داد وسپس به همراه او وارد مزرعه شدیم. دو نفر دیگر همراه ما بودند که از برگ درختان و گیاهان مدام اشیاء مختلف می ساختند و به دست ما میدادند. مانند کلاه، سبد، گردنبند، انگشتر. کار آنها واقعا هنرمندانه و جالب بود.
در این مزرعه ما فرصت دیدن گیاهانی را داشتیم که ادویه جات خوراکی از آن تهیه میشدند. این گیاهان عبارت بودند: هل، زردچوبه، زنجبیل، دارچین، کاری، فلفل سیاه و سفید و قرمز، میوه کاکائو و گیاهانی که مخصوص آفریقا بودند. یکی از افراد تور تعدادی نارگیل از درخت چید و برای ما آورد. درخت نارگیل درختی بلند است که آن شخص برای بالا رفتن ابتدا دستمالی را به پاهای خود بست. این دستمال را دور تنه درخت می انداخت و به سرعتی باور نکردنی بالا میرفت. نارگیلهای چیده شده را شکافتند تا از شیرآن بخوریم. پس از خوردن نارگیل و شیر نارگیل زمان خوردن ناهار فرا رسید. ناهار را بر روی حصیری که بر روی زمین پهن کرده بودند خوردیم. غذای آنروز ما از همان گیاهان ادویهای تهیه شده بود. برنج و ماهی به همراه انواع ادویه جات و همچنین غذایی که از موز تهیه شده بود. غذایی لذیذ بود. در آخر برنامه مقداری ادویه خریدیم و به شهر برگشتیم.
گردش در زنگبار
برنامه بعد از ظهر ما گردش در داخل شهر زنگبار بود. پس از استراحتی کوتاه راهنمای داخل شهر به دنبال ما آمد تا به همراه او گردشی در داخل شهر انجام دهیم. ابتدا از کنار بازار شهر گذشتیم. در این بازار میوه ماهی و سایر اجناس مورد نیاز به مردم صورت سنتی عرضه میشد. او ما را به سمت کوچههای باریک زنگبار هدایت کرد و در گوشه کنار ما را متوجه مناظر مختلف شهر میکرد.
خانههای قدیمی زنگبار بافتی منحصر به فرد را برای این شهر ایجاد کردهاند. دربهای مشهور و بزرگ و چوبی زنگبار با گل میخهای بزرگ و کنده کاریهایش دیده میشدند وآیاتی از قران که بر بعضی از آنها نقش بسته بود. در بالای درب یکی از خانهها با الفبای لاتین نوشته شده بود « شیعه اثناعشری shiaithnaasheri از جمعیت اسلامی کویت». در جای دیگر نوشته بود انجمن شاه خراسان”Shah-E-Khorasan”. در شهر کسانی بودند که از ملیت ما میپرسیدند. ایران را همه میشناختند. بسیاری پس از شنیدن کلمهایران نام احمدی نژاد را به زبان میآوردند. در دو مورد هم دو نفر با آوردن اسم علی دایی ما را متعجب کردند.
میدانی در وسط شهر بود که مردم در گوشه کنار مشغول بازی بودند. به یک کافی شاپ رسیدیم که نام « فردی مرکوری Freddie Mercury» را برای خود برگزیده بود. بر روی تابلویی مختصری کوتاه در مورد زندگی نامه او نوشته بود و به این نکته اشاره کرده بود که وی در زنگبار متولد شده است. پس از آن به هتلهای لوکس و گران قیمت شهر رسیدیم. وارد حیات و لابی آنها شدیم و در یکی از این هتلها هم لحظاتی نشسته و چای نوشیدیم. قیمت هتلها را تا 120دلار میگفتند. میدان گاوبازی به جای مانده از دوران تسلط پرتغالیها و صحنهای برای اجرای تئاتر در مجاور همان میدان. نیز از مناطقی بودند که در این گردش چند ساعته موفق به بازدید آن شدیم. به هتل برگشتیم. کولرهای ما روشن شده بودند و ما خوشحال که شب را راحت میخوابیم و خوابیدیم.
فردی مرکوری Freddie Mercury و گروه Queen
فردی مرکوری ((فرخ بُلسارا)) در سال 1946 در زنگبار متولد شد. نام او را فرخ نهادند که در زبان زرتشتی به معنای انسانی است با اقبال بلند. پدر و مادر او سالهای قبل از گجرات هند به زنگبار مهاجرت کردند. آنها متعلق به گروهی از زرتشتیان در ایران به نام پارسه بودند که به آنان پارسیان می گفتند و عمده آنها به هند مهاجرت کردند. فردی در سن هفت سالگی برای ورود به مدرسه به کشور هند فرستاده شد و از آنجا برای تحصیل در دانشگاه به لندن رفت. در همان جا نام فردریک (فردی) را برای خود برگزید و پس از مدتی نیز نام فامیل خود را به مرکوری تغییر داد. وی در سال 1970 گروه Queen را تاسیس کرد و خود خواننده این گروه راک شد. سالهای 70 و 80 میلادی اوج شهرت و محبوبیت فردی بود که طرفداران بسیاری در تمام دنیا داشت تا آنکه در سال 1991 در اثر ابتلا به بیماری ایدز از دنیا رفت. گروه Queen را پس از بیتلها دومین گروه پیشتاز انگلیس میدانند و تکآهنگ« راپسودی بوهمی » Bohemian Rhapsody)) او را به عنوان آهنگ منتخب هزاره معرفی میکنند.
روز دوازدهم – رفت و برگشت به جزیره زندان Prison Island با قایق موتوری – حرکت به سمت ساحل شرقی
صبح وسایل را جمع کرده و در یک اتاق قرار دادیم تا سایر اتاقها راتحویل دهیم. تصمیم گرفته بودیم به سمت ساحل شرقی زنگبار East Coast و ویلاهای ساحلی (Bungalow) آن برویم. بابت توافقی که با مسئول تور انجام شد هزینه انتقال ما به ساحل زنگار را وی بر عهده گرفت و ما خود کرایه ویلا را پرداخت کردیم. راهنمای دیگری به دنبال ما آمده بود تا ما را به جزیره زندان ببرد. فاصله نیم ساعته تا جزیره را با قایق موتوری طی کردیم.
جزیره زندان Prison Island
این جزیره کوچک در سالهای دور قرار بوده به عنوان زندان استفاده شود. یک ژنرال انگلیسی این جزیره را از دولت زنگبار می خرد و آنجا را تبدیل به استراحتگاهی برای بیماران بهبود یافته انگلیسی میکند تا با استراحت در این مکان سلامت و توان از دست رفته خود را باز یابند. این ژنرال یک افسر در ارتش انگلیس بود که به استخدام دولت زنگبار در میآید تا ارتش زنگبار را آموزش و سازماندهی نماید. درجه ژنرالی را دولت زنگبار به وی اعطا کرد. در ساحل این جزیره موجودات دریایی زیادی دیده میشد. خواستیم تنی به آب بزنیم که در همان ابتدا پای یکی از دوستان بر روی یک توتیا(جوجه تیغی دریایی) رفت و فریادش بلند شد. لباسها را پوشیدیم و از خیر آبتنی گذشتیم. محیط جزیره آرام وفضای آن دنج و ساکت بود. هتلی زیبا هم در جزیره قرار داشت که فضای وسیعی را به خود اختصاص داده بود. در بخشی از جزیره هم تعدادی لاکپشت غول پیکر نگهداری میشد. ناهار را در همان جزیره خودیم و با قایقها برگشتیم. پس از بازگشت به هتل وسایل را بار مینی بوس کرده به سمت ساحل شرقی East coast حرکت کردیم. یک ساعت بعد در ساحل شرقی توانستیم شش ویلای دو و سه وچهار نفره را به قیمت 250 دلار اجاره کنیم. این ویلاها در فاصله ده متری دریا قرار داشتند. با شخصی روبرو شدیم که قایق بادبانی داشت و وسایل غواصی. قراری با او برای فردا گذاشتیم. با تاریک شدن هوا همگی کنار ساحل جمع شدند و بر روی تختها نشستند. آسمان پر ستاره بالای سرمان بود. از روی کتاب افشین دنبال ستارهها می گشتیم. خوشه پروین جبار و… شام را در رستورانی که مخصوص آن مجموعه بود خوردیم. در بازگشت دریا به میزان قابل توجهی عقب نشسته بود. تعدادی از بچهها وارد دریا شدند و پیاده روی کوتاهی در بستر دریا کردند.
روز سیزدهم– ساحل زنگبار – قایقرانی با قایق بادبانی Sailing و غواصی با Snorkeling-بازگشت به دارالسلام
صبح ساحل دریا بهتر دیده میشد. این ساحل با شیبی بسیار کم به سمت دریا حرکت میکرد. دلیل عقب نشستن دریا در شب گذشته همین شیب ملایم بود. شخص دیروزی با دوقایق بادبانی دنبال ما آمد و ما به اتفاق او راهی دریا شدیم. در دور دست تعدادی صخره در آب دیده میشدند که نشان دهنده نقطه شروع دریا بود و ما در یک خلیج کم عمق قرارداشتیم که تحت تاثیر جزر و مد دریا پر و خالی میشد. پس از نیم ساعت راندن در دریا به نقطهای رسیدیم که عمق دریا چهارتا پنج متر بود. وسایلSnorkeling ( غواصی با ماسک و لوله) را در آورده و به دریا زدیم.بستر دریا مملو بود از حیوانات و گیاهان دریایی. توتیاهای بزرگ، انواع ستارههای دریایی در رنگهای مختلف، عروس دریایی، مرجانها، گیاهان دریایی و ماهیهایی که در بین آنها حرکت میکردند.
در هنگام بازگشت جزر دریا شروع شده و آب عقب نشسته بود. به ناچار در بین راه پیاده شده و مابقی راه را پیاده آمدیم. مناظر بسیار جالبی دیده میشد. جویهای آبی تشکیل شده بود که آب از میان آنها به دریا برمیگشت و دستههای ماهی که در این جویها حرکت میکردند. در بعضی از چالههای آب دستههای ماهی گیر افتاده بودند. از کنار مزارع جلبک رد شدیم که از زیر آب خارج شده بودند و افرادی که در حال کار بر روی انها بودند. پس از رسیدن به خانهها وسایل را جمع کرده و با مینی بوسی که دنبال ما آمد به سمت زنگبار حرکت کردیم.
مزارع جلبک Seaweed farming
این مزارع مخصوص سواحل گرم و کم عمق هستند که در سواحل شرقی زنگبار کشت میشوند. کشت جلبک یک تجارت بزرگ در این ناحیه است. در این مزارع جلبک ها را در بستر دریا میکارند و با طناب به چوبهایی که در زمین فرو کرده اند میبندند. کاشت و برداشت در این مزارع در زمان جزر دریا و عقب نشینی آب صورت میگیرد. جلبکها را پس از چیدن در منطقه ای نگهداری میکنند تا کاملا خشک شوند و پس از آن آنها را به خارج از کشور به ویژه کشورها ی منطقه اسکاندیناوی صادر میکنند. از این جلبکها برای تهیه غذا، دارو، آبجو و کرم پوست استفاده میشود.
بازگشت به دارالسلام
در بازگشت، به موزه زنگبار ( بیت العجایب) رفتیم و از آنجا به سمت اسکله رفته سوار کشتی شدیم.کشتی ساعت سه و نیم به سمت دارالسلام حرکت کرد. راهنمای قبلی ما در دارالسلام دنبال ما آمد و ما را به سمت هتلمان برد. هنوز ناهار نخورده بودیم و خودمان را با خوردنی های کوچک سیر نگاه میداشتیم ولی دیگر گشنگی کلافه مان کرده بود. هتل ما ارزان قیمت بی کیفیت و در محله پایین شهر قرار داشت (20 دلار برای یک اتاق دو نفره). راهنمای ما غذایی تدارک دید که در رستوران هتل خوردیم و شام و ناهار را یکی کردیم. گشتی در اطراف محل هتل زدیم و برگشتیم. با صحبتی که با مسئول تور داشتیم قرارشد که دو روز آخر سفر را به هتل بهتری رفته و هزینه آنرا خودمان تقبل کنیم. نکته جالب در این هتل بوفه کوچکی بود که چای را به قیمت صد شیلینگ می فروخت. برای ما که چای را از 500 تا 1500شیلینگ خورده بودیم صحنه هیجان انگیزی بود.
روز چهاردهم– دیدار از موزههای دارالسلام – موزه ملی و موزه روستایی
دارالسلام Dar-es-Salaam وسیعترین شهر کشور تانزانیا و پایتخت پیشین این کشور است. این شهر بندری است قدیمی که در ساحل شرقی تانزانیا واقع شده و جمعیت آن 5/2 میلیون نفر است. این شهر در گذشته در مسیر عبور کشتیهای تجاری قرار داشته که از دریای احمر و خلیج فارس راهی این بندر میشدند. شاید بافت شهری دارالسلام بزرگترین جاذبه گردشگری آن باشد. گر چه در زنگبار عموما مسلمان و از نژادهای مهاجر و غیر آفریقایی بودند. ولی دارالسلام به نسبتهای مساوی از همه نژادی را در خود دارد. از این میان مسلمانان شیعه و سنی هر یک مسجد خود را داشت و بانگ اذان از هر مسجد جداگانه و به فاصله نیم ساعت از یکدیگر شنیده میشد. فرقه اسماعیله، شیعههای 45 امامی، شیعههای 27 امامی از جمله فرقی بودند که در این شهر ما به آنها برخورد کردیم. ظاهرا عدم تسلط یک نوع مذهب در کشور اجازه رشد فرقههای کوچک را درکنار هم داده است. مهاجران هندی که چهار نسل قبل مهاجرت کرده بودند نیز دیده میشدند. گرچه هیچ نشانهای دال بر نا امنی شهر دیده نمیشد ولی مطابق گفته مردم آنجا در تاریکی شب و در مکانهای خلوت تر احتمال کیف دزدی و کیف قاپی و به ویژه زدن دوربینهای توریستها زیاد است. در کنار دستگاههای خود پرداز بانکها همچنین در کنار بعضی از مغازهها یک فرد مسلح دیده میشد.. وقتی دلیل این موضوع را از یک مغازه دار دیگر پرسیدم جواب داد که این مغازهها از فروشندگان اصلی و بزرگ شهر هستند. وقتی در خصوص امنیت کار بقیه فروشندگان همچون خود او پرسیدم اسلحه کمری خود را از جیب خارج کرد و به من نشان داد که برای حفظ امنیت با خود حمل میکرد. ولی خود او هم چندان از نا امنی صحبت نمیکرد. در مجموع برای کشور نسبتا فقیری چون تانزانیا امنیت شهر بسیار هم خوب بود. مغازههای شهر کوچک و خیابانهای فرعی خاکی بودند. خودروهای مورد استفاده عموما مدل پایین بودند و مردم برای جابجایی علاوه بر خودروی شخصی از دوچرخه هم استفاده میکنند. مینی بوس داخل شهری هم زیاد دیده میشد که همیشه تا روی رکاب مسافر داشت. در ساعتی روبه تاریکی که پایان فعالیت روزانه به حساب میآمد و طبیعتا ترافیک در اوج پیک خود بود هجوم مسافران به مینی بوس دیده میشد. یک مورد حتی دیده شده که مینی بوس با مسافرانش وارد پمپ بنزین شد که به نظر میآمد امری عادی است.
دیدار از موزههای تانزانیا
موزه روستاییmuseum Village
موزه روستایی دارالسلام اولین جایی بود که برای دیدن انتخاب کردیم. در این موزه که در فضای باز قرار دارد اقوام مختلف تانزانیا معرفی شده بودند و نمومهای از خانهها و نحوه زندگی آنان به نمایش گذاشته شده بود. شباهت این خانهها با یکدیگر نشان از نزدیکی نحوه زندگی این اقوام با یکدیگر دارد. خانهها عموما تاریک و کوچک و بدون پنجره و تنها جانپناهی در برابر باد و باران است. از آنجائیکه این کشور زمستان سختی ندارد طبیعی است که این مردمان بیشتر اوقات خود را بیرون از خانه بگذرانند.
موزه ملی National museum
این موزه دارای سه ساختمان مجزا است. ساختمان اول مربوط به تاریخ و جغرافیای کشور تانزانیا میباشد. عکسها و آثاری مربوط به دورانی که این کشور مستعمره انگلیس بوده در این موزه وجود دارد. در نقشهای که مربوط به دوران گذشته بود مسیر تجاری که کشتیها در بین آن تردد میکردند و شهرهایی که تجارت عمده بین آنها برقرار بود دیده میشد. این مسیر از دارالسلام شروع میشد و به شهر صنعا رفته و به قاهره می رسید. مسیر دیگر از خلیج فارس به بغداد میرفت که در مسیر خود از مسقط پایتخت عمان و از بندر سیراف در ایران میگذشت. نام شهر شیراز هم در این نقشه دیده میشد و از همه مهمتر کلمه خلیج فارس Persian gulf بود که با نام اصلی کامل خود در نقشه ذکر شده بود.
بندر سیراف
سیراف صورت قدیمتر سیراب یکی از شهرهای قدیمی استان بوشهر است. بازماندههای آن در نزدیکی بندر طاهری فعلی دیده میشود(35کیلومتری شرق بندر کنگان). این شهر با قدمت دوره ساسانی یکی از بنادر مهم تجاری و محل صادرات و واردات اصلی خلیج فارس در قرن دهم میلادی بوده است. بازرگانان سیرافی به دوردستهای آسیا و آفریقا سفر دریایی میکردند، مذهب مردم سیراف پیش از اسلام زرتشت و بعد از آن اسلام بوده است ولی با توجه به موقعیت بازرگانی منطقه مذاهب یهودی و مسیحی و فرقههای مختلف اسلام نیز در منطقه حضور داشتهاند.
در ساختمان دوم موزه ملی، صنایع دستی کشور تانزانیا به نمایش گذاشته شده است. مجسمهها و کارهای چوبی این کشور که از چوب آبنوس Ebony wood تهیه میشود در تمام دنیا شهرت دارد. از جمله در ایران که به آبنوس آفریقایی مشهور است. در این موزه چندین مجسمه و اثر هنری با چوب که توسط استادکاران برجسته تانزانیا ساخته شده بود با مشخصات سازنده آن به نمایش گذاشته شده بود. آبنوس Ebony نام درختی است که در جنوب آفریقا می روید. چوب آبنوس تیرهرنگ و با چگالی بسیار بالاست که از آن در ساخت قطعات سازهای گوناگون استفاده میشود. چوب آبنوس از گرانترین چوبهای دنیا است و در صنایع مبلمان نیز کاربرد ویژهای دارد. بخش مرکزی این چوب در مجاورت هوا تیره میشود. به همین دلیل اشیاء ساخته شده از این چوب سنگین و به رنگ قهوهای تیره هستند.
در ساختمان سوم اشیائی به نمایش گذاشته شده بود که معرف نحوه زندگی مردم تانزانیا در گذشتههای دور بود. از وسایل موسیقی گرفته تا ظروف چوبی و سنگی. در بخشی از این موزه توضیحاتی در مورد اولین اجداد بشری در چهار میلیون سال قبل و مسیر تکاملی آن تا انسان کنونی به نمایش گذاشته شده بود. در عکسها و توضیحات ارائه شده محل زندگی و مشخصات فیزیکی این انسانها در هر مرحله تاریخی بیان شده بود و مکانی که استخوانهایی به جا مانده از آنها به دست آمده است نیز مشخص شده بود. این بخش از آنجهت بود که جنوب قاره آفریقا مکانی است که اولین اجداد بشری در آنجا ظاهر شده و به سایر نقاط زمین مهاجرت کردهاند. در ساعت سه بعدازظهر بود که از آخرین موزه خارج شدیم بهاندازه کافی گرسنه بودیم و فقط به غذا فکر میکردیم. از علی راهنمایمان خواستیم که ما را به یکFast food ببرد. آنقدر غذای محلی خورده بودیم که دلمان برای پیتزا و ساندویچ تنگ شده بود. رستوران نسبتا تمیزی بود مشابه Fast foodهای ایران که البته در محله نسبتا خوب دارالسلام قرار داشت. قیمت پیتزاها حدود هفت هزار شیلنگ بود. آنروز تولد آرش و فاطی بود. درهمان رستوران تولد انها را جشن گرفتیم. با فرارسیدن شب شهر دارالسلام به سرعت خلوت میشد و مغازهها تعطیل میشدند. با نگاهی به شهر در شب کمبود وسایل روشنایی مشهود بود. لامپهای مهتابی فلورسنت به طور پراکنده گوشه کنار شهر را روشن میکردند. گرانی برق دلیل اصلی این موضوع است که همه را وادار میکند که با طلوع خورشید فعالیت خود را آغاز و با غروبش پایان دهند. در بازگشت هتل خود را تغییر دادیم. هتل Aroche grand hotel هتلی تمیز و مناسب بود به قیمت40 دلار برای هر اتاق دو نفره که البته کرایه هتل را تور بر عهده نگرفت.
روز پانزدهم– گردش در داخل دارالسلام با مینی بوس و بازار بزرگ صنایع دستی در خارج شهر
راهنمای ما ساعت 9:30 دنبال ما آمد تا با مینی بوس گشتی در شهر بزنیم. از داخل دانشگاه دارالسلام رد شدیم. دانشگاه دارالسلام بزرگ و دارای ساختمانهای متعدد و مدرن و فضای سبز مناسب است ولی خبری از استاد و دانشجو نیست. تعداد معدودی دانشجو در این دانشگاه دیده میشدند. گفته میشود تمام دانشگاههای تانزانیا شعبهای از این دانشگاه هستند و در کشور تنها یک دانشگاه وجود دارد.
پس از گردشی کوتاه در شهر به بازار فروش صنایع دستی دارالسلام رفتیم که در حاشیه شهر قرار داشت. بهترین فرصت و مکان برای خرید بود. صنایع دستی تانزانیا عبارت بود از انواع ساختههای چوبی از چوب آبنوس، انواع گردن بند، پارچههای نقاشی شده و تابلوهایی که از الیاف چوبی برای طراحی آن استفاده میشود. در مجموع تمام این اشیاء بسیار زیبا و البته با قیمتی مناسب فروخته میشدند.
آنچه از چوب آبنوس تهیه میشد عبارت بود از ظروف چوبی، انواع مجسمههای حیوان و انسان، ماسک چوبی، جا شمعی و غیره. پس از بازگشت و خوردن ناهار در هتل، آخرین گردش را در شهر دارالسلام انجام دادیم. پیاده از هتل تا بخشهای شمال شهر حرکت کردیم. در آن ناحیه از شهر ساختمانهای بلند مرتبه و مدرن دیده میشد که مراکز تجاری و شرکتهای بزرگ تانزانیا را در خود داشت. ثروتمندان تانزانیا عموما معدن دارها هستند و شرکتهای آنها در این بخش از شهر قرار دارند. در آنجا چند رستوران شیک و چند فروشگاه که لباسهای گران قیمت می فروختند و همچنین نمایندگیLevi’s هم دیده میشد.
روز شانزدهم– پرواز بهایران
بالاخره زمان بازگشت هم رسید. تور ما قرار بود یک مینی بوس برای بردن ما به فرودگاه بفرستد که نفرستاد. پس از یک ساعت صبر کردن و تماسهایی که نتیجه نداد خودمان به کمک هتل دار یک مینی بوس به قیمت 55 دلار اجاره کرده عازم فرودگاه شدیم. پرواز ساعت یک بعد از ظهر انجام شد و ساعت شش بعد از ظهر به قطر رسید. چهار ساعت انتظار در فرودگاه قطر را با خرید در فری شاپ و خوردن شام گذراندیم و ساعت 12 شب به سمت تهران پرواز کردیم. چقدر زود گذشت. مثل همیشه.
« کلیه عکسها توسط اعضای گروه « کانون گردشگران جوان ایران» (مسعود حاج جعفری زاده، مهدی کاوسیان، افشین ایران پور، ساناز ستارزاده، محمد شاه کرم ، و مهدی طالبی) تهیه شدهاند و منابع اطلاعاتی که در این گزارش از آنها بهره جسته شده عبارت است از: موزهها، توضیحات نوشته شده در ورودی پارکها، کاتالوگهای مراکز گردشی و پارکها، اینتر نت و اطلاعات شفاهی از مردم تانزانیا.»
واقعا عالی بود.ممنون
بسیار ممنون. من قصد دارم به تانزانیا سفر کنم. البته خودم. بدون کمک تور. بسیار به من کمک شد . ممنون از اطلاعات مفیدتان.
سلام.
ممنون از گزارش برنامه کاملتون.
آدرس توری که با این قیمت به شما سرویس داد رو هم مى شه لطف کنید و بذارید؟
سلام جناب طالبی!ممکنه که من بتونم با شما تماس بگیرم!! در مورد تانزانیا یک سوال مهم داشتم که باشد از شما ب
رسم!!!09145046864
خیری
سلام آقای طالبی ممنون میشم اگه شماره تماستون روداشته باشم من باخانواده ام سال ۷۳ تا۷۵ درالسلام زندگی میکردیم وباخانواده آقای طالبی معاشرت داشتیم اگه شمامیشناسیدشون ممنون میشم آدرسی یاشماره تماسی ازشون بدید
با عرض سلام مطالب بسیار جالبی بود و تقریبا همه جوانب را پوشش می داد.خواهشمند است شماره تلفن خود را به ایمیل بنده ارسال نماید .سوالی خدمتتان داشتم .ممنون می شوم.
توی سایت شماره تلفن در منوی تماس با ما است
سلام ممنون از اطلاعات خوبتون ما قصد سفر به تانزانیا رو داریم فقط نگران بیماری و مسائل از این دست هستیم البته با تور میخوایم بریم میخواستم بدونم این نگرانی درسته یا نه ؟؟ ممنون ازتون
سلام دوستان. من ۳۰ ماه در تانزانیا زندگی کردم و خدا رو شکر زبون بومی اونجا رو هم فرا گرفتم. جای بسیار دیدنی هست. اگر سوالی داشتید پیغام بدید. ۰۹۱۲۴۱۰۱۳۶۵