گزارش سفر پارک ملی گلستان : آق قمیش تا جهان نما
ورقی از گلستان
زمان سفر: رفت سه شنبه 14 آبان ساعت 23 از ترمینال شرق
بازگشت به تهران 3 بامداد شنبه 18 آبان ترمینال بیهقی میدان آرژانتین
شماره سفر: برنامه سفر 9812
وسیله نقلیه: اتوبوسVIP برای رفت و برگشت و میدل باس طی سفر
تعداد همسفران: 25 نفر به علاوه لاکوشی و گ´گ´ (عروسکهای شایان و باران)
اقامت: 4 شب و 3 روز؛ شب اول در اتوبوس، شب دوم در اقامتگاه بوم گردی آرتق در آق قمیش، شب سوم در کلبه مش صفر در جهان نما و شب آخر هم دوباره در اتوبوس
هزینه تمام شده: 4.690.000 ریال ناقابل پول رایج مملکتی
پیش از شروع جا دارد مراتب قدردانی از بیتای عزیزم که اطلاعات این سقر را در اختیارم گذاشت و در یادداشت برداری هنگام سفر یاریم نمود را به جای آورم.
مقدمه:
طبیعت گردی یکی از انواع گردشگری است که مستقیماٌ با محیط طبیعی ارتباط دارد و اکوتوریسم یکی از زیرشاخه های آن محسوب می شود. اکوتوریسم به جنبه های فرهنگی مقصد و تأثیرات فرهنگی در محیط طبیعی نیز توجه دارد.
در کشور ما هنوز هم در بسیاری موارد واژه طبیعت گردی به جای اکوتوریسم به کار می رود. با اینکه هر دو نوع این گردشگری در طبیعت اتفاق می افتد، ولی تفاوت معنی داری میان این دو مفهوم وجود دارد. در این برهه زمانی، تأکید بر تفاوت این دو واژه و به کار نبردن یکی به جای دیگری بسیار اهمیت دارد. در یک نگاه کلی می توان گفت در طبیعت گردی طبیعت برای استفاده انسان آماده و تجهیز می شود، ولی در اکوتوریسم انسان خود را برای حضور صحیح و خردمندانه در طبیعت آماده می سازد. در چنین شرایطی، اکوتوریست که گردشگری مسئولیت پذیر است، خود را موظف به رعایت ملاحظات طبیعی و فرهنگی منطقه می داند و خواسته هایش را به نفع طبیعت محدود می کند و از محدودیت های معقول و منطقی استقبال می کند و آن را می پذیرد. طبیعت گردی آن دسته از فعالیت های گردشگری را شامل می شود که مستقیماً با منابع و جذابیت های طبیعی سر و کار دارند.
چهارشنبه 15 آبان مصادف با 8 ربیع الاول سال قمری که چندسالیست تعطیل اعلام شده از آن روزهاییست که سردرگم می شوم که باید خوشحال باشم یا ناراحت. ولی از آن جهت که سه روز تعطیل را موجب شده بود تصمیم گرفتم برای فرار از این ابهام و سردرگمی با کانگورونز همراه گشته به دامان طبیعت رفته سفر اکوتوریستی 3-4 روزه خود را به استان گلستان تجربه نمایم.
استان زیبا و باصفای گلستان در شمال خاوری ایران واقع شده و محل سکونت یکی از بزرگترین و باسابقه ترین عشایر منطقه شمال خاوری ایران (ایل ترکمن) است. این استان یکی از قطب های اقتصادی مهم کشور در زمینه کشاورزی، دامداری و صنایع وابسته به آنها بوده و از معادن و صنایع باارزشی نیز برخوردار است. جاذبه های طبیعی آن عبارت است از: پارک ملی گلستان، تالاب گُمیشان، آبشارلُوه، آبشار شیرآباد، آبشار بارانکوه، آبشار زیارت، آبشار کبودوال، پارک جنگلی دلند، پارک جنگلی قرق، جزیره آشوراده، منطقه جنگلی نهارخوران و منطقه حفاظت شده جهان نما.
پارک ملی گلستان که بزرگترین و باارزش ترین پارک ایران است، در محدوده این استان واقع شده و درحد فاصل استانهای گلستان و خراسان شمالی در موقعیت جغرافیایی بین 37.31 الی 53.04 عرض شمالی و 55.43 الی 66.17 طول شرقی واقع شده و مساحت آن در حدود ۸۷۲۴۲ هکتار میباشد که به سبب اختلاف ارتفاع حدود 2000 متریش، از نظر طبقهبندی اقلیمی دارای 3 اقلیم متفاوت خشک، نیمهخشک و نیمهمرطوب است، به همین دلیل این پارک پوشش گیاهی متنوع از استپی خشک تا جنگلهای انبوه دارد. گونههای گیاهی این پارک شاخصهای گونههای هیرکانی، ایرانی – تورانی، مدیترانهای، اروپا – سیبری و… را توأمان دارد و آن قدر وسیع است که شامل گونههای باستانی، اندمیک (گونههایی که فقط در مرز جغرافیایی ایران وجود دارند)، اقتصادی، زینتی، دارویی، حفاظتی، در معرض تهدید و… میشود.
از جمله این گیاهان می توان بلوط، بلندمازو، ممرز، انجیلی، پلت، شیردار، کرکو، آزاد، آوری، توسکای قشلاقی، کلهو، انجیر، توت، ملچ، داغداغان، ازگیل، ولیک، زالزالک، سیاه تلو، گوجه وحشی، شیر خشت، گردو، تمشک، انار وحشی، گلابی وحشی، زرشک، تاغ، گز، پرند، کاروانکش، کلاه میرحسن، گون، چوبک، درمنه، خارشتر و ارس را نام برد.
تنوع زیستی پارک ملی گلستان چنان است که آن را در چارچوب یک کشور و یا در گسترهای با حداقل 5 درجه عرض جغرافیایی میتوان تصور کرد. اما آنچه همه خوبان دارند، پارک گلستان به تنهایی دارد و منطقهای است که در آن یک هشتم گونههای گیاهی، یک سوم گونههای پرندگان و بیش از یک دوم پستانداران کشور را در خود جای داده است.
اینجا مکانی است که زیبایی شاخهای مارال بسان زیبایی شاخسارهای درختان پرشکوهی است که شاید در هیچ جای دنیا نتوان مثل آن را دید. کوچک ترین و ظریفترین گوزن ایران، شوکای خجول و گریزپا در این پارک جایی برای خود دارد. همای پارک ملی گلستان همانند همای تخت جمشید، سنگی نیست؛ پرواز میکند و بچه میزاید. کل، بز، قوچ اوریال، خرس قهوهای، پلنگ، گربه جنگلی، خوک وحشی، قشی از یک طرف و قرقی، عقاب طلایی، جغد، دارکوب و سینهسرخ از طرفی دیگر تنها تعدادی از شگفتیهای این پارک به حساب میآیند.
پارک ملی گلستان از لحاظ منابع آبی هم بسیار غنی است و شامل رودخانههای دائمی، نهرها و چشمههای فراوان میشود که چشماندازهای متنوع پارک مدیون آنها هستند.در این پارک آبشارهای زیبایی وجود دارد که مسافران در کنار آبشارها و رودخانههای آن به استراحت میپردازند. علاوه بر آبشار زیبای آق سو، آبشار جنگل گلستان با ارتفاع 70 متر و آبدهی 30 لیتر در ثانیه در نزدیکی شهر گالیکش قرار دارد.
در این پارک رودخانههای متعددی جریان دارد که از مهمترین آنها میتوان به رودخانههای مادرسو، زاو، قرتو، چشمههای گلشن، گلستان، جانو، سردارخانه، دوشان، آق سو و کرکولی اشاره کرد. این پارک تا قبل از سال ۱۳۳۶ شکارگاه محسوب میشد. در شهریور ۱۳۴۲ به پارک محمدرضاشاه تغییر نام داد و در سال ۱۳۵۳ به پارک ملی تبدیل شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ با وسعت ۹۱۸۹۵ هکتار تحت حفاظت قرار گرفت.
شرح سفر:
توجه! : پیشاپیش از نیاوردن صفت خانم و آقا در کنار اسامی پوزش می طلبم.
ساعت 10:15 سه شنبه شب به مقصد ترمینال شرق تپسی گرفتم. راننده از مسیرهایی خلوت که waze نشان می داد رفت و به موقع رسید نزدیک در اصلی یعنی همانجایی که اتوبوس منتظر بود. اما از بخت بد نمی دانم چرا فکر کرد ترمینال، در پشتی دارد و من می خواهم آن جا پیاده شوم. پس پیچید پشت ترمینال و در پشتی که کلاً وجود نداشت. مجبور شدیم بیندازیم در مسیری که به شدت ترافیک بود و من دلشوره از به موقع نرسیدن و اینکه گروه بدون آمارگیر راهش را ادامه دهد (سرپرست مرا به عنوان آمارگیر انتخاب کرده بود).
پس از 20 دقیقه معطلی در ترافیک و پیام دادن و گفتگوی تلفنی بالاخره سرپرست رؤیت شد و من با کوله بار سفری که همانا وسایل ضروری سفر کانگورونز از جمله عینک، مایو و دمپایی درش بود بسوی اتوبوس راهنمایی شدم. پُژهان که داشت کوله ها را در قسمت بار جاساز می کرد به من در قرار دادن کوله کمک کرد و من بالاخره با تأخیر وارد اتوبوس شدم و از آنجا که فردی مسئول هستم بر آن شدم که وظیفه ام را به نحو أحسن انجام دهم؛ پس به سمت شاهین یورش برده لیستی که در دستش بود را قاپیده به سوی افراد نامبرده در لیست که آرام در جایشان نشسته بودند رفتم اما نمی دانم چرا از هرکس می خواستم آمارش را بدهد تنها نگاهی چپ چپ به من می انداخت و حاضر نبود اطلاعاتی از خود بروز دهد.
همین شد که به تیک زدن کنار اسامی بسنده کردم و در آخر 24 نفر از تعداد 25 نفره را حاضری زدم چون مریم از قافله جامانده بود. او -که محل قرار رفت را با برگشت اشتباه گرفته بود از ترمینال بیهقی سردرآورده بود و داشت به سرنوشت مینای سفر 9711 کرمان (که اعضای آن مدام آن سفر و خاطراتش را بر فرق ما می کوبند) دچار می شد- چونان باد (با تلاش خواهر البته) خود را در تقاطع جاده قدیم و جدید بومهن به ما رسانید. من و بیتا کنار هم در صندلی هایمان نشسته بودیم. سرپرست به سمت بیتا که اطلاعات سفر را آماده کرده در اختیار گروه قرار داده بود آمد و از او خواست گزارش سفر را هم او بنویسد. بیتا که فردی همیشه متواضع است گفت: “من نویسنده خوبی نیستم؛ لطفاٌ مرا معذور بدارید” و من که به اندازه او متواضع نبوده از درس مرغابی و لاک پشت کلاس سوم دبستان عبرت نگرفته بودم دهان را بی موقع باز نموده گفتم: “اما من نویسنده خوبی هستم” و این شد که کار نوشتن گزارش به من سپرده شد.
القصه، ساعت 11:30 سفرمان را با اتوبوس PIV به سوی آق قمیش آغاز کردیم. چرا گفتم PIV ؟ چون برخلاف اسمش آن چنان که باید تمیز نبود، مانیتورهایش کار نمی کرد و از همه بدتر اعصاب راننده اش هم کمی ضعیف بود و همان ابتدای حرکت به ما خاطرنشان کرد که: “همین جا از سرویس بهداشتی استفاده کنید که تا ساعت 5.5 صبح توقف نداریم” و ما شانس آوردیم که کودکان خانواده پروانه (باران و شایان) از همان اوایل سفر تا صبح خوابیدند و از این داستان بویی نبردند.
به هرحال همین اولتیماتوم کافی بود که تقریباٌ همه، پایه صندلی ها را بالا آورده پشتی ها را به عقب بخوابانیم و از آنجا که ساعت به نیمه شب هم نزدیک می شد خواب را بر هرچیز دیگر ترجیح دهیم. تنها اندکی که گویی حرف های راننده را نشنیده اند خونسرد مشغول گفتمان و در پی آن خنده های ریز بودند. راننده آهنگی گذاشته بود که به نظر می رسید در آن از چکش به عنوان آلت موسیقی استفاده شده. می خواستیم به او پیشنهاد دهیم چند آهنگ ملایم تر بگذارد که از ترس خواب آلودگی او پشیمان شدیم.
بعدها متوجه شدم این اتوبوس و راننده اش که باخود چند نفری را همراه آورده بود (خود این موضوع ایراد دارد) به انواع تخلف مزین بوده اند از جمله حمل بار اضافه بر بار گروه و آوردن مسافرهای خارج از لیست. این را هم بگویم که راننده صبح فردای حرکت، شکسته شدن دسته یکی از صندلی ها را که معلوم نبود فشار دستان صندلی نشین سبب شده یا از قبل بوده به گردن ما انداخت و ادعای خسارت نمود و این، درس عبرتی شد برای سرپرست (به گفته خودش) که زین پس ابتدا و پیش از سوار شدن، همه سوراخ سنبه های وسیله سفر را کنترل کند. بماند که او نیز به سامانه راهداری مراجعه کرده شکایتی علیه راننده خاطی تنظیم نمود؛ شاید که او نیز از این سفر درس عبرت گیرد (اطلاعی از نتیجه آن در دست نیست).
روز اول – چهارشنبه 15 آبان 1398
7 صبح پس از حدود 7.5 ساعت و 471 کیلومتر طی طریق با عبور از شهرهای آمل و گرگان به آزادشهر رسیدیم.
تهران – آزادشهر
آن جا بود که خداوند در حکمتش را بر ما بست و در رحمتش را گشود و به میدل باس زردرنگ 30 نفره ای نقل مکان نمودیم که راننده اش، آقای استیری، مردی آرام و موقر بود.
رخش خورشیدرنگ ما
مهران شریفی (راهنمای محلی) و سپیده هم آن جا به جمعمان اضافه شدند. پس از اندکی توقف برای خرید تنقلات (نزدیک به نیم ساعت) مسیر مستقیم 108 کیلومتری که از مینودشت و آق قمیش می گذشت را پیمودیم و پس از 1.5 ساعت به آبشار زیبای لوه رسیدیم.
آزادشهر- آبشار لُوه
این آبشار که در 20 کیلومتری گالیکش و 5 کیلومتری جاده اصلی گلستان- مشهد در جنگلی با درختان پهن برگ واقع شده است مجموعه ای از آبشارهاست که هر طبقه اش مثل حوضچه ایست. ارتفاع بلندترین طبقه آبشار 15 متر و کل آبشار 70 متر است. وجه تسمیه آن مشخص نیست ولی شاید در گویش مازنی به معنای دیگ باشد.
آبشار زیبای لوه
سفره های رنگین در کنار آبشار گسترانیده شد و هرکس صبحانه ای را که از قبل آماده کرده بود با خود آورد. بعضی هم مثل عمو حسن و عمو پیمان بساط را همانجا علم کردند و املتی ساختند (چه املتی).
املت عموحسن و عمو پیمان هستند در آبشار لوه
حدود ساعت 11 بساطمان را جمع کردیم و بعد از گرفتن انواع عکس در طبیعت رخشمان را سوار شده یک کیلومتر جاده فرعی به اصلی را گذراندیم و از آنجا بعد از حدود 16 کیلومتر و صرف 20 دقیقه زمان (از آبشار تا تنگراه) به موزه حیات وحش رسیدیم که تا تفرجگاه گلشن 50 متر بیشتر فاصله نداشت. برای ورودیه پارکنیگ تفرجگاه 15000 تومان و برای هزینه بلیت موزه 40000 تومان پرداختیم (بهای بلیت برای هرنفر 2000 تومان است).
آبشار لُوِه- موزه حیات وحش
متأسفانه راهنمای موزه تسلط چندانی به اطلاعات حیوانات مجموعه نداشت و ما از اطلاعات دوستمان، امیرمسعود، بیشتر بهره بردیم. در موزه تعدادی جانور بومی و غیربومی تاکسی درمی شده از جمله خرس، پلنگ، مرال، پرندگانی همچون عقاب، شاهین، قوش، اردک و خزندگانی مثل سمندر، بزمجه و … قرار گرفته بودند. عمو آرتق هم که از آبشار لُوه گروه را همراهی می کرد در موزه به ما ملحق شد.
آرتق آرتقی متولد 1325 از شکارچیان آق قمیش 5 سالی می شد که شکار را کنار گذاشته بود (گویا امیرحسین خالقی بر این تصمیم او تأثیر گذارده بود) که به گفته خودش از آن موقع برکت به سفره اش آمده بود و اکنون حدود دو سال است که همیار حافظان محیط زیست است و در زمان دیدارمان مدت 3 ماهی می شد که مشغول گرداندن اقامتگاه بوم گردیش بود. ساعت 12.5 گشتمان در موزه همراه با عمو آرتق به پایان رسید و برای صرف ناهار وارد تفرجگاه گلشن شدیم. پارک ملی گلستان از سوی سازمان های بین المللی به عنوان ذخیره گاه زیست کره* به ثبت رسیده و ورود به آن نیاز به مجوز اداره کل محیط زیست گلستان دارد.
از آنجایی که این پارک دارای ویژگی های مناطق زیست جنگلی و استپی، متشکل از همه گیاهان و حیوانات وحشی منحصر به فرد و تا حدی دست نخورده است و موقعیت خاص جغرافیایی، شرایط اقلیمی، چشم اندازها و مناظر طبیعی متنوع، جاذبه گردشگری و تفرجگاهی فوق العاده اش تعداد زیادی از مردم شهرها و روستاهای هم جوار و مسافرین از نقاط دوردست کشور و حتی خارج از کشور را مشتاقانه برای بازدید به سوی خود می کشاند طراحان فضای سبز بر آن شدند که تفرجگاهی با کمترین آسیب ممکن به طبیعت برای استفاده عموم فراهم کنند. تنها امکان بازدید از پنج درصد پارک ملی گلستان برای عموم آزاد است که تفرجگاه گلشن قسمتی از آن است.
رنگ پاییز در تفرجگاه گلشن
باری، ناهارهایی که داشتیم را در تفرجگاه زیبا، کنار آب و درختان جنگلی رنگارنگ میل نمودیم. در کنار جاده درختان زالزالک وحشی قرمزی بودند که آنها را از وجود خود مطلع ساخته بی بهره نگذاشتیم چون ما به اشتباه فکر می کردیم خرمالوی وحشی هستند که مزه چندانی هم نداشتند. بعدها پُژهان گفت که زالزالک وحشی قرمز از نوع خوراکی نبوده و آن را شغال ها میل می کنند. در واقع ما به غذای شغال ها دستبرد زده بودیم.
زالزالک وحشی قرمز
ساعت 1.45 بار و بنه سفرمان (که حالا دیگر سبک تر شده بود و به جایش خودمان سنگین تر) را جمع کردیم و به سمت خراسان شمالی و منطقه حفاظت شده میرزابایلو راه افتادیم. اما پیش از آن در جایی که عموآرتق آن را بُزُغان می نامید توقف کردیم؛ از رخش خورشیدگونمان پایین جستیم و من برای اولین بار تابلویی که قبلاً در کتاب قوانین راهنمایی و رانندگی دیده بودم و لزومش برایم نامفهوم بود را آن جا دیدم، تابلوی عبور حیوانات وحشی.
کنار جاده بُزُغان
اطراف جاده با بلوک های سیمانی پوشانیده شده بود. جاده از وسط جنگل می گذشت و طبق گفته عمو آرتق این خود موجب سردرگمی حیوانات بی خبر از همه جا که قصد عبور به سمت پایین جنگل را دارند شده بلوک ها هم سد راهشان که در پی آن تصادف و از بین رفتنشان را سبب می شد. کاش بشر خود را تافته جدابافته از موجودات دیگر فرض نمی کرد و خود را جزئی از رشته جدایی ناپذیر طبیعت می دانست که این موجب تصمیم گیری های بهتر و دقیق تری در به وجود آوردن امکانات رفاهی و ساخت و سازهایش می شد. با رعایت احتیاط به آن سوی جاده رفتیم و به سمت بالای بُزُغان حرکت کردیم. در راه به افرادی محلی که برای درست کردن ترشی یا مربای ولیک مشغول شکستن شاخه ها بودند برخوردیم – ولیک (valik) آن نوع دیگر زالزالک وحشی است که سیاه است و خوراکی – یکی دوتا از بچه ها مشغول نهی از منکر شدند با این مضمون که شکستن شاخه درختان کار درستی نیست و آسیب به طبیعت است. در برگشت آنها را ندیدیم. نمی دانم توبه کردند یا ترجیح دادند بعد از رفتن ما کارشان را ادامه دهند. عمو آرتق با وجود زانودرد همچنان بالا می رفت و ما به دنبال او تا به چشمه ای رسیدیم که آبی گوارا داشت.
ولیک
عمو آرتق در بُزُغان
دیگر چیزی به غروب نمانده بود؛ پس سریع خودمان را به رخش رساندیم و به سمت دشت میرزابایلو شتافتیم. وقتی به دشت رسیدیم از حیوانات خبر چندانی نبود، تنها چند رأس بزکوهی در دوردست ها روی بلندی ها دیده می شدند آن هم به یاری دوربین شکاری.
جا دارد در اینجا در مورد چند گونه از جانوران این دشت توضیحاتی بنویسم:
مرال یکی از پستاندارانی است که در این منطقه زندگی می کند. مرال از خانواده گوزن ها در راسته زوج سمان است. جثه بزرگ و قوی، با دست و پای بلند دارد. نرها شاخ های بلندی دارند و این شاخ ها همه ساله در اسفند تا اوایل فروردین می افتند و در اواخر تابستان سفت و محکم می شود و پوشش مخملی آن از بین می رود. مرال ها در مناطق جنگلی زیستگاه هیرکانی در پارک ملی گلستان و منطقه حفاظت شده دودانگه در مازندران زیست می کنند. جانورانی شب گردند که زندگی اجتماعی دارند. حس شنوایی و بویایی قوی دارند برای همین مشاهده آنها در طبیعت کاری بس دشوار است. فصل جفت گیری آن ها معمولاً از اواسط شهریور تا اواسط مهرماه است. مرال های نر در این مقطع زمانی به منظور تعیین قلمرو و جفت گیری از خود صداهایی تولید می کنند که گاوبانگ نام دارد. در حال حاضر گاوبانگی در ابتدای پاییز در جنگلهای گلستان یکی از فعالیت های آشنای اکوتوریسم به شمار می آید.
مرال
گوسفند وحشی که نر آن قوج و ماده اش میش نام دارد از دیگر پستانداران است. جنس نر جثه درشت تری نسبت به میش دارد و شاخ هایش تقریباً به شکل یک منحنی و چرخش کامل است. این منطقه از بهترین زیستگاه های گوسفند وحشی اوریال، بزرگترین و قدیمی ترین زیرگونه گوسفند وحشی ایران است و یکی از خالص ترین جمعیت های قوچ و میش اوریال را در خود جای داده است.
قوچ
بز کوهی یکی دیگر از ساکنان حیات وحش این منطقه است. موهای بدن به طور کلی زبر و کوتاه و در نرها که به کَل معروف است پایین چانه دسته ای از موهای بلند ریش مانند روئیده است. ماده ها بدون ریش هستند و شاخ در آنها کوتاه است و طول آن معمولاٌ کمتر از 20 سانتیمتر است. نرها شاخ بلند و زیبایی دارند که مانند شمشیر خمیده و به طرف عقب متمایل شده اند. قاعده شاخ ها در روی جمجمه به هم نزدیک شده اند ولی بقیه شاخ ها به تدریج از هم دورشده و در نوک کاملاً از هم فاصله بیشتری پیدا می کنند.
بز کوهی و کل
پس از چلاندن چشم هایمان برای دیدن بزهای روی کوه بر رخش نشستیم و راهمان را به سمت بیرون منطقه ادامه دادیم. همینطور که می رفتیم ناگهان مهران ماشین را نگه داشت و مانند کارآگاهان، رد خونی که بنا به گفته کارشناسان از جمله خودش همانا خون آهو بود را به ما نشان داد و ما با دیدن همین اثر کم احساس کردیم خود آهو را در منطقه رؤیت نموده ایم. غروب شد و ما راهی اقامتگاه عمو آرتق در آق قمیش.
آق قمیش روستایی است از توابع بخش گالیکش شهرستان مینودشت در استان گلستان که مردمان ترکمن در آن زندگی می کنند. ترکمن های امروزی ایران از بازماندگان مهاجمان زردپوست آسیای میانه معروف به ” اوغوز” یا “غوز” می باشند که در صحرای اطراف دریاچه آرال (ساحل شرقی سیردریا) زندگی کوچ نشینی داشته و در دور دوم حضور اقوام ترک تبار در ایران و پس از حمله مغول ها (چنگیز) در قرن سیزدهم میلادی (قرن هفتم هجری قمری) به مرزهای ایران وارد شدند.
ترکمن ها در کشور ترکمنستان و همچنین ایران، افغانستان و ازبکستان حضور دارند. ترکمن های ایران در استان های گلستان، خراسان شمالی و رضوی یعنی در شرق دریای کاسپین در دو منطقه کوهستانی و جلگه ای از حوالی رود گرگان تا نوار مرزی ایران و ترکمنستان ساکن می باشند. طوایف ترکمن ایران شامل:
یَموت (برگرفته از اسم یموت پسر آغوز) و گوکلان ( گوک به معنی سبز و لان به معنی جایگاه یعنی سرزمین سبز) دو طایفه بزرگ ترکمن می باشند. ترکمن های یموت در غرب استان گلستان، کرانه های شرقی دریای مازندران و بخش های غربی جلگه ای دشت گرگان و در شهرهایی همانند بندرترکمن، آق قلا تا گنبدکاووس ساکن هستند. گوگلان ها در مناطق کوهستانی شرقی استان گلستان همانند گنبدکاووس، کلاله، مراوه تپه و ارتفاعات غرب و شمال غربی بجنورد و جرگلان حضور دارند.
طوایف نخورلی و تکه در شمال بجنورد و حصارچه در مرز ایران و ترکمنستان در استان خراسان شمالی (بجنورد، راز و جرگلان، …) ساکن هستند. طایفه اولاد (قبایل مقدس) که شامل “شیخ”، “مختوم”، “آتا”، و “خوجه” از فرزندان خلفای راشدین هستند که به ترتیب خلفا نام برده شده اند. در مشهد، سرخس و … گروه های کوچکی از سایر طوایف همانند سالور، ساریق و … نیز حضور دارند.
ترکمانان، یکجانشینان کشاورز را “چمور: واژه ای ترکی به معنای خانه گلی، مجازاً رعیت و زارع” و گروهها ی کوچ نشین رمه دار را “چاروا: کوتاه شده واژه فارسی چاروادار به معنی مال و حشم دار و کوچ رو” می نامند. ترکمن ها سایر یکجانشینان فارس زبان و ترک زبان منطقه را “ولایت” می خوانند که عمده فعالیت ولایت ها زراعت می باشد.
ترکمن های ایران مسلمان و پیرو مذهب حنفی بوده و پاییبند به آداب و سنن مذهبی می باشند. برخی فرقه های تصوفی همانند نقشبندیه نیز در میان برخی ترکمن ها دارای پیروانی می باشند. قربان بایرام (عیدقربان) مهمترین جشن مذهبی ترکمن هاست. هر خانواده ترکمن پیش از ظهر اولین روز عید قربان (دهم ذیحجه) گوسفند یا بز یا گاوی قربانی می کند و گوشتش را برای خانواده های دیگر می فرستد. در این روز تا هنگام قربانی کردن، روزه هستند و با گوشت قربانی روزه خود را باز می کنند. آراز بایرام (عیدفطر) دیگر عید ترکمن هاست که در آن لباس های تمیز و نو می پوشند و نماز عید را به جماعت در مسجد برگزار می کنند و سپس به دید و بازدید می پردازند.
جشن آق قویون (گوسفند سفید) یکی دیگر از رسوم است (آقاش = غذای سفید). در بین ترکمن ها مرسوم است که هریک از مردان (و زنان) ایل هنگامی که به سن 63 سالگی برسد به پاسداشت شصت و سه سال زندگی پیامبر جشنی برپا می دارد ( مرحله شیخوخیت). در این جشن افرادی که توانایی مالی بهتری دارند گوسفند یا بز سفید ذبح می کنند و مراسم کشتی و اسب سواری ترتیب می دهند و از این به بعد عمامه سفید می گذارند (آق سقل = ریش سفید).
ترکمن ها به زبان ترکمنی صحبت می کنند. زبان ترکمنی از زیرمجموعه های زبان ترکی و از شاخه اغوز شرقی بوده و دارای گویش های متفاوتی در میان طوایف مختلف می باشد.
شب، عایشه خانم ( همسر عمو آرتق) و دخترش دو نوع غذایی را که سرپرست پیش از سفر آمارش را از بچه ها گرفته بود (که قیمت هردو یکسان بود به مبلغ 50 هزار تومان) برایمان تدارک دیده بودند. به محض ورودمان سفره پهن شد و عدس پلوها و چکدرمه ها با مخلفات در سفره جای گرفت. من که چکدرمه سفارش داده بودم از انتخابم راضی بودم مخصوصاً که تقاضایم برای چکدرمه بیشتر با استقبال مهمان نوازانه عایشه خانم مواجه شد.
چکدرمه
چکدرمه غذای محلی مخصوص ترکمن ها، برنجی است که لابلای آن گوشت گوسفندی تفت داده شده با رب گوجه فرنگی و پیاز همراه با ادویه هایی مثل فلفل و چاشنی نمک ریخته و دم می شود.
وقتی سفره شام جمع شد از ما برای رفتن به أوییِ آن سوی حیاط دعوت به عمل آمد. أُوی (OY) یا إِو، آلاچیق گرد و نمدپوش خانواده ترکمن است (چادر ترکمن در مناطق دشتی)-نمد سقف می تواند باز شود تا بتوانند آسمان را ببینند. (پیشانی باز)- سازهای داربستی از چوب بلوط و مدور (قطر حدود 7 متر)- درب أوی برخلاف جهت باد است- داخل أوی آتش روشن می کردند و چربی ناشی از آتش، چوب ها را نرم نگه داشته تا نشکند و همچنین پشم های نمدی را به صورت نیمه چرم درآورده و ضد آب می شود. درب أوی کوتاه است و باید با سر خم وارد شوند. این امر به عنوان یک عامل تدافعی مورد استفاده قرار می گیرد و شخص مهاجم باید با سر پایین وارد شود تا افراد حاضر در إو فرصت دفاع کردن پیدا کنند. علاوه بر این با سر پایین وارد شدن کمک می کند تا دود ناشی از اجاق چشم را اذیت نکند. در تابستان نمد را بالا برده و با فاصله می بستند تا پایین باز بماند و حصیر نی (قامش) می بستند تا هوا عبور کرده، اما حشرات عبور نکنند.
أُوی مورد نظر که وصفش شد
وارد إوی شدیم. برادر عمو آرتق همراه با دو باغشی دیگر برای اجرای موسیقی آمده بودند.
باغشی (باخشی) ها نوازندگان دوتار، آوازخوان، داستان گو، سراینده و سازنده دوتار هستند که آیدیم های هجران و شکوه و شکایت ترکمن را با ترنم آهنگ های خاصی بیان می دارند.
تنوع فرهنگی و اقلیمی میان کوچندگان، اقوام و عشایر ایران زمین، موجب تنوع موسیقی و موجد موسیقی مقامی یا موسیقی نواحی در ایران شده است. در زیر آلاچیق ها،” آیدیم ها” که همان سخنان موزون و منظوم ترکمنی حاوی عشق، قهرمانی، زیبایی های طبیعت و ستایش حیوانات به ویژه اسب است را از زبان تار باغشی ها و نوازنده های ترکمنی می شنویم.
بچه ها دورتادور إوی نشستند و باغشی ها اجرایشان را به خوانندگی مجید ربانی شروع کردند. یک قوری و کتری در وسط إوی روی اجاق روشن برای صرف چای گذاشته بودند که چون با بسته شدن در، فضا بسیار دودآلود می شد و دود چشم ها را می سوزاند با وجود سردی هوا ترجیح دادیم آتش خاموش شود.
اجرای موسیقی باغشی ها
همانگونه که بعد از هر انقلابی همه چیز دچار تغییر و دگرگونی می شود؛ موسیقی نیز از این جریان مصون نمانده و تمایل مردم به خصوص جوان ها از موسیقی سنتی به رٍنگ شش و هشت بیشتر شده است. شاید به همین دلیل بود که برخی گوش دادن موسیقی حزن آلود ترکمن به مدت طولانی برایشان سخت می نمود و در گوشه و کنار شیطنت هایی می کردند که دیدن بعضی از آن ها خالی از لطف هم نیست.
در اواخر اجرا عایشه خانم رفت و با سه خلعتی آمد و هرکدام را به عنوان هدیه بر روی شانه باغشی ها گذاشت. وقتی اجرا تمام شد بچه ها درخواست موسیقی شاد دادند. برادر عمو آرتق با تعجب نگاه می کرد و متوجه این درخواست نمی شد. بنده خدا می گفت چون شعر و موسیقی شان بیان شکوه از ستم ها یا نرسیدن عاشق به معشوق و گونه ای تظلم خواهی ست اصولاٌ حزن انگیز است و او تا به حال موسیقی شاد ننواخته و بلد نیست.
با تمام شدن اجرا به سمت اتاق ها رفتیم که آماده خواب شویم. اتاق ها تقسیم شد. اتاق بزرگ برای آقایان که تعدادشان بیشتر بود. یک اتاق برای راننده و راهنما، یک اتاق هم به خانواده پروانه و دوستان تعلق گرفت، اتاق دارای سرویس حمام و دستشویی هم به ما بانوان محترم رسید.
روز دوم – پنجشنبه 16 آبان
ساعت 6.5 بیدارباش داده شد و ساعت 7.5 صبحانه میل شده وسایل جمع شده آماده شدیم برای عزیمت به گرگان. از عایشه خانم درمورد کلاهی که سرش بود پرسیدیم. گفت نام کلاهش توپبی (Topbi) است.
بؤروک یا عرقچین: کلاه گرد و صاف (بدون برجستگی) است که دختران آن را با زینت آلات نقره ای از جمله پولکی و قبک ها می آرایند. در گذشته دختران غالباً بؤروک را بر سر گذاشته و از روسری استفاده نمی کردند و امروزه در ترکمنستان هنوز استفاده از آن رایج است. وقتی دختر ترکمن عروس می شود، به جای بؤروک یا کلاه دخترانه از کلاهی در زیر چارقد یا روسری استفاده می کند که نزد گوکلان ها توپبی، یموت ها آلین دانگی و هاساوا و … نامیده می شود.
چأشو: روسری ابریشمی نسبتاً ضخیم زنان ترکمن که به رنگ های قرمز و سبز با طرح های مربع شکل و خطوط افقی و عمودی در رنگ های متنوع می باشد. این سرپوش امروزه فقط در مراسم عروسی استفاده می شود و با آن سر و روی عروس را می پوشانند.
تلپک (Telpek): کلاه مردان می باشد که از پوستی با پشم های سفید گوسفند تهیه می شود و مناسب مناطق سرد است. نوع دیگری کلاه از پوست بره سیاه که مجعد و کم پشم است تهیه می شود. مردان مجرد از تلپک سیاه رنگ و مردان متأهل از تلپک سفید رنگ استفاده می کنند هرچند که این مسأله امری عمومی نیست.
عمو آرتق یک شاخ کَل به ما نشان داد که از آن در قدیم برای گاوبانگی استفاده می کرده یعنی با آن صدا مرال های نر را فریب می داده که شکارشان کند و هنگام صحبت هایش هنوز برقی در چشمانش مشاهده می شد. بگذریم…
یک سری کندوهای عسل در محوطه بیرونی اقامتگاه بود که نظر همگان را به سوی خود جلب نمود برای سفارش عسل، اما باران و شایان را بیشتر برای ارضای کنجکاوی کودکانه. همانطور که سرگرم بررسی ظرف های عسل بودیم ناگهان صدای جیغ باران را شنیدیم. باران به حریم زنبورها زیادی نزدیک شده بود که آن ها نیز احساس خطر کرده یکی از زنبورهای غیورشان برای دفاع از قلمرو خویش گلادیاتوروار به سمت او یورش برده نیشش را چونان خنجر بر او نشانده بود. خوشبختانه پدر که در زمینه آلرژی متخصص بود و به نیش زنبور آگاه به موقع وارد عمل شد و باران را نجات داد و ما نفسی به راحتی کشیدیم. نیما (پدر باران و شایان) گفت به دلیل تحریم، داروهای ضد آلرژی که بیشترشان از آمریکا می آید دیگر وارد نمی شود و در حال حاضر یک سری از آلرژی ها از جمله برای خود زنبورداران به وسیله نیش زنبور درمان می شود و خوشبختانه تهدید، بازهم فرصتی دیگر آفرید.
برای خداحافظی و عکس یادگاری همه در بیرون اقامتگاه جمع شدیم و یادی کردیم از آنهایی که زمانی برای حیات وحش این منطقه زحمت کشیده بودند و حالا در بند هستند (امیرحسین خالقی، هومن جوکار، طاهر قدیریان و سام رجبی).
پایان اقامت در آق قمیش
همگی سوار رخش شدیم و عازم گرگان.
آق قمیش به اکبر جوجه
ساعت 12.5 برای صرف ناهار در اکبر جوجه (شعبه اصلی که در کمربندی گرگان است) توقف کردیم.
و پس از یک ساعت و ربع به سمت شموشک رهسپار گشتیم و 20 دقیقه بعد آن جا بودیم.
اکبرجوجه به شموشک
ساعت 2:40 سوار آفرودهایی شدیم که برای رفتن به تخت میرزا تدارک دیده شده بود (هزینه اجاره هر آفرود 250 هزار تومان). 3 آفرود شدیم. ساراها (آیت و کاظمی)، بیتا، مهدی حیدری، حسام، محمدرضا و من در یک آفرود نشستیم و تمام مسیر را آواز خوان و شادان همچون کودکان طی نمودیم.
هیجان انگیز بود آفرودسواری در جهان نما. 3.5 به تخت میرزا رسیدیم که 4 پاریکال چشم قشنگ (منظوراز پاریکال الاغ می باشد) آن جا در انتظار حمل کوله های ما بودند ( کرایه هریک با قابلیت حداکثر 4 کوله سنگین و پرپیمون 200 هزار تومان رفت و برگشت).
پاریکال با کوله هایش
آن هایی که قبلاً اسامیشان را داده بودند کوله هایشان را برگرده پاریکال ها نهادند و سپس پیاده روی به کلبه مش صفر آغاز شد. یکی از معدود قسمت هایی که شایان خوشحال می نمود این قسمت بود چون تجربه الاغ سواری بسی شیرین بود.
پیاده روی از تخت میرزا به کلبه مش صفر
هنگام پیاده روی در این منطقه بود که متوجه درک عمیق برخی از همسفران نسبت به توصیه سرپرست برای پوشیدن لباس همرنگ طبیعت شدم ( البته پیش از سفر من هم می خواستم چنین باشم و رنگ نارنجی همرنگ درختان پاییز جنگل را برگزیده بودم که متآسفانه با اقبال عمومی مواجه نشد). افراد مذکور چنان همرنگ طبیعت بودند که گاهی اوقات با خود طبیعت اشتباه گرفته می شدند و حتی موجودات جنگل هم متوجه حضور آن ها نمی شدند.
پوشیدن لباس همرنگ طبیعت از دغدغه های وی بود.
در عوض یکی بود که طبیعت وجودش را به شدت احساس می کرد و او کسی نبود جز مهدی (همسفر نمونه یکی از سفرهای پیشین و برنده جایزه کپسول سفری البته بدون سری آن) که ما را با آوازش مهمان خود کرده بود. یک بار که گروه ایستاده بود تا عقب مانده ها برسند (که من نیز جزء آنان بودم) دیدم او ایستاده و آواز می خواند و بقیه هم فیض می برند. همانطور که می آمدم برگ زرد چنارکاسه مانند افتاده بر زمینی توجهم را به خود جلب نمود. آن را برداشته جلوی پایش گذاشتم و او همچنان می خواند که امیر دست و دل بازانه یک هزاری از جیبش درآورد و انداخت توی کاسه برگ. در این هنگام ناگهان مهدی چونان شیخ (که جامه می درید و سر به کوه و بیابان می نهاد) آواز را رها کرده فریادی کشید و به سوی قله شتافت. نمی دانم چرا آنقدر ناراحت شد، شاید امیر به اندازه کافی دست و دلباز نبوده و از مبلغ کم او ناراحت شده بود. به پیاده روی و سیر در مناظر زیبای جنگل با برگ های رنگارنگ درختانش ادامه دادیم.
منظره زیبایی در جهان نما
برای چند دقیقه کوتاه بین دو گروه جلو رفته و عقب مانده قرار گرفتم. آن جا بود که سکوت به معنای واقعی را دریافتم. گویی زمان متوقف شده بود. تجربه ای جالب که فقط در چنین مکانی امکان پذیر است. صدای پرندگان تنها صدای شکستن این سکوت وهم انگیز بود. بعد کمی ترسیدم. احساس کردم گم شده ام. قدم هایم را تندتر کردم. رفتم و رفتم تا بالاخره چند نفری را دیدم و نفسی راحت کشیدم. بالاخره بعد از 2 ساعت پیاده روی ساعت 5.5 به کلبه مش صفر رسیدیم. دیگر غروب شده بود.
اندرونی کلبه مش صفر
پس از خوردن شام (میرزاقاسمی و کوکوسبزی) چون بیرون رفتن در تاریکی و جنگل ایمن نبود گرد هم آمدیم. مهدی که ناراحتی عصرگاهی را دیگر فراموش کرده بود باز هم با خواندن آواز حال و هوای خوبی به کلبه و دل های ما داد. بعد تصمیم گرفتیم بازی کنیم. بازی تداعی را برای شروع انتخاب کردیم. یکی از دوستان بیرون می رفت و با توافق افراد داخل اتاق یک نفر را انتخاب می کردیم. کسی که بیرون بود وارد گروه می شد و با پرسیدن سؤالاتی از قبیل این که اگر آن شخص، کشور، ماشین، رنگ، هنرپیشه و… بود شبیه که یا چه می شد و دیگران با شناختی که از آن فرد داشتند به او راهنمایی می کردند باید حدس می زد کدام یک از افراد گروه است. بازی بعدی اما که خیلی خنده دار بود (یعنی با کمک عمو حسن و عمو پیمان و مصطفی شد) پانتومیم بود. تصور کنید عمو حسن را در حالی که می خواهد کلمه ژاژخاییدن را به همگروهیان خویش تفهیم کند. از بازی که سیر شدیم شاهین خاطره اش از رفتن به فیل بند با دوستان را تعریف کرد. اینگونه بود که شبی خوش را گذراندیم. بعد از اینکه به اندازه کافی بلکه هم بیشتر از آن خندیدیم در کیسه خواب هایمان جای گرفتیم و در دو اتاق مانند ماهی های ساردین کنار هم قرار گرفتیم و خوابیدیم.
شب آخر در کلبه مش صفر
چون کلبه در بالای جنگل بود هوا حدود 10 درجه سردتر از پایین جنگل و نزدیک به صفر بود. سرویس بهداشتی بیرون از کلبه بود و آبش یخ. اما در کل با داشتن بخاری آن هم از نوع هیزمی و وجود کیسه های خواب خوابیدن در آن هوای پاک بسیار مطلوب می نمود.
روز آخر: جمعه 17 آبان
هرچند تعداد اندکی بیدار شدن صبح زود را بر ماندن در جای گرم و نه چندان نرم ترجیح داده بودند تا از هوای پاک صبحگاهی و دیدن منظره طلوع آفتاب لذت ببرند همگی ساعت 7.5 بیدار شدیم و طبق معمول، ذکر خیر خوروپف بعضی ها پیش آمد و انکار آنان، چرا که خوابشان عمیق تر از آن بود که متوجه خوروپف خود شده باشند. صبحانه محلی را در فضایی دل انگیز میل نمودیم. نوه مش صفر (لازم است بدانید که مشهدی صفر امیرخانی چندسالیست که کلبه اش را برای فرزند ارشد به یادگار گذاشته و به دیار باقی رفته است و حالا آقای محمدحسین و پسرانش کلبه را اداره می کنند و من از آنجایی که شهرت او باعث رونق کار فرزندش شده است ایشان را به نام نیک پورِ مش صفر می خوانم ) گفت ما اولین گروهی بودیم که تخم مرغ های رسمیشان را تناول نمودیم و این را فهمیدیم که اگر بخواهیم تخم مرغ های خودشان را بخوریم باید حتماٌ اعلام کنیم وگرنه همان هایی نصیبمان خواهد شد که از فروشگاه دم خانه مان می خریم و باز هم فهمیدیم که می توانستیم تخم اردک هم سفارش دهیم که قیمتش با تخم مرغ یکی بود.
صرف صبحانه محلی کانگورونزها در فضایی دل انگیز
بعد از خوردن صبحانه لذیذ ساعت 9 آماده شدیم برای پیاده روی به تیغه جهان نما. 2 ساعت از عمرمان را صرف دیدن مناظر بدیع و زیبا کردیم که به عقیده برخی شبیه سوئیس بود و به عقیده برخی دیگر شبیه جایی در آمریکا که مسلماً جز خودش شبیه هیچ کجای دیگر نبود.
شاید هرکس در راه به این فکر می کرد که کاش جایی زندگی می کرد که چنین مناظری در اطرافش داشت. بچه ها در این مدت با سپیده حسابی جور شده بودند و سپیده هم مثل یک همسن با آن ها همراهی می کرد. هرچند شایان گاهی اوقات که مسافت طولانی خسته اش می کرد بیشتر بر دوش پدر بود و گاهی دیگرانی چون مهران در پیمودن مسیر طولانی یاریشان می کردند.
همراهی با کودکان از خصوصیات وی بود
راهنمای کاربلد و باحالمون
11 بود که به تیغه جهان نما رسیدیم. لختی چند در آنجا آساییدیم و سعی کردیم برای لذت بردن از درک بیشتر طبیعت دقایقی کوتاه در سکوت مدیتیشن کنیم. در همین حین بود که دست تکنولوژی از آستین بهنام (باجناق شاهین) بیرون آمد و صدای پیام گوشیش به ما فهماند که طبیعت را از تکنولوژی گریزی نیست و با وجودش آرامش حقیقی دست نیافتنی.
تیغه جهان نما
تِرک مسیر کلبه مش صفر به تیغه جهان نما با نرم افزار Relive، توسط امیرمسعود با موزیک زیبایی که رو آن گذاشت
به سمت کلبه سرازیر شدیم در راه به یک گروه برخوردیم و پایین تر خانمی از گروه را دیدیم که بدحال شده بود و دوستانی در اطرافش که نمی دانم ارتفاع باعثش شده بود یا بیماری. ساعت 1:15 ظهر به کلبه رسیدیم. پورِ مش صفر برای ناهار ته چین مرغی به ما داد که هنوز هم با یادآوریش آب در دهانم جمع می شود. و من که الیورتویست درونم در سفر بیشتر از هرجای دیگر فعال می شود از این منش نیک پور مش صفر به وجد آمدم که او در سفره داری آدم سخاوتمندی بود و اعتقادش این که ظرف میهمانش را تا هر زمان که او سیر شود پُر کند (برکت سفره اش افزون باد!). هزینه اقامت در “کلبه مش صفر” همراه با سه وعده غذای خوشمزه اش شبی 100 هزار تومان بود.
دیگر به پایان سفر نزدیک می شدیم و باید کوله هایمان را می بستیم. ساعت 3 بعد از گرفتن عکس یادگاری با پورِ مش صفر به سمت پایین حرکت کردیم.
فرزند خلف مش صفر (آقای محمدحسین امیرخانی) و دوستان جلوی کلبهاش در جهاننما
همان گونه که آمده بودیم و از همان مسیر برگشتیم. 4.45 به تخت میرزا رسیدیم.
شرط می بندم تا حالا چنین عکسی ننداخته اید (عکس گروهی از پشت)
اینم از روبروش
با آفرودها به شموشک رفتیم و در کردکوی از سپیده، مهران، کاپیتان استیری و رخشش جدا شدیم و این بار اما خوشبختانه به یک اتوبوس VIP نقل مکان نمودیم.
مسیر برگشت از کردکوی به تهران
مطابق همه سفرها در برگشت، نقد سفر داشتیم و شروع آن از سفر اولی ها. یک به یک اظهار نظر کردیم. مثلاً بنفشه به این موضوع اشاره کرد که هنوز برای استفاده نکردن از ظروف یک بار مصرف به موفقیت چندانی دست نیافته ایم و در کلبه مش صفر از لیوان های یک بار مصرف برای نوشابه و چای به وفور استفاده کردیم. عمو پیمان از دیدن جوان های رعنایی چون ما اظهار خرسندی نمود و نظرات دیگر که حتماً سرپرستمان در جایی ثبت کرده، اعمال خواهد نمود. شاهین نیز که مثل همیشه بسیار خوش سفر و طناز بود به عنوان همسفر نمونه انتخاب شد. برای شام در رستوران جیک جیک قائمشهر توقف کردیم. هر چند نفر با هم غذایی سفارش دادند. بیتا، مصطفی، حسام و من یک اردک شکم پر با طعم آلو سفارش دادیم که برای من و شاید دیگران اولین تجربه محسوب می شد. طعم اردک چندان به مذاقمان خوش نیامد مخصوصاً که مثل ماهی استخوان های ریز زیاد داشت. شاید آشپز آن را خوب نپخته بود یا کیفیت اردک خوب نبود (چون طعم اردک هم مانند جانوران خوردنی برمی گردد به تغذیه ای که دارد) یا ما زیاد سیر بودیم. دیدن تارا یکی از همسفران سابقمان که ساکن ساری است در رستوران یکی از سورپرایزهای برگشتمان شد. او که طی تماس تلفنی سرپرست باخبر شده بود از جلوی خانه اش که نه، کمی آنطرف تر، رد می شویم به دیدارمان آمده بود. غذا را خوردیم و سوار ماشین شدیم و به مسیرمان به سمت تهران ادامه دادیم. ساعت 3 بامداد شنبه به پایانه بیهقی رسیدیم. کوله هایمان را تحویل گرفتیم و چون امید داشتیم که باز هم در سفرهای بعد همدیگر را می بینیم به خداحافظی سرسری بسنده نموده سریع یک ماشین گرفتیم و با خاطرات به یاد ماندنی سفر به سوی خانه هایمان رهسپار شدیم.
مثلاً این خاطره
گلاب به روتون امیر هستند که در گنجه خانه عمو آرتق گیر کرده اند.
با این سفر خاطره انگیزمان به آق قمیش – جهان نما چند برگی از گلستانمان را ورق زدیم. امید است که همیشه خوش باشد.
در این جا اطلاعات تماس مورد نیاز این سفر را برای علاقمندان می گذارم شاید که روزی به کار آید.
آرتق آرتقی: 09118743416
عایشه خانم: 09119789587
کلبه مش صفر (امیرخانی): 09117504165، 09362715901
آقای هرندی (راننده یکی از 3 دستگاه تویوتا) برای طی مسیر شموشک به تخت میرزا: 09113770878
مهران شریفی (راهنمای محلی): 09360365557
علی استیری ( راننده میدل باس زردرنگ): 09152623503
آقای مقدم (هماهنگ کننده اتوبوس برگشت در تعاونی همسفر گرگان): 09113717440
منابع:
علی چراغی. شناخت اقوام ترکمن
احسانی، افسانه (1397). کتاب اکوتوریسم راهی برای گردشگری پایدار
عامریان، حمید (1396). کتاب شناخت فرهنگ اقوام ایران زمین
ویکی پدیا، دانشنامه آزاد
همشهری آنلاین
لینک ها:
پیمایش مسیر جهان نما – تخت میرزا به کلبه مش صفر:
https://www.wikiloc.com/hiking-trails/pymysh-msyr-jhn-nm-tkht-myrz-bh-khlbh-msh-sfr-jahannema-24625054
اقامتگاه بوم گردی مش صفر در جهان نما (گلستان):
https://makanchi.com/Boomgardi/187-MashSafarEcolodge
عکس ها: عمو پیمان، شاهین، یاسمن، ساسان، مهران، مهدی
مریم اختیارزاده mrm255.ek@gmail.com
کانون گردشگران جوان ایران_ Kanoonirangardan.ir
فروردین ماه 1399
- مناطق حفاظتشده طبیعی-زیستی بینالمللی هستند که علاوه بر حفاظت، دستاوردهایی نظیر ارائه سایت های مطالعاتی کمنظیر به دانشمندان و تجربه مهارت انسان در پشتیبانی از توسعه پایدار را نمایان میسازند. اعلام ذخیرهگاههای زیست کره برای جلوگیری از تغییرات برگشت ناپذیر و بهرهبرداری ناپایدار از منابع طبیعی، در عین نیاز به بهرهبرداری از طبیعت (باتوجه به رشد روزافزون جمعیت) شکل گرفته است و به یکی از تقسیم بندی های مهم حفاظتی جهان بدل شده است.
چه خلاقانه و پر ذوق این سفر رو به تحریر درآوردی مریم عزیز، دمت گرم…
هر کس در فصل پاییز به استان گلستان بره، نصف دین خودش رو کامل کرده