گزارش سفر به سیبان دره ( دره پروانه ها)
آب بود و خنکای تابستان
زمان سفر : 17-18 مرداد 98
شماره سفر : 9808
وسیله نقلیه : میدل باس
تعداد همسفران : 22
هزینه تمام شده : 100 هزار تومان
مقدمه :
تازه دو روز از نیمه تابستان گذشته و بدن ها با گرما سازگار شده ولی این دلیل نمی شود که با دوستان جانی که از جان طمع بریدن آسونه ولی از اونا مشکل توان بریدن ! پا در مسیر پرآب رودخانه هزاربند که از چشمه های متعددی از منطقه بن رود در ارتفاع 2500 تا 3000 متر شکل می گیرد و با شدت و حدت هر چه بیشتر مسیر 22 کیلومتری را طی می کند تا به زمین ها و باغ های کردان برسد، نگذاری حالا بماند که در این میانه ی راه لوله های قطور نیز شریان این رود را به سمت باغ های سیبان دره می گیرند تا درخت های میوه سرسبز و سیراب باقی بمانند. این یک اشاره کوتاه از آنچه دیدیم و شنیدیم و حس کردیم، بود مگرنه وصف این زیبایی و جریان همیشگی آب که گویی به جریان زندگی می ماند در این چند پاره نمی گنجد…
عطار وصف عشقت چون در عبارت آرد زیرا که وصف عشقت اندر بیان نگنجد
شرح سفر :
روز اول پنجشنبه 17 مرداد
سفرمان را ساعت 8 صبح از میعادگاه سنتی کانون، پارک نوشین با یک دستگاه میدل باس و یک سواری شروع می کنیم تا به اتوبان کرج برسیم. حوالی پل فردیس کمی ترافیک ولی روان است. خروجی کردان را در پیش می گیریم. بعد از توقفی که در کردان برای خرید آذوقه و مایحتاج داشتیم در ادامه مسیر -جنب یک پارک کوچک یک مستراح عمومی بود که ساعت 9 صبح بسته بود! – از راه کردان به جاده بَرَغان ( که به گوجه سبزهایش معروف است) می رویم و پس از آن جاده پر پیچ و خم و کوهستانی برغان-سیبان دره که تا ارتفاع 1900 متر اوج می گیرد ما را به مقصد می رساند. با احتساب توقف ها حدود ساعت 10:30 به سیبان دره می رسیم و از گیت نگهبانی که بسته به نوع وسیله از شما مبلغی را بابت پارکینگ و نه ورودی گردشگر می گیرد عبور می کنیم. این وجه دریافتی تنها درآمدی است که جنبه عمومی دارد و قرار است کل ساکنین روستا از آن منتفع شوند. پس از طی 500 متر با وسیله نقلیه پیاده می شویم و بلافاصله پیاده روی را با رعایت کدهای رفتاری سفرهای مسئولانه و به آرامی و با کمترین سر و صدای منتشر شده شروع می کنیم. کوچه شکوفه را طی کرده تا به ابتدای مسیر بازدید از آبشار برسیم. سرویس بهداشتی موجود در ابتدای روستای سیبان دره هم وضعیت مطلوبی نداشت و به ناچار از آن گذر کردیم. همچنین راهی برای کوهنوردان موجود است که با تابلویی تحت عنوان ” مسیر شماره 2 مخصوص کوهنوردی” مشخص شده است.
از همان نگاه اول و دیدن بستر رودخانه و حضور گردشگران علت محبوبیت سیبان دره برای مقاصد گردشگری را می شود متوجه شد. ار فرصت استفاده می کنم و با پیرمرد محلی که نشسته و عصایش را زیر چانه زده گپی می زنم. طرز نگاه و صورتش این را می فهماند که از گردشگر دل خوشی ندارد. “وارد باغ ها می شوند و حوضچه های خاکی و حصارها را خراب می کنند و من باید هر هفته دوباره درستش کنم” مرد کناری دستی اش نیز سفره دلش را باز می کند “متأسفانه گردشگران رعایت بعضی مسائل رو نمی کنند و از اول مسیر با آستین کوتاه و بدون روسری با انواع و اقسام خال کوبی روی دست و پا و بازو و صورت وارد می شن و حرمت نگه نمی دارن، به هر حال خوش آمدید و اوقات خوبی داشته باشید و خوش بگذره بهتون”. لحظه خداحافظی چیزی برای گفتن به او جز تأسف ندارم و اینکه گروه ما سعی می کند کمترین تأثیر منفی و تخریب را داشته باشد و همچنین رعایت حال افراد محلی و حفظ احترام به آنها برایمان مهم است.
بعد از گذشتن از بافت مسکونی روستا و خانه های محلی از طریق کوچه حسینیه و مسیر شماره 1 پای در آب می گذاریم و پشت به پشت حرکت می کنیم.
بستر رودخانه که در دل دره واقع شده و درخت ها چتر سایه پر لطفشان را بر سر رهگذاران باز کرده اند مأمن خوبی برای مانور پروانه های رنگین شده بود. در ابتدا آب بسیار خنک و تا حدی سرد می زند طوری که در تصورت می گویی قرار نیست این درجه آب همینطور بماند و به مرور و پس از هم دما شدن بدن با شرایط، دمای آب مطلوب و معتدل می شود. زلالی آب هم که مثل اشک چشم شفاف و بیرنگ بود ( اصولاً نمی دانم چرا اشک باید زلال باشد مگرنه اینکه قرار است غم دل را بشورد و از دیده سرازیر شود؟ رنجی حسرتی، غصه ای، فقدانی و شاید شوقی را همراه خود دارد)
آب زلال من تویی بی تو به سر نمی شود
حال اگر سر پایین بندازی و زلالی آب را ببینی باعث می شود زیبایی مسیر پیش رو و اطراف از یادت غافل شود، پس باید گاهی فراموش کرد که زیر پایت چیست و به روبرو نگریست.
پس از طی 45 دقیقه در کافه ی باصفایی برای صرف صبحانه که از قبل هماهنگ شده بود توقف می کنیم. تمام مولفه های یک توقفگاه طبیعت گردی در این کافه یافت می شد از قبیل چای آتیشی، زیراندازهای بزرگ مخصوص گروه ها، تابی که با طناب بلند به شاخه درختی محکم و تنومند وصل شده بود، آب چشمه قابل شرب، سرویس بهداشتی و … همچین املتی حاوی سیر و پیاز و زرد چوبه که در کاسه سرو می شد و در نوع خود جالب بود. صاحب کافه خانم هوشمند نیز با خوشرویی و مهمان نوازی پذیرای ما بود و باعث شد ماندن ما به اوقاتی خوش و ماندگار تبدیل بشود.
همچنین در این کافه امکان اسکان شبانه نیز وجود دارد که نیاز به هماهنگی دارد. پس از استراحت دلچسب دوباره دل رو به رودخانه زدیم تا مسیر 45 دقیقه ای تا آبشار را قدم زنان طی کنیم. هر چه جلو می رویم عمق آب بیشتر می شود و گاهی تا بالای زانو می رسید که برای عبور از پله ها نیاز به همیاری و همکاری دسته جمعی است.
کم کم شوخی های دو به دو و آب بازی با خیس کردن همدیگر به صورت قطره ای شروع می شود… ناگهان و پس از رسیدن به حوضچه ای کودک های درون فعال می شود و هوس آب تنی به سرمان می زند و این میل که در اوایل خواسته معدودی بود به بقیه هم سرایت می کند و خواسته یا ناخواسته هیچ سر و صورت و لباس خشکی باقی نمی گذاریم و هرکس را حداقل یکبار از تیغ آب و خیس شدن می گذاریم. این یکی از بهترین و به یادماندنی ترین بازی های دسته جمعی در سفرهایمان بود طوری که برای دقایقی تمام هویت و پیشینه ات فراموش می شد و هر چه بودی و هستی خود را در وسط جمعیت و در میان جریان آب که حالا دیگر دلچسب تر از هر موقعی شده بود می دیدی.
خوشبختانه با خلوتی این قسمت از مسیر که انگاری محوطه اختصاصی برایمان شده بود هم توانستیم استفاده مطلوب را از این فضای اهدایی طبیعت ببریم و هم چند دقیقه ای سکوت کنیم احترام بگذاریم به آنچه کائنات سخاوتمندانه در اختیارمان گذاشته تا فقط صدای روان و سیال آب باشد و بس. پس از کسب اطمینان از اینکه همگی خیس شده باشند ادامه مسیر دادیم. گرمای هوای تابستانی هم کمک می کرد تا بدن ها و لباس ها زودتر از حد معمول خشک بشوند. پس از یک ربع به آبشار رسیدیم. در نگاه اول عظمت و خروش و صدای کر کننده آن به نحو چشمگیری جلب توجه می کرد. با توجه به حضور گروه دیگری در زیر آبشار ترجیح دادیم ابتدا محوطه استقرار و شب مانی را که در بالای آبشار و کنار رودخانه و در زمین نسبتاً مسطح که در برخی نقاط توأم با قلوه سنگ های بزرگی همراه بود، بنا کنیم.
پس از صرف نهار، ساندویچ اولویه ای که خانم هوشمند برایمان تهیه کرده بود و دلیوری آن رو خود به شخصه به عهده گرفت! استراحتی کوتاه و آفتاب گیری با چاشنی ویتامین D، قید لباس ها و تن خشک رو زدیم و مجدداً به زیر آبشار رفتیم. من برای همدما و همفاز شدن با محل سقوط آبشار ابتدا یکبار به طور کامل تن را زیر آب کردم تا راحت تر بتوانم این تجربه بینظیر را پشت سر بگذارم. آرام آرام و با همکاری دوستان خودم را به این نقطه هیجان انگیز رساندم. بر خلاف ارتفاع حدوداً 6 متری آبشار، شدت آب و ضربه ای که وارد می کرد به قدری بود که اجازه ایستادن زیر نقطه فرود را نمی داد و به جلو پرتت می کرد طوری که آبشارهای به مراتب بلندتر این حالت را ایجاد نمی کردند و این احتمالاً به حجم آبی که از بالادست سرازیر می شد و بسیار زیاد بود ربط پیدا می کرد. همچنین در صورت توان گذر از فشار آب و عبور از کناره های حوضچه به پناهگاهی یک یا دو نفره می رسید که در کمال تعجب و به فاصله 5 سانتی متری دمای آب ناگهان بسیار خنک می شد و می توانستید آبشار را از پشت نیز نگاه کنید. برای این منظور باید نفس تان را حسابی چاق کنید تا در میان راه کم نیاورید و همچنین مراقب سنگ های تیز بیرون زده در دیوار مسیر باشید. چند دقیقه ای می ایستم و از دور نگاه می کنم، این نشانه ها قطعاً پیامی برای انسان دارند و این دو قانون کاربردی در ذهنم تداعی می شود:
1. در هنگام سقوط مثل آبشار می توان زیبا بود. 2. عدم ایستایی و سکون، حرکت به سوی رشد
خورشید هنوز در آسمان نورافشانی می کند و این به خشک شدن ما سرعت می بخشد ولی رفته رفته با توجه به اینکه در دره ها خورشید زودتر کنار می رود، با آنکه ساعت 6 عصر را نشان می داد اثری از آن پیدا نبود.
ملخ ها و انواع حشرات مزاحم (شاید هم مراحم) هم به سراغمان می آمدند که با یک اسپری دفع کننده حشرات به نام Off تا حدودی از آسیب شان در امان ماندیم. هوای دره هم بسیار مطبوع و معتدل بود. ( نه گرم نه سرد) با تاریک شدن هوا و طلوع ماه در آسمان که دقیقاٌ به شکل نیم دایره بود، ماهتاب بسیار پرنور و روشن در پیش رویمان قرار داشت. شب را با هم به گپ و گفت و اختلاط گذراندیم. کم کم ناقوس شکم های گرسنه و تن های خسته به صدا درآمد تا پس از صرف شام و خاموش کردن هدلایت ها، در چادرهای رنگی به خواب عمیق برویم.
جمعه 18 مرداد
روز بعد بلافصله پس از صرف صبحانه مسیر برگشت را در پیش گرفتیم.
بر خلاف دیروز گروه های بسیاری با انواع و اقسام وسایل غیرمتعارف مثل باند، اسپیکر، منقل، هندوانه، سیخ و … هجوم آورده بودند. در میانه راه و در همان کافه روز قبل استراحت کوتاهی به صرف چای داشتیم و در نهایت ساعت 11:15 به انتهای مسیر پیاده روی رسیدیم و پارکینگ مملو از خودرو وجه دیگری از گردشگری انبوه (Mass Tourism) و مضرات آن را نشان می داد. دهیار سیباندره نیز در کنار گیت پارکینگ حضور داشت و پس از گپی دوستانه با ایشان متوجه شدم که یکی از دغدعه هایشان این است که سیبان دره بکر و ناشناخته باقی بماند تا مثل تنگه واشی اتفاق های ناخوشایندی که هم برای گردشگر هم برای جامعه میزبان افتاده رخ ندهد. پیشنهاد دادم با کمک کارشناسان و متخصصین کدهای رفتاری گردشگران تدوین و قبل از گیت ورودی و در ابتدای مسیر روی تابلوهای بزرگ نصب شود همچنین ظرفیت برد منطقه محدود و کنترل شده باشد تا آسیب های منفی ورود گردشگر کم و کمتر شود.
ساعت 12 حرکت کردیم و رأس ساعت 2 ظهر جمعه به تهران رسیدیم. به پایان آمد این سفر، هیجان همچنان باقی است.
چند نکته برای بهتر برگزار کردن برنامه در راستای سفرهای مسئولانه :
1) روزهای تعطیل و جمعه به علت شلوغی بیش ازحد به هیچ وجه انتخاب مناسبی نیست و به جای آن می توان از 5 شنبه یا ایام وسط هفته استفاده کرد.
2) کمپ زدن و اقامت شبانه در سیبان دره به جز در باغ ها و زمین های مشخص محصور شده ممنوع می باشد و برای اقامت شبانه حتماً باید با دهیاری هماهنگ باشید.
3) در صورت اقامت شبانه حتماً به فکر دفع فضولات انسانی و آسیبی که به منطقه می زند باشید و راهکاری مناسب برای آن داشته باشید.
4) ورود گروه ها و تورها حتماً باید با مجوز کتبی قبلی باشد و راهنما نیز کارت راهنمای گردشگری داشته باشد.
5) در صورت تولید زباله حتماً کیسه های خود حمل کرده و هنگام خروج همراه خود به بیرون از روستا ببرید.
6) خرید از افراد محلی در قبال ارائه محصولات و خدمات به توانمند شدن آنها کمک می کند.
7) با رعایت سکوت و برهم نزدن آرامش ساکنین، پوشش مناسب و در خورِ یک گردشگر مسئول، همچنین احترام به آداب و رسوم و عقاید افراد محلی و خراب نکردن وجهه گردشگر نزد آنها به توسعه گردشگری پایدار پاییند باشید.
ای جویبار جاری زین سایه برگ مگریز کاین گونه فرصت از کف دادند بی شماران
گفتی به روزگاری مهری نشسته گفتم بیرون نمی توان کرد حتی به روزگاران
(محمدرضا شفیعی کدکنی)
سید محمدرضا آیت اله زاده – mohamadrezaayat@gmail.com
کانون گردشگران جوان ایران – Kanoonirangardan.ir
مرداد 98
ممنون رفیق
این مکان را اصلا نمی شناختم
به تازگی سر زبان ها افتاده و شناخته شده، برای همین بکره و کمتر تخریب شده
بسیار زیبا و دلنشین دمت گرم