“سفری به کاشان، شهر گلاب و آسمان پر ستاره”
زمان سفر : 12 و 13 دی ماه 1398
شماره سفر : 9815
وسیله نقلیه : مینی باس
تعداد همسفران : 17
اقامت : اقامتگاه شبهای کاغذی در ابوزیدآباد
هزینه تمام شده : 295 هزار تومان
مقدمه :
کاشان یکی از شهرهای پرافتخار تاریخ ایران است. شهری با تاریخی کهن و مردمانی مهربان و مهمان نواز. کاشان به دلایل متعددی از دیرباز معروف بوده و امروزه یکی از بهترین مراکز توریسم و گردشگری کشورمان، ایران است. داشتن جاذبه هایی از جمله: خوراکی های لذیذ و مقوی (خشکبار، باقلوای کاشان، کنجد، سوهان، کلوچه)، گلاب و عرقیجات، داشتن آثار تاریخی متعدد از دوره های مختلف (قبل و بعد از اسلام)، دارا بودن آسمانی صاف و پرستاره و مناسب جهت نجوم و ستاره شناسی و…
از طرف دیگر، این شهر (و نواحی اطراف آن) در گذشته زادگاه مردان بزرگی بوده که هر یک از آنها باعث افتخار فرهنگ و تاریخ ایران بودند. بزرگمردانی مانند: کمال الملک (نقاش و هنرمند معروف اواخر دوره قاجار و اوایل دوره پهلوی)، سهراب سپهری (شاعر معروف)، غیاث الدین جمشید کاشانی (ستاره شناس و ریاضی دان بزرگ)، علامه قطب راوندی (از فقهای معروف شیعه، پیش از صفویه) و…
البته در عصر حاضر همچنان تعداد مشاهیر این شهر کم نیست و تعداد قابل توجهی از هنرمندان، ورزشکاران و نویسندگان کشورمان از این خطه هستند.
این شهر در شمال استان اصفهان و جنوب استان قم قرار دارد و به دلیل جاذبه های طبیعی و تاریخی فراوان، امروزه تبدیل به یکی از قطب های گردشگری ایران شده و حتی مورد توجه گردشگران خارجی نیز قرار دارد.
شرح سفر :
روز اول: پنجشنبه 11 دی
صبح با کمی تاخیر، حدود ساعت 5:25 دقیقه، از پارک نوشین به سمت کاشان حرکت کردیم. ساعت 7:24 دقیقه از عوارضی قم عبور کردیم. جاده نسبتا خلوت بود.
طلوع زیبای خورشید و درخشش دشت های اطراف جاده قم – کاشان بسیار زیبا و دل انگیز بود. هرچه به کاشان نزدیک تر می شدیم بیشتر به یاد اشعار سهراب سپهری می افتادم. مخصوصا این شعر زیبا:
اهل کاشانم.
روزگارم بد نیست…
حدود ساعت 8:25 دقیقه بالاخره به حومه کاشان رسیدیم و چند دقیقه بعد به باغ فین کاشان. این باغ روبروی پارک سرسبز و زیبایی به نام “بوستان فیروز” قرار دارد. البته در ابتدا، ما برای صبحانه به سفره خونه “سروی سرا” که در فاصله چندمتری از باغ فین قرار داشت، رفتیم. محیط این سفره خونه سنتی، بسیار جالب بود. داخل سالن اصلی پذیرایی رفتیم و روی تخت نشستیم.
برای صبحانه یکی از سه گزینه املت، نیمرو و یا نان و پنیر و خیار و گوجه رو می تونستیم انتخاب کنیم. پذیرایی بسیار خوب صورت گرفت و در دو نوبت چای خوردیم. در چنین محیط هایی در سفرها، واقعا یک صبحانه لذیذ حال آدم رو جا میاره. بعد از صبحانه با آقای “زیدی” راهنمای محلی آشنا شدیم. از محل رستوران فین، به سمت باغ فین که چند متر بیشتر فاصله نداشت، حرکت کردیم و بعد از تهیه بلیط ورودی به این مجموعه وارد شدیم.
باغ فین کاشان یکی از زیباترین باغ های ایرانی هست که قدمتش به دوران صفویه بر می گرده و در واقع محل تفریح پادشاهان بوده. بطوری که در اون دوران، در این باغ چوگان هم بازی می کردند. البته بعدها در دوره قاجاریه هم به این باغ توجه شده و بناهای هر دو دوره صفویه و قاجار رو می تونستید در این باغ زیبا و بزرگ، از نزدیک ببینید.
یادم می آمد که در کتاب های تاریخ دوران مدرسه در مورد این باغ و نحوه کشته شدن امیر کبیر، نوشته بودند و به همین خاطر دیدن این باغ برای من و دوستانی که برای اولین بار از این مکان دیدن می کردند، جالب بود.
راهنمای محلی برای ما در مورد معماری جالب این باغ و سیستم آبرسانی توضیح داد و اینکه آب های جاری در نهرهای زیبای باغ فین کاشان در واقع از چشمه “فین” (یا سلیمانیه) با قدمت بیش از 7500 سال تأمین می شه که یک سوم آب این چشمه وارد این باغ شده و در خود این باغ هم مقدار آب ورودی به سه قسمت تقسیم می شه که هر کدوم از طریق مسیرهای زیرزمینی وارد حوضچه هایی می شدند و جالب اینجاست که به دهانه ورودی آب به هر یک از این حوضچه های باغ، “شترگلو” می گفتند. در ضمن، در این باغ 160 حفره آب وجود داشت که نحوه طراحی و ساخت اونها هم در زمان خودش، بی نظیر بوده. جوی های آب باغ فین کاشان ناخودآگاه منو یاد این بیت از اشعار حافظ شیرازی انداخت:
“بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین کاین اشارت زجهان گذران ما را بس”
نحوه لوله کشی، کانال کشی و حتی ایجاد فواره های کوچک، معماری باغ و بناهای آن، بسیار جالب و دیدنی بود. یکی از زیباترین بناهای باغ فین کاشان، “کوشک صفوی” نام داشت. البته در دوره قاجار هم بناهای زیبایی به این باغ افزوده شده و حمام فین هم در این باغ احداث شده و در اون دوران مورد استفاده پادشاهان و شاهزاده های قاجاری بود. بر روی سقف کوشک، نقاشی هایی با مضمون داستان های نظامی گنجوی بود که دیدنی بودند.
آقای زیدی در مورد داستان غم انگیز میرزاتقی خان امیرکبیر و نحوه کشته شدنش به دست توطئه چینان دربار قاجار برای ما گفتند و حتی محل کشته شدن این مرد بزرگ رو در حمام فین کاشان به ما نشان دادند. امیرکبیر شوهر خواهر ناصرالدین شاه قاجار بود اما با توطئه مهدعلیا (مادر شاه) و درباریان از سمت صدراعظمی برکنار، به باغ فین کاشان تبعید و بعد کشته شد.
امیر کبیر به همراه مادر، همسر و فرزندانش به باغ فین تبعید شدند. توطئه چینان دربار، یک شب که ناصرالدین شاه مست بوده، فرمانی مبنی بر حکم قتل امیر کبیر رو به امضای شاه می رسانند. برای اجرای حکم، فردی به نام حاجب الدوله مراغه ای را برای قتل امیر کبیر در نظر می گیرند و خانواده این فرد رو گروگان گرفته و تهدید به مرگ می کنند. لذا حاجب الدوله علیرغم میل باطنی مجبور به اطاعت شده و حکم قتل امیر کبیر رو اجرا می کنه. در واقع حمام تنهایی جایی در محدوده باغ بود که می توانستد امیر کبیر رو از همسرش جدا کنند و بدون دردسر به قتل برسونند. پیش از اجرای حکم، امیرکبیر سه درخواست داشت:
1) نوع مرگش رو خودش انتخاب کند.
2) دو رکعت نماز صبح بخواند.
3) دیدن همسرش (عزت الدوله)
اما تنها با درخواست اول موافقت شد و به درخواست امیر کبیر، دلاک رگ دستهای این مرد بزرگ رو قطع می کند اما به دلیل طولانی شدن، دستور داده می شود که امیرکبیر توسط میرغضب در نهایت خفه شود و به این ترتیب ایران از وجود مردی بزرگ و خدمتگذار، برای همیشه محروم شد.
ساعت 11:10 دقیقه از این باغ زیبا به سمت شهر زیرزمینی نوش آباد (اویی) حرکت کردیم و ساعت 12:05 دقیقه به وقت محلی، رسیدیم. این مجموعه شگفت انگیز در واقع مجموعه ای از دالان ها و پناهگاه های زیرزمینی بوده که احتمالا در زمان سقوط ساسانیان توسط مردم محلی، برای در امان ماندن از مهاجمان ساخته شده. بعضی از راهروها کمی تنگ و کم ارتفاع بودند ولی بسیار دیدنی و جالب هستند. در این مجموعه حتی تله هایی هم بطور ابتکاری و با امکانات آن زمان، تعبیه شده بود تا چناچه مهاجمان توانستند به بخشی از این شهر زیرزمینی نفوذ کنند، نتوانند وارد بخش های دیگر و طبقات پایین این شهر زیرزمینی بشوند. طراحی راهروها و این مجموعه طوری بوده که به گفته راهنمای ما، حتی در آن زمان تا 2 ماه هم مردم می توانستند در این شهر زیرزمینی چند طبقه، پنهان بشوند، حتی از آذوقه استفاده کنند و غذا بپزند. این شهر چنان محکم و مقاوم ساخته شده که در طول 1400 سال گذشته، بیشتر راهروها و دیوارها، تقریبا سالم باقی مانده.
شهر زیرزمینی نوش آباد کاشان، بسیار جذاب و تماشایی هست و نکته جالب دیگر اینکه مسیر ورودی این مجموعه با مسیر خروجی متفاوت هست و به فاصله چند متر قبل از درب خروجی، یک کافه شاپ قرار داره که ما قبل از خروج از آن دیدن کردیم و برای نخستین بار طعم قهوه انوشه یا قهوه سنتی کاشان را چشیدیم. قهوه ای تیره رنگ اما با طعم شیرین که چشیدنش برای ما لذت بخش بود.
بعد از خروج از این زیرزمین شگفت انگیز، به سمت مینی بوس حرکت کردیم. چند مغازه و نانوایی درست روبروی درب ورودی قرار دارند که اگر قصد خرید سوغاتی های خوشمزه کاشان (مثل: کلوچه، باقلوا و…) رو دارید، می تونید از همونجا تهیه کنید. (فراموش نکنید که کاشان علاوه بر آثار تاریخی، شهر خوراکی ها و خوردنی های خوشمزه هم هست)
ساعت 13:20 دقیقه سوار شدیم و به سمت “رستوران درویشی” راه افتادیم. رستورانی با حیاط دلباز و فضایی سنتی و غذاهای لذیذ. این رستوران یکی از بهترین مکان هایی در کاشان هست که می توانید در آنجا طعم غذاهای محلی کاشان رو امتحان کنید. برای ما چند میز در زیرزمین رستوران رزرو کرده بودند که البته زیرزمین بسیار باصفایی با تزئینات مناسب و زیبایی بود. از منوی رستوران من “شفته نخودچی با رب انار” سفارش داده بودم که بسیار خوشمزه بود و طعمی شبیه خورشت فسنجان (با کوفته قلقلی) داشت. توصیه می کنم که در سفرها، سعی کنید غذاها، خوراکی ها و نوشیدنی های سنتی همون منطقه رو امتحان کنید.
بعد از صرف نهار به سمت “خانه بروجردی” حرکت کردیم و یه ربع بعد به این خانه زیبا رسیدیم. خانه ای تاریخی که متعلق به فردی به همین نام بوده و داماد یکی از بزرگان دوره قاجار به نام طباطبایی بوده. راهنمای ما آقای زیدی، در مورد داستان ساخته شدن این خانه برای ما گفت که آقای بروجردی قصد داشت با دختر آقای طباطبایی وصلت کنه اما آقای طباطبایی که در آن زمان از مردان ثروتمند و با نفوذ کاشان بوده یک شرط تعیین می کنه و آن هم اینکه آقای بروجردی خانه ای بزرگ و زیبا در شان دختر آقای طباطبایی بسازه.
آقای بروجردی هم قبول می کنه و خانه ای با حیاطی بزرگ و زیبا در مدت 15 سال می سازه. این خانه دو بخش زمستانی و تابستانی داره که سقف و دیوارهای بخش تابستانی دارای نقاشی ها و طرح های بسیار زیبایی از شاهزاده های قاجار و بعضی از داستان های ایران قدیم، مندرج در اشعار نظامی گنجوی (از جمله خسرو و شیرین) بود. ناگفته نماند که گفته می شد بام خانه بروجردی، از بام تمام خانه های کاشان بلندتر بوده. وسط حیاط خانه بروجردی یک حوض بزرگ مستطیل شکل بود که جلوه خاصی به حیاط می داد و منو یاد اصفهان می انداخت.
بعد از پایان بازدید از این خانه، ساعت 16 پیاده به دیدن “حمام سلطان امیراحمد” رفتیم که به فاصله کمی از خانه بروجردی قرار داره. این حمام در دوره صفویه ساخته شده و حمام عمومی بوده که در آن مردم علاوه بر استحمام، به گفتگو و معاشرت می پرداختند و حتی مراسم و سنت های مختلفی از جمله: حنابندان، ختنه سوران، دیدن عروس (توسط زنانی از خانواده داماد) و … در حمام انجام می شده. این حمام سیستم گرمایش بسیار جالبی داشت و دارای یک ورودی (هشتی)، خزینه، سربینه، گلخن (یا تون که بدترین جای شهر/حمام و زباله دان آن است، این واژه مقابل گلشن در ادبیات نیز هست) و گلجام هم بود.
کاشی کاری های حمام سلطان امیراحمد بسیار زیبا بودند و فضای جالب و آرامش بخش این حمام بسیار مناسب شعر و آواز بود. به همین جهت ما هم در یکی از اتاق های این حمام روی سکوها نشستیم و مهدی، یکی از دوستان هنرمند و اهل ذوق، با صدای زیبای خودش برای ما آوازی (با کلام احمد شاملو) خوند و لذت بازدید از این حمام تاریخی رو دوچندان کرد.
روی سقف این حمام طاق های به شکل نیم کره بودند که بر روی اونها پنجره های شیشه ای کوچکی به نام “گلجام” قرار داشت و برای عبور نور آفتاب و تهویه هوا، تعبیه شده بود و البته از این شیشه ها فضای درون حمام دیده نمی شد. سقف حمام هم در نوع خودش دیدنی و جالب بود.
بالاخره از حمام به سمت خانه طباطبایی راه افتادیم و در بین راه هم از یک تکیه عبور کردیم. این خانه متعلق به “سید جعفر طباطبایی” از مردان بزرگ دوره قاجار بوده و امروزه خانه ایشان تبدیل به یکی از آثار تاریخی شهر کاشان شده. از آنجایی که شغل اصلی ایشان فرش فروشی بوده، به رسم اون زمان، روی سقف یکی از ایوان های خانه، شکل فرش رو ایجاد کرده بودند.
این خانه لوکیشن فیلم “بانوی عمارت” بوده. قرینه سازی ها و معماری این خانه هم بسیار جالب توجه بود. یکی از اتاق های اصلی این خانه “شاه نشین” نام داشت. تعداد اتاق های خانه طباطبایی آنقدر زیاد و بزرگ بود که عده زیادی خانواده می توانستند در آن سکونت کنند. جالب اینجاست که مطابق با سنت های قدیم بجا مانده از ایران باستان، تعداد درهای اتاق ها، معمولا فرد بود (سه، پنج و در بسیاری موارد هفت درب).
بخش های مختلف خانه واقعا دیدنی و بی نظیر بودند، از جمله اصطبل (که برای دیدن آن باید از پله ها بالا می رفتیم)، حوضچه های ظرفشویی، آشپزخانه بزرگ خانه، اتاق های آیینه (یا اتاق های تابستانی که در امتداد هم قرار داشتند و شما با ایستادن در چهارچوب یکی از درب ها می تونستید تا انتهای اتاق ها رو ببینید و عکس های یادگاری جالبی بندازید)، دوک های پارچه بافی در حیاط پشتی خانه، موال (مستراح)، زیرزمین پیرنشین، اتاق پنج درب (مخصوص خود صاحبخانه که مشرف به حیاط اصلی خانه بود) و…
نکته بامزه اینجا بود که در اون زمان چون موال ها (سرویس بهداشتی) در نداشتند، بخاطر همین برای اینکه قبل از ورود مطمئن بشن که کسی در دستشویی نیست، فردی که بیرون بود با صدای بلند می گفت: “اِهِم” و اگر شخصی در دستشویی بود جواب می داد: “اوهوم”. در غیر اینصورت متوجه می شدند که کسی داخل نیست و وارد مستراح می شدند.
برای بازدید از این خانه، حداقل یک ساعت زمان نیاز هست و با تاریک شدن هوا، ما هم روانه بازار شدیم. در یکی از کوچه های پشت خانه طباطبایی، جوان خوش ذوقی یکجور کافی شاپ سیار درست کرده بود و انواع قهوه ها رو سرو می کرد و ما هم از فرصت استفاده کردیم و بیشتر دوستان هات چاکلت سفارش دادند که طعم عالی داشت.
به سمت بازار کاشان راه افتادیم و بعد از یک ربع رسیدیم. بازاری قدیمی و سنتی که بسیار شبیه به بازار بزرگ تهران بود. این بازار در دوره صفویه ساخته شده اما در اوایل دوره قاجار، بخش های زیادی از آن، از بین رفته و در زمان حکومت فتحعلی شاه قاجار، بسیاری از بناهای جدید بر روی بناهای قدیمی ساخته شده و در واقع بیشتر بخش های این بازار از دوره قاجار بجا مانده.
به “تیمچه امین الدوله” رفتیم که در میانه بازار و محل تلاقی سوقهاست، این تیمچه درسال ۱۲۸۰ قمری دوره قاجار در سه طبقه ساخته شده و معمار آن استاد علی مریم بوده، زیرزمین برای انبار استفاده می شده، قسمت وسط هم به بارانداز معروف هست (محل قرار دادن اجناس یا باری که برای فروش می آوردند) وسمت بالا هم به عنوان دفتر کار استفاده می شده. تیمچه بخش کوچکتر از کاروانسرا هست و برای مبادلات تجاری اجناس قیمتی ساخته می شده مثل همین تیمچه امین الدوله که تا الان هم مرکز فروش فرش دستباف است.
نقل قول هست که معمار وقتی پایه های تیمچه رو می سازد ۱۲ یا ۱۳ سال بعد سقفش را می زند بدلیل اینکه اگر قرار است نشست یا لرزشی بوده باشد روی سقف تاثیر نداشته باشد به همین دلیل سقف آنجا بعد از این همه سال هیچ ترک و خرابی ندارد، سقف تیمچه یزدی بندی هست که از اسم یزدان گرفته شده که تمام به صورت مثلث های کوچک از پایین شروع شده و دور تا دور سقف را می گیرد، اگر مثلث ها رو دنبال کنید تمام در مرکز سقف به یک نقطه واحد می رسند که اشاره به وحدانیت خداوند دارد.
انواع اجناس و سوغاتی ها رو می تونستید با قیمت های مناسب در این بازار تهیه کرد. همانجا چای خوردیم و خستگی مون تا حدی در رفت. من هم از فرصت استفاده کردم و باقلوا، کلوچه و سوهان کاشان رو خریدم. (راستشو بخوایید، در زمان تهیه این گزارش همچنان از این سوغاتی های خوشمزه می خورم و لذت می برم)
حدود ساعت 19:20 دقیقه از بازار راه افتادیم و با توجه به اینکه فردا، فرد دیگری راهنمای ما بود، راهنمای خوبمون آقای زیدی رو تشویق کردیم و در میدان کمال الملک (که یکی از میدان های اصلی و معروف کاشان هست) خداحافظی کردیم. پس از طی حدودا 45 کیلومتر در مدت 40 دقیقه از طریق کمربندی کاشان، به منطقه ابوزیدآباد و بعد از آن به روستای کاغذی در (در جنوب شرقی کاشان) رسیدیم. اقامتگاه ما “شبهای کاغذی” نام داشت که یک اقامتگاه بومگردی بسیار مناسب با میزبانی مهمان نواز و مهربان.
بعد از گذاشتن وسایل در اقامتگاه، به حیاط رفتیم و از چای و آتش حسابی لذت بردیم. هوا کمی سرد بود اما آتش ما رو گرم کرد و برای ما شلغم داغ داغ آوردند که خوردنش کنار آتش، واقعا لذت بخش بود. حدود ساعت 9 شب برگشتیم داخل اقامتگاه و کم کم سفره انداختیم و وسایل شام رو آماده کردیم. من جزو کسانی بودم که از قبل “کالاجوش” برای شام پنجشنبه درخواست کرده بودم و واقعا هم غذای خوشمزه ای بود.
حدود ساعت ده و ربع شب، دو جوان با استعداد از اقوام میزبان، محبت کردند و با سنتور و تمبک برای اجرای موسیقی سنتی به اقامتگاه اومدند. چند آهنگ سنتی بسیار زیبا نواخته شد و یکی از دوستان ما هم همراه با اونها، شروع به خواندن کرد. مجلس ما حسابی گرم شده بود و کل خستگی سفر از تن ما در رفت. اون شب، یک شب به یاد ماندنی شد.
برنامه موسیقی قبل از 11 شب تمام شد و مدتی بعد، ما هم تا قبل از ساعت 12 شب خوابیدیم.
روز دوم: جمعه 12 دی
صبح حوالی ساعت 6 بود که یهو در اقامتگاه باز شد و راننده ما به محمدرضا گفت: “کلیدو بده”. برام جالب بود که آخه چرا اون موقع صبح؟ از شانس من هم اتفاقا محمدرضا نزدیک من جا انداخته بود و دراز کشیده بود! (البته دلیلش هم این بود که شب قبل راننده خسته بوده و می خواسته بخوابه و سوئیچ رو به محمدرضا داد تا موقعی که بیداره، استارت به ماشین بزنه که گازوئیل داخل باک ماشین یخ نزنه) بعد دوباره خواستم بخوابم که تا چشمام رو روی هم گذاشتم دیدم محمدرضا داره صدامون می کنه که دوستان پاشید! ساعت حدود 6:40 دقیقه صبح بود. البته حق هم داشت چون برنامه هامون فشرده بود و وقت زیادی نداشتیم.
سفره رو چیدیم و صبحانه مفصلی نوش جان کردیم. قرار بود روز دوم از کویر و چند جای دیدنی کاشان و نیاسر، دیدن کنیم. ساعت 8:20 از اقامتگاه مون در روستای کاغذی به سمت ابوزیدآباد و بعد کویر “سیازگه” حرکت کردیم و حدودا 8:47 دقیقه به نگهبانی منطقه رسیدیم. این مسیر حدوداً 5 کیلومتر جاده خاکی داشت. چند دقیقه بعد به محل توقف خودروها رسیدیم. غیر از ما تعداد زیادی از مردم که اکثرا مثل ما گردشگر بودند، اومده بودند. صندل هامون رو پوشیدیم و به راه افتادیم.
روی رمل های شنی راه می رفتیم و از سکوت کویر لذت می بردیم. آسمان آبی و زیبای کویر سیازگه، واقعا تماشایی بود. ما دو ساعت وقت داشتیم ولی به اندازه ساعتها از کویر و عکس های زیبایی که انداختیم، لذت بردیم.
در راه برگشت همگی سعی کردیم تا جایی که می تونیم آشغال های پلاستیکی رو پاکسازی کنیم و با خودمون ببریم. کار گروهی بسیار خوبی که به حفظ محیط زیست می تونه کمک کنه. در کویر سیازگه گیاهان بیابانی مختلفی از جمله “تاغ” و “گز” رو دیدیم که نقش مهمی در اکوسیستم چنین مناطقی دارند و با ریشه های عمیق خودشون، آب رو پیدا می کنند و تا حد زیادی از گسترش بیابان ها، جلوگیری می کنند.
در مسیر برگشتن از “کاروانسرای شاه عباسی ابروز ابوزیدآباد” نیز دیدن کردیم که چهارضلعی مربعی و دارای شاه نشین، حجره و شترخان و مانند همان 999 کاروانسرایی که شاه عباسی ساخته بود. می گویند شاه عباس 1000 کاروانسرا بنا کرده و به گفته شیخ بهایی یکی از آنها رو تخریب می کند تا عدد آن دهان پر کن تر و قابل توجه باشد. البته صحت این داستان اثبات نشده و اگر کسی آستین همت بالا بزنه و تعداد دقیق این کاروانسراها رو معلوم کند تکلیف ما را با این داستان معلوم می کند.
وقتی به اقامتگاه برگشتیم به تعدادی از بچه های دوست داشتنی ابوزیدآباد، کیف و لوازم تحریر هدیه کردیم و عکس های یادگاری باهاشون گرفتیم. بچه هایی معصوم و با محبت که خوشحالی رو می شد توی چهره هاشون دید. پیش از سفر، در تهران برنامه ریزی شده بود که تعدادی وسایل و لوازم تحریر برای دانش آموزان این منطقه (ابوزید آباد) خریداری کنیم.
حدود ساعت 12:30 سفره رو انداختیم و نهار خوردیم. نهار روز دوم، خورشت قیمه و خورشت قورمه سبزی بود که بسیار خوشمزه بود و همسفران ما هر کدوم، یکی از این دو غذا رو انتخاب کرده بودند. بعد از نهار، وسایل مون رو جمع کردیم و راه افتادیم. اون روز دوستان کلی شوخی می کردند و می خندیدیم. جمع بسیار گرم و صمیمی داشتیم. (یادش بخیر، یکی از شوخی های شاهین این بود که هر نیم ساعت یکبار بهمون یادآوری می کرد که روز جمعه است!)
از خانواده میزبان تشکر کردیم و عکس های یادگاری انداختیم و خداحافظی کردیم. انقدر به ما محبت داشتند که حتی به بدرقه ما آمدند و پشت سر ما آب می ریختند. به سمت کاشان برگشتیم. راهنمای محلی ما در روز دوم آقای “کاشانی” بود که خیلی زود به ما ملحق شد. ایشان هم سورپرایزی برای ما داشت که دیدار از “مسجد آقابزرگ” بود که در نزدیکی میدان کمال الملک و خیابان “فاضل نراقی” قرار داشت.
ایشان در مورد تاریخچه این مسجد هم برای ما توضیح داد که در زمان قاجار، یکی از پادشاهان از “محمدمهدی نراقی” (از فیلسوفان و روحانیون بنام کاشان در آن زمان) خواسته بود که آرزویی کند. نراقی که در آن زمان نزد مردم به “آقا کوچیکه” معروف بود، درخواست کرد که قناتی در شهر احداث شود تا مردم محلی جهت تأمین آب شرب خود دچار زحمت نشوند. پادشاه قاجار چنین تحت تأثیر قرار گرفت که بلافاصله دستور داد که قناتی (که بعدا به قنات “باغ شاه” معروف شد) حفر شود و از آنجایی که نراقی آرزویی برای خود نکرده بود، پادشاه به او لقب “آقا بزرگ” را داد و شهرت و محبوبیت این روحانی در آن زمان آنقدر زیاد شد که بعداً پدر همسرش به افتخار او در مدت 16 سال مسجد “آقا بزرگ” را ساخت. این مسجد هزینه ورودی نداره و بیشتر مواقع سال بروی عموم باز هست و البته هنگام ورود خانمها، باید چادر بپوشن.
این مسجد دارای یک کتابخانه عمومی بزرگ و 12 حجره جهت تحصیل طلاب دینی (به تعداد امامان شیعه)، 114 پله (به تعداد سوره های قرآن) و 6236 میخ فلزی بر روی درب ورودی (به تعداد آیات قرآن) هست. این درب از جنس گردو ساخته شده و قدمتی 200 ساله داره. میخ های این درب، بعد از چند سال، بر اثر زنگ زدگی و تلخی که ایجاد می کنه، درب را ضدموریانه می کند.
مسجد آقابزرگ بلندترین بنا در کاشان است. معمار این بنای مذهبی و تاریخی “شعبان علی پشت مشهد کاشانی” بوده. (پشت مشهد، از محلات معروف کاشان است که محل سکونت و بعدها وفات برادر امام رضا بوده و امروزه همچنان جزو معروف ترین محلات کاشان است)
پس از پایان بازدید از این مسجد زیبا، در ساعت 15:26 دقیقه به سمت نیاسر راه افتادیم. اما قبل از آن از “امامزاده حبیب ابن موسی” (در خیابان امام خمینی و به فاصله کمی از مسجد آقا بزرگ) دیدن کردیم. وقتی وارد شدیم، راهنما کنار تابوتی ایستاده بود و از ما خواست که حدس بزنیم که اون تابوت متعلق به چه کسیه. هیجکدام نتونستیم حدس بزنیم و بعد ایشان خودش از کنار نوشته درج شده روی شیشه محافظ تابوت کنار رفت و با دیدن نام شاه عباس صفوی، تعجب کردیم!
آقای کاشانی برای ما تعریف کرد که پس از فوت شاه عباس صفوی، چند تابوت را برای خاکسپاری، روانه شهرهای مختلفی کردند که یکی از آنها همین نقطه بوده و جالب اینجاست که تا مدتها کسی نمی دونسته که در کدام یک واقعاً بدن شاه عباس قرار داشته. اما از آنجایی که گفته شده این امامزاده از اجداد این پادشاه بوده و از طرف دیگر شاه عباس وصیت کرده بود که پس از مرگ در جوار همین امامزاده دفن بشه، به احتمال زیاد و طبق بیشتر اسناد تاریخی این مقبره، آرامگاه واقعی شاه عباس بوده.
پس از دیدن این مکان تاریخی و زیارتی، به سمت نیاسر راه افتادیم و بالاخره در ساعت 16:35 رسیدیم. نیاسر، منطقه ای کوهپایه ای در حدود 30 کیلومتری کاشان و سمت غرب آن است و دارای چند اثر تاریخی (مثل: حمام، آتشکده و آسیاب) و یک آبشار زیبا است.
ابتدا به یکی از مراکز گلاب گیری نیاسر که از قبل هماهنگ شده بود و با چای از ما پذیرایی کردند، رفتیم یکی از جاذبه ها و دلایل شهرت جهانی کاشان و مناطق اطرافش، گلاب هست. سیستم گلاب گیری رو به ما نشان دادند که در عین سادگی بسیار جالب بود و از دیگ های مسی، لوله های مخصوص و حوضچه آب سرد تشکیل شده بود. بطوری که در ابتدا با استفاده از آب جوش درون دیگ های مسی و گل های قرار داده شده، بخار حاصل از دیگ ها از طریق لوله ها (که به آنها “نی چه” می گویند) به حوضچه های آب سرد که به آنها “پارچ” گفته می شود، منتقل و پس از چند ساعت در نهایت گلاب بدست می آید. در صورتی که همون گلاب رو دوباره داخل دیگ بریزند و همین مراحل رو از نو تکرار کنند، “گلاب دو آتیشه” بدست می آید.
جالب بود که پیرمردی مسئول اون مغازه عرقیجات فروشی بود که ادعا می کرد براحتی می تونه مزاج افراد رو تشخیص بده و بهمون بگه چی بخوریم و چی نخوریم! (بعداً از ایشان پرسیدیم که شما چطور مزاج افراد رو تشخیص می دید و ایشان هم در جواب گفته بود از حالت چشم، رنگ پوست، جنس مو، ریش، چاقی و یا لاغری و…) در موارد متعددی هم ایشون اشتباهاتی داشت از جمله به یکی از همسفرهای ما می گفت که شما مشکل نفخ داری و کبدت هم مشکل داره و همسفر ما هم مرتب مخالفت می کرد! (صحنه واقعا بامزه ای بود)
بعد از خرید گلاب، عرقیجات و سوغاتی های دیگر (از جمله زردچوبه، آویشن و …) به سمت آبشار راه افتادیم. آبشار نیاسر زیبایی خیره کننده ای داشت و محل مناسبی بود برای عکس های یادگاری. با خلاقیت راهنمامون، یک عکس دوطرفه گرفتیم که برای ما جدید و جالب بود.
بعد از گرفتن عکس و با تاریک شدن هوا راه افتادیم به سمت چشمه اسکندریه (که در واقع ورودی آب آبشار نیاسر هست) و آتشکده نیاسر. آقای کاشانی برای ما تعریف می کرد که فردی به نام اسکندر، قرنها پیش ادعا می کرد که علم غیب داره و به مردم این منطقه گفته بود که اگر فلان نقطه کوه را بکنند، از آنجا چشمه آب بیرون میاد. مردم هم این کار رو انجام داده بودند و ظاهرا به چشمه رسیده بودن! به همین خاطر اسم اون چشمه “چشمه اسکندریه” گذاشته شده.
در نزدیکی این محل، چهارطاقی یا آتشکده ای از زمان ساسانیان قرار داشت که البته بعضی از مردم اعتقاد دارند که رصدخانه بوده و به شکل زیبایی با استفاده سنگ ساخته شده و نمای زیبایی برای دیدن آسمان و حتی مناظر اطراف در نیاسر داشت.در نزدیکی این چهارطاقی ساسانی، یک مرکز ستاره شناسی هم دایر شده اما قرار هست که در آینده نزدیک بزرگترین رصدخانه ایران در پشت کوههای “کرکس” که مشرف به نیاسر هستند، ساخته و افتتاح بشه.
ساعت 6 عصر از آتشکده راه افتادیم و پس از تشکر و قدردانی از زحمات راهنمای گروه آقای کاشانی و خاطراتی که برای ما ساختن، از ایشان خداحافظی کردیم و به سمت تهران حرکت کردیم. ساعت 7:55 دقیقه شب به “مجتمع مهر و ماه”، 5 کیلومتر بعد از عوارضی قم (به سمت تهران) رسیدیم و شام رو همونجا خوردیم. مجتمع مهر و ماه مثل همیشه پر از مسافر بود (از جمله چند مسافر خارجی) و سرویس دهی هم عالی بود. حدودا 40 دقیقه برای شام فرصت داشتیم و بعد راهمون رو ادامه دادیم و حدود 10:30 شب به مقصد رسیدیم.
با اینکه سفر ما به پایان رسید، اما نگاه های معصوم بچه های ابوزید آباد کاشان و آسمان زیبای کویر سیازگه همچنان جلوی چشمان من است.
در پایان از زحمات محمدرضای عزیز (سرپرست گروه)، شاهین (که در طول سفر عکس های بسیار زیبایی انداخت)، همسفران خوبمون، راهنماهای محلی (آقایان زیدی و کاشانی)، میزبان ما (خانواده محترم اسماعیل پور) و بالاخره اهالی محترم و مردم مهان نواز کاشان، ابوزید آباد، روستای کاغذی و نیاسر کمال سپاس و تشکر رو دارم.
“به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقی است”
آرش حیدری
Skywalker2010ca@Gmail.com
کانون گردشگران جوان ایران-Kanoonirangardan.ir
دی ماه 1398
درود
با خواندن این سفرنامه واقعا لحظات برام تکرار شدعالی وکامل بود ،توفیقی بودساعاتی رودرجمع گردشگران جوان ایران تجربه کنم،خوشحالم
ممنون آرش عزیز، در لذت سفر شریک شدم
خواهش می کنم.
لطف دارین شما آقا افشین.
برگزاری این سفرهای جالب و فراموش نشدنی رو مدیون بزرگان و پیشکسوتانی مثل شما هستیم.
خوشحال می شم که ایشالا در آینده سعادت داشته باشم با شما همسفر بشم.
انشاالله در آینده نزدیک در رکاب شما خواهم بود