خانه / گزارش سفر / گزارش سفری هیجان انگیز به سواحل خلیج فارس ( ابوموسی و بندر کُنگ)
گزارش سفری هیجان انگیز به سواحل خلیج فارس ( ابوموسی و بندر کُنگ)

گزارش سفری هیجان انگیز به سواحل خلیج فارس ( ابوموسی و بندر کُنگ)

گزارش سفر به جزیره ابوموسی، بندر کُنگ 9617#

وسیله نقلیه : اتوبوس، هواپیما، کشتی

تاریخ سفر : 18 تا 23 بهمن سال 96

هزینه سفر : 545 هزار تومان ( به جز بلیط هواپیمای برگشت)

اقامت : خانه محلی در ابوموسی و اقامتگاه بومگردی در کُنگ

تعداد : 13

جزیره ابوموسی یا بوموسا  جزیره ای  در جنوب خلیج فارس  و بخشی از استان هرمزگان  در جنوب ایران است. این جزیره به همراه دو جزیره تنب بزرگ و تنب کوچک از جزایر سه گانه ایران هستند که کشور امارات متحده عربی  ادعای مالکیت آن را دارد. مساحت این جزیره که در ۲۶ درجهٔ خط عرض شمالی و در ۵۵ درجهٔ خط طول شرقی واقع شده‌است، در حدود ۱۲ کیلومتر مربع است . فاصله میان این جزیره و جزایر تنب به دلیل عمق مناسب آب، تنها مسیر قابل کشتیرانی برای نفتکش‌های بزرگ است  ابوموسی از لحاظ نظامی ، اقتصادی و استراتژیک  اهمیت فراوانی برای ایران  دارد  . در منابع اینترنتی جمعیت ابوموسی در سال ۱۳۹۵ برابر با ۴۲۱۳ نفر برآورد شده است  ولی طبق گفته های بعضی از اهالی جزیره جمعیت آنجا به 6000 نفر هم میرسد که نزدیک به نیمی از این جمعیت نظامی است و نزدیک به 300 نفر از ساکنان ابوموسی ، شهروندان امارات هستند که در گوشه ای از جزیره زندگی میکنند . ساکنین ایرانی جزیره به این قسمت رفت و آمد نمیکنند و ساکنین اماراتی نیز حق عبور و مرور در قسمت های دیگر را ندارند . میتوان گفت در آنجا نوعی همزیستی مسالمت آمیزبرقرار است .

ساعت 22:30 چهارشنبه 18 بهمن از میعادگاه همیشگی ، پارک نوشین واقع در تهران پایین تر از فلکه دوم صادقیه ، با یک دستگاه اتوبوس به اصطلاح  VIP که از تبریز آمده بود  ،  به سمت بندر کُنگ حرکت کردیم . ما 13 نفر بودیم و اتوبوس 25 تا صندلی داشت ، یعنی تقریبا به هر نفر دو صندلی میرسید ، صندلی های مستهلک ، تهویه ای تقریباً نامطبوع و ضبط صوتی گوش خراش و خراب :

مسیر حرکت ما از شهرهای چون  قم ، کاشان ، نایین ، یزد ، انار ، شهربابک ، سیرجان ، بندرعباس و بندر خمیر گذشته و به  بندر کنگ میرسید طول این مسیر 1447 کیلومتر است . اتوبوس در بست در اختیار ما بود و بعضی از همسفران خوابیدن در کف اتوبوس را به آرامیدن بر روی صندلی ترجیح میدادند .

روز اول پنجشنبه 19 بهمن

حوالی ساعت 4 صبح  ، بین شهر یزد و انار با صحنه عجیبی روبرو شدیم ، چندین خودروی پژو 405 از منتها الیه سمت راست جاده ، از درون شانه خاکی و خلاف جهت مسیر اصلی  با سرعتی سرسام آور از کنار ما گذشتند . اینها قاچاقچی­­ هایی هستند که  مهاجرین افغانستانی غیر قانونی را به سمت افغانستان میبرند یا از آنجا به ایران می آورند . ماشینهایشان عموما پژو 405 است که پلاک آن را برداشته ، موتور آن را تقویت کرده و سیستم فنر بندی آن را طوری دستکاری میکنند که بتوانند هر بار بیش از 10 مسافر را با ماشین جابجا کنند . و همیشه در هنگام شب رفت و آمد میکنند ، بعضی از آنها در جهت و برخی در خلاف جهت جاده در حرکت هستند . این قاچقچیان برای فرار از دست مامورین در جاده ها ، سیستمی را ابداع کرده اند که با فشار یک دکمه مقادیری روغن ترمز یا مواد سوختی دیگر  بر روی منبع اگزوز میریزد و دود بسیار غلیظی در عقب  ماشینشان تولید میشود ، به طوری که خودروهای پشت سر ، هیچگونه دیدی از جاده ندارند . اینکار فرصت مناسبی  برای فرار یا پنهان شدن به قاچاقچیان میدهد . یکی از این خودروها از ما سبقت گرفت و  بدون هیچ دلیل مشخصی این سیستم را در جلوی اتوبوس ما به کار برد . دود بسیار غلیظی  در جلوی اتوبوس ما تولید شد که راننده مجبور شد چند دقیقه درکنار جاده بایستید تا دود محو شود و امکان حرکت برای ما به وجود بیاید . به اولین پاسگاه پلیس که رسیدیم موضوع را برای مأمورین توضیح دادیم ، در جواب ما گفتند : به قدری مسئله قاچاق در این منطقه رایج است که هر چقدر هم که  قاچاقچیان را دستگیر کنیم  باز هم تعداد زیادی از آنان وجود خواهند داشت .

ساعت 9 صبح به شهربابک رسیدیم ، در ابتدای جاده کمربندی این شهر، یک مجموعه کوچک با تعدادی غرفه و مغازه احداث شده است بعضی از این غرفه ها به رستوران ، سوپر مارکت و فروش صنایع دستی اختصاص داده شده است و بعضی از آنها که بیشتر به صورت اتاقهای کوچک  هستند برای خوابگاه موقت و اسکان کوتاه مدت مسافرین و رانندگان در نظر گرفته شده است . در انتهای این مجموعه ، کافی شاپی قرار داشت که ما ساعت 9:30 صبح ، صبحانه خود را در آنجا صرف کردیم . صبحانه این مجموعه ، کیفیتی خوب و قیمتی ارزان داشت طوری که با سرو مفصل ( املت، نیمرو و … انواع نوشیدنی چای، قهوه، نسکافه، دمنوش، شربت و …) هزینه برای 15 نفر بیشتر از 150 هزار تومن نشد. همچنین برخورد کارکنان آنجا بسیار خوب و صمیمانه بود .

ساعت 10:30 صبح از شهر بابک به سمت بندرعباس حرکت کردیم و حوالی 4:30 بعد از ظهر به بندرعباس رسیدیم و ناهار را در کنار ساحل خلیج فارس صرف کردیم .

 حدود دوساعت برای صرف ناهار و جور کردن مجوز سفر اتوبوس برای حرکت به سمت بندرکنگ وقت صرف شد . بعد از اخذ مجوز، به سمت بندر کنگ حرکت کردیم . برای رسیدن به بندرکنگ از کرانه شمالی خلیج فارس و از بنادر شهید رجایی، بندر خمیر و بندر معلم عبور کردیم و ساعت 9:45 شب به بندر کنگ رسیدیم و در هتل بوم گردی بندر کنگ (خانه یونسی) ساکن شدیم .

بندر کنگ یکی از شهرهای بخش مرکزی شهرستان بندر لنگه در استان هرمزگان واقع در جنوب ایران است. بندر کنگ همواره جزو دهستان حومه بندر لنگه و مرکز این دهستان بوده و از توابع بخش مرکزی شهرستان بندر لنگه است. ۵۸ هکتار از بافت تاریخی بندر کنگ (که تقریبا یک دوازدهم از مساحت کل شهر را شامل می‌شود) سال ۸۱  در فهرست آثار ملی ثبت شده است.

اقامتگاه بوم گردی یونسی در بندر کنگ در واقع همان خانه تاریخی یونسی می باشد که در گذشته در اختیار میراث فرهنگی قرار داشته است . خانه یونسی سه ایوان و شش اتاق دارد و در حال حاضر همه شش اتاق آن برای پذیرایی از میهمانان بندر کنگ آماده شده اند. بوم گردی یونسی با 450 مترمربع مساحت در بافت قدیمی بندر کنگ در کوی مهره قرار گرفته و از لحاظ معماری به روش نیمه درونگرا و سه ایوانه ساخته شده است و دو اتاق بزرگ آن بادگیر هستند. کوچه ها و دیوارهای اطراف خانه یونسی بازسازی و مرمت شده اند .

ما بعد از مستقر شدن و گردگیری مختصر بلافاصله به جشن عروسی دعوت شدیم . جشنی که در آن عروس حضور نداشت . در بندر کنگ رسم است که از دو تا هفت شب ، مراسم عروسی را برگزار میکنند که هر شب آن مراسم مخصوص خود را دارد، ما به شب پنجم عروسی رسیده بودیم . دراین شب مراسم مردانه بود به این صورت که ناخداهای بندر در حیات منزل پدر داماد که خود نیز از ناخداهای قدیمی بندر بود ، جمع شده بودند . مولوی (روحانی سنی) در مرکز مجلس نشسته بود و به زبان عربی یک ملودی ثابت آوازی (که بیشتر شبیه به مولودی بود ) را میخواند و بقیه حضار بعد از او آن کلمات را تکرار میکردند . بیشتر اهالی کنگ از پیروان امام شافعی هستند، و به زبان فارسی تکلم می‌کنند، اما بسیاری از مراسم و نوشته‌های آنها  به زبان عربی است و نامه‌ها و سندها را به زبان عربی تدوین می‌نمایند . در زمان کوتاهی که ما آنجا بودیم دو متن اصلی توسط حضار خوانده شد. ابتدا نوعی صلوات بود که از حضرت محمد (ص) و خاندان ایشان شروع میشد و بعد از آوردن نام بسیاری از پیامبران سامی و بسیاری از بزرگان ادیان که نامشان در قرآن مجید ذکر شده ، سرانجام به حضرت آدم (ع) ختم میشد.

متن دوم در مورد تاریخ اسلام و قبایل عرب در صدر اسلام و دوران حضرت رسول (ص) بود. این آواز با دف هایی که از دف های کردستان کوچکتر و از دایره های عربی کمی بزرگتر بود همراهی میشد .

در این عروسی از ما با شیری که با هِل مخلوط شده بود پذیرایی کردند . تا جایی که ما متوجه شدیم ادویه هِل ادویه مورد علاقه مردم این منطقه بود و در بسیاری از غذاها و نوشیدنی ها از آن استفاده میشد.

سفر ما در ایام دهه فجر بود و به همین مناسبت در ساحل بندر کنگ برنامه های تفریحی برپا بود در همین ساحل تندیسی از لنج بوم مسی قرار داشت . تندیس لنج سمبلیک بوم مسی (جودالکریم) در ساحل بندرکنگ به دست ناخدایان قدیمی و ملوانان و با همکاری شورا وشهردار و مردم بندر کنگ ساخته شد، این لنج درسال 1273 هجری شمسی در ساحل بندرکنگ بین مسجد کزیتی وکاکا با مالکیت آقای کرچی ساخته شد که ظرفیت آن حدود  700 تُن بوده است وبه علت بزرگی و عظمت آن قسمت اعظم لنج که در زیر آب قرار می گرفته با ورق های مسی پوشانده شده بود این لنج بارهای تجاری به مقصد کشورهای آفریقایی ،هندوستان ، پاکستان ، یمن  و …..حمل می کرده است .سرنشینان آن در هر سفر حدود 60 نفربوده است. در سال 1323هجری شمسی این لنج با 64 سرنشین به ناخدایی آقای کرچی و خلفان شوکتی ازبندرکنگ با حمل بار به ترتیب ازشهرهای بندر گوادر پاکستان ، بندر کراچی ، بندر ملیبار هند ، بمبئی ، مانگرور و از مانگرور هندوستان به طرف دارالسلام (سواحل آفریقا) حرکت نمود وبعد از 8 روز پیمودن مسیر دریایی (نیمی از راه) هواپیمایی متعلق به کشور ژاپن به آنها نزدیک شده و از آنها فیلم برداری کرده است و در روز بعد زیر دریایی آن کشور به لنج بوم مسی و دو لنج دیگر که همراه آنها بود حمله نموده وهمه لنج ها را غرق می کند 32 نفر سرنشینان آن لنج همان موقع به شهادت می رسند و 32 نفر که زنده مانده بودند بعد از 14 شبانه روز سرگردانی در دریا امواج دریا آنان را به ساحل صعب العبور کشور سومالی آفریقا می رساند. بالاخره این 32 نفر بعد از 8 ماه دوری از شهر در ماه رجب به بندر کنگ رسیدند وخبر زجرآور از دست دادن سایر افراد را به خانواده ­های آنها دادند .لنج بوم مسی 113سال قبل در همین قسمت ساحل بندرکنگ ساخته شده است .

بعد از دیداری گذرا از جشنی که در ساحل برپا شده بود به موزه مردم شناسی که در همان نزدیکی بود رفتیم و بازدید کوتاهی از آنجا داشتیم . موزه مردم شناسی و دریانوردی بندرکنگ توسط افراد خیر، ناخداها و جاشوهای (ناویار یا ملاح، کارگر کشتی‌ یا لنج که زیر نظر ناخدا کار می‌کند) این بندر تاسیس شده است . در این موزه وسائل زندگی روزمره مردم بندر کنگ در قدیم  و لوازم  و نقشه هایی که ناخداها و جاشوها در زمان دریانوردی از آنها استفاده می کردند به معرض نمایش در آمده است.

ساعت 11:30 شب بود که برای صرف شام به یک ساندویچی رفتیم . من و چند نفر از بچه ها ساندویچ خرچنگ خوردیم و یک تابلو خرچنگ خشک شده به یادگار هدیه گرفتیم. در مدت کوتاهی که در بندر کنگ بودیم به این نتیجه رسیدم که این ناحیه به علت تجارت دریایی که از قدیم الایام با نقاط مختلف داشته ، محل تلاقی چند فرهنگ ایرانی ، عربی ، هندی و تا حدی آفریقایی میباشد. به همین علت بعضی از غذاهای دریایی و غیر دریایی این منطقه با فلفل و ادویه فراوان که از سایر مناطق به این بندر آورده شده ، سرو میشود .

حوالی ساعت 12:30 شب بود که به هتل برگشتیم و برای خواب آماده شدیم . تعدادی از بچه ها از جمله خود من ، برای خوابیدن به پشت بام هتل بوم گردی رفتیم .

روز دوم جمعه 20 بهمن

در اول صبح با صدای اذان چندین مسجد به صورت همزمان ، از خواب بیدار شدم وقتی از بالاپشت بام هتل به شهر نگاه کردم با صحنه جالبی روبرو شدم . چندین بادگیر کوتاه و تعداد زیادی مناره مسجد از پشت بام هتل پیدا بود و تقریباً از تمام مناره ها صدای اذان به گوش میرسید ، شاید اغراق نباشد اگر بگویم جایی در بندر کنگ نیست که شما صدای اذان صبح را نشنوید . بادگیرهای این شهر بر خلاف بادگیرهای مناطق کویری ، ارتفاع زیادی نداشتند و احتمالاً برای هدایت نسیم ساحلی به داخل بنا تعبیه شده بودند .

در اقامتگاه بوم گردی یونسی دو عدد دوچرخه وجود داشت . از مسئول هتل انبردست و آچار گرفتم و دستی به سر و روی یکی از دوچرخه ها کشیدم . این دوچرخه ها برای استفاده میهمانان هتل میباشد . توصیه میکنم که درصورت امکان ، دوچرخه سواری در ساعات اولیه صبح و در کنارساحل بندر را از دست ندهید . بعد از دوچرخه سواری و برگشتن به هتل ، دو نفر از همسفران نیز بیدار شده بودند و مشغول معاشرت با سایر میهمانان سحرخیز هتل بودند ، میهمانانی کهنسال و عمدتاً بازنشسته از شمال اروپا ،از کشور دانمارک که طی گفتگویی دوستانه متوجه شدیم به علت اینکه هریک یا نهایتاً دو نفر از اعضای این گروه در یک اتاق اقامتگاه ساکن شده  بودند ، فقط یک اتاق برای ما 13 نفر باقی مانده بود و این موضوع به قدری باعث تفریح و خنده ما با دوستان دانمارکی­مان شد که بعد از چند دقیقه تقریبا همه اعضای گروهشان دور ما جمع شده بودند تا ببینند موضوع از چه قرار است .

صبحانه را ساعت 8:30 صبح بر پشت بام اقامتگاه بوم گردی صرف کردیم . صبحانه شامل نوعی نیمروی محلی بود که به آن هِل ، رشته های خوراکی و مقداری شکر اضافه کرده بودند .

ساعت 9 صبح از بندر کنگ به سمت بندرلنگه حرکت کردیم تا به وسیله شناور به ابوموسی برویم . رفتن به این جزیره برای افراد غیر ساکن مستلزم داشتن مجوز میباشد که ما قبلاً توسط یکی از تورهای گردشگری استان هرمزگان که در نمایشگاه گردشگری با آنه آشنا شده بودیم این مجوز را دریافت کرده بودیم . ساعت 10:15 به سمت ابوموسی حرکت کردیم . شناوری که ما را به ابوموسی میبرد حدود 200 نفر ظرفیت داشت که میتوان گفت حدود 170 نفراز مسافرین را سربازها و نیروهای نظامی تشکیل میدادند . این شناور با میانگین سرعت 30 کیلومتر بر ساعت ، دو ساعت و نیم بعد ما را به ابوموسی رساند . در طول سفر کوتاه دریایی که داشتیم بچه ها برای کاستن از اثرات دریاز­دگی ، به جای نشستن در کابین ، عموماً بر روی عرشه حضور داشتند و دیدن هجوم دسته ای مرغان ماهی خوار صحنه بی بدیلی را رقم زد. چند سرباز وظیفه هم که دوران خدمت رو در ابوموسی می گذارند و از مرخصی بر می گشتند در عرشه بودند و از حضور ما تحت عنوان گردشگر تعجب زیادی کردند.  اگر در فصل زمستان با این شناور سفر میکنید برای رفتن بر روی عرشه بهتراست که بادگیر همراه داشته باشید .

ساعت 12:45 به ابوموسی رسیدیم . مدتی منتظر ماشین شدیم و سرانجام با چند ماشین جداگانه به سمت اقامتگاه­مان حرکت کردیم . اقامتگاه ما شامل دو خانه مجاور به هم بود . هرکدام از این خانه ها یک اتاق خواب ، یک آشپزخانه و یک سالن پذیرایی  داشت . هم در اتاق خواب و هم درسالن پذیرایی تخت خواب گذاشته بودند و ما از لحاظ فضای سکونت و محل خواب مشکلی نداشتیم . هر دو خانه حیاط داشت . سرویس بهداشتی و حمام در حیاط بود . متاسفانه در اکثر ساعات روز فشار آب کم بود و سبب میشد که بچه ها گاهی از اوقات برای حمام کردن با مشکل مواجه شوند . در مجاورت این خانه ها باغ با صفایی- که به باغ نادر معروف است -با درختان موز، کُنار ( از تأثیر این میوه جادویی در طول سفر در فرصت بهتری خارج از گزارش برایتان خواهم گفت !!! ) و خرمایی وجود داشت که در آن چند تخت و چند تلویزیون قدیمی گذاشته بودند و در این فصلی که ما به ابوموسی رفته بودیم ، تقریبا هر ساعت از روز میشد در آنجا برروی تخت ها استراحت کرد و صبحانه و نهار و شام خورد.

هنوز چند دقیقه از رسیدن ما به خانه نگذشته بود که دو نفر از مسئولین جوان و خوش برخورد جزیره برای خوش­آمد گویی و دیدن ما آمدند و این شاید سریعترین اتفاق اداری  بود که در جزیره ابوموسی برای ما رخ داد. در لابه­ لای صحبت ها و خوش­آمدگویی­ ها براین نکته تأکید کردند که در این جزیره به علت فضای نظامی ، رعایت حجاب الزامیست و ما این توصیه را تا پایان سفر از زبان سایر مسئولین چند بار دیگر نیز شنیدیم .

نام صاحبخانه ما آقا نادر بود که به حق یکی از نوادر روزگار بود و شاید بتوان گفت خودش به تنهایی یکی از جاذبه های توریستی ابوموسی محسوب میشود . فردی میانسال ، بیخیال و آرام . به هیچ درخواستی نه نمیگفت . از او  حتی اگر چکمه های هیتلر در جنگ جهانی اول را درخواست میکردی ، میگفت : حله  و قول آوردن آن را تا فردا صبح به شما میداد و وقتی فردا صبح جویای چکمه­ ها میشدی با آرامش خاصی فی ­المثل میگفت : “دریا طوفانیه ، تا ظهر میرسه “. ایشان در بین دوستان همسفر ما به “نادر رِله” معروف شدند.

از خصوصیات دیگر آقا نادر این بود که تقریباً تمام اهالی ثابت ابوموسی را میشناخت و با آنها دوست بود . یکی از این اهالی سکینه خانم نام داشت . ما سکینه خانم را ندیدیم ولی چند وعده دست پخت ایشان را خوردیم . آقا نادر چند ساعت قبل از ناهار یا شام از ما میپرسید که غذا چه میخوریم ؟ به طور کلی چای قلیان ، جوجه کباب  و کباب چنجه را خود آقا نادر آماده میکرد ولی پخت سمبوسه ، برنج و ماهی را به سکینه خانم سفارش میداد . خوردن پلو و ماهیِ دست پخت سکینه خانم را به تمام کسانی که به این جزیره مسافرت میکنند توصیه میکنم . خوردن انواع و اقسام ماهی های تازه میتواند از جاذبه های اصلی ابوموسی باشد . ماهی ­های متنوعی که شاید از زمان صید تا حضورشان در بشقاب غذا سه یا چهار ساعت بیشتر نمیگذرد. ساعت 3:30 بعد ازظهر ناهار را در باغ آقا نادر صرف کردیم .

ساعت 4:30 به گشت دور جزیره با یکدستگاه مینی بوس به همراه لیدر محلی مان ( آقا نادر) مشغول شدیم و از ساحلی مرجانی و بسیار زیبا با غروب آفتابی شگفت انگیز و محله عربها و سایر محله ها و سواحل ابوموسی دیدن کردیم.

 ساعت 6 به مرکز خرید ستاره که بیشتر اجناس آن چینی و به تبع آن ارزان و از درجه چند بود، رفتیم و بچه ها مشغول به خرید شدند .

ساعت 7 بعد ازظهر به خانه بازگشتیم و بعد از مدتی استراحت ساعت 8:30 شب برای شنای شبانه به سمت دریا حرکت کردیم . و با اینکه دریا طوفانی و آب کمی سرد بود ، آبتنی مفصلی کردیم . لازم به ذکر است که سواحل ابوموسی مرجانی است و بهتر است برای جلوگیری از زخم شدن پا ، هنگام آبتنی از صندل یا کفشهای لاستیکی استفاده شود. ساعت 10:30 شب به منزل برگشتیم و ساعت 11 شب ، شام پلو و ماهی  خوردیم.

روز سوم شنبه 21 بهمن

ساعت 7 صبح از خواب بیدار شدیم و بعد از صرف صبحانه و جمع کردن وسایلمان ساعت 8:30 به فرودگاه رفتیم که به سمت بندرعباس پرواز کنیم . قرار بود که از قبل 13 بلیط توسط آقا نادر برای ما تهیه شود . بعد از ورود به فرودگاه متوجه شدیم که آقا نادر عزیز با آرامش و بیخیالی زائد الوصفی که در وجودشان نهفته است ، 8 بلیط بیشتر برای ما تهیه نکرده است و 5 نفر از ما بدون بلیط هستند و باید در ابوموسی بمانند . آقا نادر چند دقیقه مانده به پرواز در فرودگاه رفت و آمد میکرد و توانست سه بلیط دیگر نیز برای ما تهیه کند. ولی باز دونفر از همسفرانمان بدون بلیط می­ماندند و باید از مسیر دریایی خودشان را به ما میرساندند . برخورد مسئولین فرودگاه بسیار گرم و صمیمی بود به صورتی که حتی وقتی قرار شد یکی از بچه ها به جای شخصی دیگر با هواپیما برود ، یکی از کارمندان فرودگاه جلوی چشمان حیرت زده ما بر روی ریل حمل بار پرید و داخل اتاقک بار فرودگاه رفت و کوله پشتی دوستمان را بیرون آورد ، برچسب کوله را باز کرد و بر روی کوله جدید بست . بعد از این همه ماجرا و یکساعت معطلی برای تاخیر هواپیما ، ساعت 10 صبح  به ما خبر دادند که هواپیما در بندرعباس خراب شده و اصلاً به سمت ابوموسی پرواز نکرده و پرواز ما کنسل شده است . دیگر مسافران حاضر در فرودگاه که همگی از ساکنان ابوموسی بودند به راحتی این موضوع را پذیرفتند انگار اینگونه اتفاقات برای ساکنین این جزیره امری عادی بود . همگی با هم به همراه کارکنان فرودگاه از آنجا خارج شدیم . فرودگاه تعطیل شد و درش را بستند و ما دوباره به سوی اقامتگاه آقا نادر عزیز به راه افتادیم .

وضعیت عجیبی پیش آمده بود تمام برنامه های ما بهم ریخته بود ، اتوبوسمان در بندرعباس منتظر ما بود و تا شب بیشتر نمیتوانست در آنجا بماند . با وساطت آقا نادر گُل با چند قایقران صحبت کردیم که شاید بتوانیم از طریق دریا به بندر لنگه برویم و از آنجا با ماشین به بندرعباس برویم. دو مشکل وجود داشت : اول اینکه سفر با قایق تندرو حداقل دوساعت طول میکشید و در طی این دو ساعت قایق به خاطر برخورد با امواج دریا به شدت تکان میخورد و دوم اینکه حرکت با قایق احتیاج به مجوز داشت که آقا نادر میگفت با آشناهایی که در ادارات جزیره دارد این مجوز را تا یکساعت دیگر جور میکند . بچه ها برای جلوگیری از دریا زدگی ، با وجود گشنگی لب به غذا نمیزدند و آقا نادر هر ساعت وعده میداد که تا یک ساعت دیگر همه چیز جور میشود و ما حرکت میکنیم . هر وقت که از ایشان میپرسیدیم پس این قایق ما کی می آید، ایشان میفرمودند : رفته بنزین بزنه .

 لیدر عزیزمان به همراه یکی دو نفر دیگر از بچه ها برای گرفتن مجوز سفر با قایق ، به دریابانی و سایر ادارات ذیربط مراجعه کردند . در آنجا به خیلی از چهره های آشنا برخورد کردند . به صورت کلی به علت کوچک بودن جزیره و جمعیت کم آن ، خیلی از ساکنین در دو یا چند پست مشغول به کار بودند چون بسیاری از کارها در ابوموسی دو الی سه ساعت از روز بیشتر طول نمیکشید و بعد تعطیل میشد و کارکنان به منزل میرفتند یا به کار دیگری مشغول میشدند مثلاً پمپ بنزین ابوموسی فقط دوساعت از روز باز بود و همه اهالی این را میدانستند و اگر میخواستند بنزین بزنند طی همین دو ساعت به پمپ بنزین مراجعه میکردند یا فرودگاه ابوموسی فقط وقتی قرار بود هواپیمایی بیاید یا برود ، باز بود و بعد از آن در بیشتر ساعات روز فرودگاه تعطیل بود.

طرفهای غروب بود که متوجه شدیم وعده های آقا نادر بیشتر جنبه دلخوشی داشت تا واقعیت و امروز هم در ابوموسی ماندگاریم . ساعت 5:30 بعدازظهر بعد از ساعتها گشنگی ، ناهار خوردیم و بعد از ناهار به سمت بازارچه قدیم ( بازارچه صیادان ) حرکت کردیم . ابوموسی ساکن بومی نداشته و تمامی اهالی آن طی چند دهه اخیر به آنجا رفته اند به همین علت افرادی از تمامی قومیت ها و شهرهای کوچک و بزرگ ایران در آن دیده میشود . مردمی بسیار خونگرم و خوش برخورد . به میوه فروشی رفتیم ، مقداری میوه خریدیم و با میوه فروش گفتگو کردیم . کم کم داشت برای ما مشخص میشد که چرا ساکنین این جزیره اینقدر با کنسل شدن پرواز به راحتی برخورد میکنند . میوه فروش که خودش از اهالی استان فارس بود برای ما تعریف میکرد که هر هفته با شناور و لنج  میوه های خود را به جزیره می آورد و تا هفته بعد هیچ میوه دیگری به جزیره وارد نمیشود . میگفت که مثلاً میوه ای مانند گوجه فرنگی همان سه الی چهار روز اول تازه و قابل استفاده است و معمولاً سه روز آخر یا گوجه ها توسط اهالی خریداری شده  و یا خراب شده و قابل مصرف نیست و آنها را دور می­ریزد و در جزیره تا دفعه بعد که بار میوه بیآید گوجه فرنگی نیست و این قاعده برای سایر میوه هایی که زود خراب میشوند نیز صادق است . او به من گفت که یکبار به علت شرایط بد آب و هوایی و طوفانی بودن دریا تا دو هفته هیچ هواپیما و قایقی به جزیره نمی آمد .

از میوه فروشی بیرون آمدیم و چند قدم آنطرف تر ناگهان با یک صحنه عجیب روبرو شدیم : یک کافه کتاب در ابوموسی . رو در آن نوشته بودند : مخصوص بانوان . اینقدر هیجان زده شده بودیم که به نوشته توجه نکردیم و همگی با هم وارد کافه کتاب شدیم ، کافه ­ای کوچک ، گرم و صمیمی ، با مقداری کتاب و دو خانم متصدی مهربان و محترم . این کافه به همت برخی از بانوان ابوموسی و یکی از بانوان عضو شورای شهر این جزیره به نام خانم بردبارمنش تأسیس شده بود . دراین کافه جلسات نقد فیلم و نقد کتاب نیز برگزار میشد . کارکنان کافه با خانم بردبارمنش تماس گرفتند و ایشان هم به کافه آمدند . عکس گرفتیم ، گپ زدیم و قرار گذاشتیم چند کتابی را که با خودمان به ابوموسی آورده بودیم به این کافه اهدا کنیم .

  

ساعت 8 شب به سمت ساحل حرکت کردیم و نیم ساعت بعد به مناسبت 22 بهمن آتشبازی شروع شد . نیروهای نظامی کم کاری نکردند و آتشبازی خوب و مفصلی را در ساحل دریا برگزار کردند . حدود ساعت 10:30 به منزل برگشتیم و شام خوردیم . روز پرماجرا و پر دردسری داشتیم ولی به علت برخورد مناسب همسفران بخصوص برخورد طنزآلود لیدرمان با مشکلات پیش آمده ، به سادگی با مسائل کنار آمدیم . لیدر ما تکنیک خاص خود را داشت ؛ به وسیله موبایل با مسئولین ذیربط تماس میگرفت و صدای موبایل  را در حالت اسپیکر میگذاشت ، آنگاه از صحبتهای طرف مقابل ایده میگرفت و هر نکته ی طنزی که به نظرش میرسید را بدون رعایت مقام و منصب شخص ، بیان میکرد . بدین صورت همسفران هم از روند کارها مطلع میشدند و هم ازخنده روده بر میشدند .

یک توصیه کوچک: در طی چند روز سفر، بچه ها در بعدازظهر یا شب لباسهای کثیف خود را می­ شستند و طبق عادتی که در تهران داشتند در طول شب لباسهای شسته شده را بر روی بند پهن میکردند که تا صبح خشک شود . در صورتی که در بنادر و جزایر جنوب کشور شدت شبنم صبحگاهی به قدری شدید است که تمام زمین را خیس میکند و این موضوع باعث میشد که صبح تمام لباسهایی که بر روی بند بودند دوباره خیس شوند . در این مناطق لباسها شسته شده را باید بعد از طلوع آفتاب بر روی بند پهن کرد که تا بعدازظهر بر اثر تابش آفتاب خشک شوند .

روز چهارم یکشنبه 22 بهمن

ساعت 7 صبح از خواب بیدار شدیم . از قبل میدانستیم که امروز هم هیچ هواپیما یا قایقی ما را از جزیره بیرون نمیبرد و امروز هم در ابوموسی ماندگاریم برای همین با خیال راحت به گشت و گذار پرداختیم . بعد از صبحانه طرفهای ساعت 10 صبح به سمت دریا حرکت کردیم . بالای سرمان چند پاراگلایدر به مناسبت جشن 22 بهمن در حال پرواز بودند . چند کتابی را که با خود از تهران آورده بودیم دم در کافه کتاب گذاشتیم که هر وقت کارکنان کافه آمدند ، کتابها را بردارند ولی بعد از چند دقیقه که باز از دم در کافه رد میشدیم متوجه شدیم که کتابها نیست و وقتی با کارکنان کافه تماس گرفتیم گفتند که آنها کتابها را برنداشتند . حدود ساعت 11 بود که به سمت قسمتی ازساحل که به آن پلاژمی­گفتند حرکت کردیم و همه همسفران تنی به آب زدند . برای نهار به رستوران شبهای جزیره رفتیم .

طرفهای ساعت 3 بعدازظهر بود که من و سه نفر دیگه از آقایان همسفرمان برای غواصی به کنار ساحل رفتیم ، سه نفر از اهالی برای آموزش غواصی به ما ، کنار ساحل آمده بودند هر چه به آنان اصرار کردیم که اجازه بدهند که خانمها هم غواصی کنند ، راضی نشدند .

غواصی در ابوموسی بسیار ارزان تر از سایر نقاط در جنوب است . سواحل ابوموسی مرجانی و بسیار زیباست . آب صاف و تمیزی دارد البته در هنگام حضور ما در این جزیره عروسهای دریایی در لابه لای این مرجان ها تخم ریزی کرده بودند و آبهای ساحلی مملو از تخمهای عروس دریایی بود .

 مربی اصلی ما از افسران نیروی دریایی سپاه بود و دو دستیار دیگرش از جوانان ابوموسی بودند که شغلشان صید ماهی بود . با یکی از این جوانان  وارد گفتگو شدم . میگفت:  در حالت عادی اگر بتوانند در روز 6 تا 8 کیلو ماهی صید کنند درآمد ماهیانه ای بالغ بر 3 میلیون تومان خواهند داشت . او به ما گفت که خاک ابوموسی برای کشت سبزیجات بسیار حاصل خیز است و خودش و بسیاری از دوستانش سعی میکنند که سبزیجات مورد نیاز خود را در باغچه خانه هایشان بکارند . نکته جالب دیگری که در مورد این سه نفر و بسیاری از جوانان ساکن این جزیره وجود داشت این بود که اکثراً بر روی گوشی های هوشمندشان اپلیکشن های دریانوردی و اعلام وضعیت  دریا را داشتند و همانطور که یک جوان در تهران روزی چند بار به اینستاگرام و تلگرام سر میزند ، آنها هم مدام سرعت باد ، وضعیت موجهای دریا ، زمان دقیق جزر و مد و …. را با این اپلیکیشن ها چک میکردند و به نوعی وضعیت زندگی روزمره خود را با آن تنظیم میکردند .

حدود ساعت 5 بعدازظهر به خانه برگشتیم و بعد از کمی استراحت با تعدادی از هم سفران دوباره به کافه کتاب رفتیم . با اینکه روز تعطیل بود ولی کافه باز بود و حتی یکی دو نفر مشتری هم داشت . مربی غواصی ما که به صورت اتفاقی از دم کافه میگذشت ما را دید و او هم به داخل کافه آمد و حدود یک ساعت با تمام افرادی که داخل کافه بودند گپ زدیم .

شب شام را در باغ آقا نادر صرف کردیم ، کباب چنجه و پیراشکی خوردیم بعد از شام با چند خانواده دیگر که به باغ آمده بودند آشنا شدیم به قدری برخورد گرم و صمیمی داشتند که ما شرمنده میشدیم مدام میگفتند که چرا زودتر به ما خبر ندادید که در جزیره حضور دارید که ما شما را به خانه هایمان دعوت میکردیم . محبت این دوستان عزیز به تعارف ختم نشد و وقتی متوجه شدند که ما فردا صبح از جزیره میرویم ، ساعت 11:30 شب به دنبال ما آمدند و ما را به بازدید تصفیه خانه آب ابوموسی و تصیفه خانه فاضلاب ابوموسی بردند . آب شرب ابوموسی از شیرین کردن و تصفیه آب دریا تأمین میشود . در زمانی که ما در آنجا بودیم تعدادی از دستگاه های آب شیرین کن ، به علت تخم ریزی وسیع عروسهای دریایی در سواحل ابوموسی از کار افتاده بودند . تکنیسین شاغل در تصفیه خانه توضیحات فراوانی در مورد نحوه عملکرد این دستگاه ها به همسفران ما داد. سپس به سمت تصیفه خانه فاضلاب ابوموسی حرکت کردیم و بعد از بازدید از آنجا حوالی ساعت 1 شب به منزل برگشتیم .

روز پنجم دوشنبه 23 بهمن

دوشنبه 23 بهمن ساعت 7 صبح از خواب بیدار شدیم ، بعدازخوردن صبحانه حوالی ساعت 8 به فرودگاه رفتیم وبالاخره ساعت 10:15 هواپیمای ما به سمت بندرعباس حرکت کرد وساعت 10:50 دقیقه به بندرعباس رسیدیم . در آنجا به دو گروه تقسیم شدیم ، چون پروازهای بندرعباس به تهران یا پر بود یا بسیار گران ، من و دو نفر از بچه ­ها با موبایل بلیط هواپیمای ساعت 3 بعدازظهر از قشم به تهران را خریدیم  و به سرعت به سمت اسکله حرکت کردیم و با اولین قایق( اتوبوس دریایی ) به سمت قشم رفتیم . بقیه بچه ها بلیط هواپیمای ساعت 9 شب قشم به تهران را خریدند و میخواستند با خیال راحت مقداری در مراکز خرید قشم به گشت و گذار بپردازند . ما سه نفر به هر زحمتی بود خودمان را به موقع به فرودگاه رساندیم لوازمان را تحویل دادیم و منتظر پرواز ماندیم ، اما انگار ماجراهای این سفر پایان نداشت .

با اینکه هواپیمای ما در فرودگاه قشم به زمین نشسته بود ولی برای پرواز آماده نبود . شک ما هنگامی قوی شد که پرواز ساعت 4 قشم تهران نیز حرکت کرد و ما که بلیط ­هایمان برای ساعت 3 بود هنوز در سالن بودیم . ناگهان یکی از مسافران هواپیما که نمیدانم از کجا خبردار شده بود بر روی یکی از صندلی های سالن پرید و با صدای بلند شروع به داد و فریاد کرد که آی همسفران چه نشسته اید که انگار چرخ هواپیمای ما مشکل دارد و فرودگاه قشم  توانایی تعمیر آن را ندارد و باید یک چرخ دیگر با یک پرواز دیگر از تهران بیاورند و فعلاً پرواز ما کنسل شده . ناگهان سالن انتظار از سر وصدای اعتراض مسافران منفجر شد . ما سه نفر چند ثانیه یکدیگر را با بهت و حیرت نگاه کردیم و بعد به صورت کاملاً ناخوآگاه در حالی که بقیه مسافران در حال داد و بیداد و اعتراض بودند ، زدیم زیر خنده . درطول این سفر کاملاً به این موضوع واقف شده بودیم که خندیدن به مشکلاتی که حل آن از عهده ما خارج است ، بهترین و گاهی اوقات تنها راه برخورد با آن مشکل است . در همان حال که دیگر مسافران هواپیما مشغول جر و بحث و دعوا با مسئولین فرودگاه بودند ما با موبایل بلیط پرواز ساعت 9 را خریداری کردیم . مسئولین میگفتند که چرخ هواپیما تا چند ساعت دیگر به قشم میرسد و میتوانیم با همین هواپیما دوباره پرواز کنیم ولی ما تجربه آقا نادر را داشتیم و میدانستیم که به هر وعده ای نمیتوان اطمینان کرد . درخواست کردیم که بلیط ما را کنسل کنند بعد به قسمت تحویل بار رفتیم و کوله پشتی های خودمان را پس گرفتیم . ساعت 5 بعدازظهر به رستوران فرودگاه رفتیم و ناهار خوردیم .

چند ساعت تا پروازمان زمان داشتیم و ما نمیخواستیم این ساعات را به بطالت بگذرانیم . کوله های خودمان را در فرودگاه به امانت گذاشتیم و بعد از پرس و جویی کوتاه از دوستان و سرچ در اینترنت به سمت روستای شیب دراز حرکت کردیم . شیب دراز روستایی است در جنوب جزیره قشم . بیشتر سواحل قشم سنگی است ولی ساحل این روستا برخلاف سایر قسمتهای قشم ، شنی است و به همین علت در اواخر اردیبهشت لاکپشت های پوزه عقابی در آن تخم گذاری میکنند و این امر باعث شهرت این روستا شده است. حدود ساعت 6:15 بعدازظهر به ساحل این روستا رفتیم . فاصله ی دریایی این روستا با جزیره هنگام دو کیلومتر است و از ساحل به راحتی جزیره هنگام دیده میشود.

بعد از بازدید از ساحل شیب دراز، به سمت روستای دهخدا در مرکز جزیره قشم حرکت کردیم و در آنجا به اقامتگاه بوم گردی کلودنگ رفتیم . مسئولین آنجا با روی خوش پذیرای ما بودند برای ما چای آوردند و در مورد اقامتگاه کلودنگ دهخدا توضیحاتی دادند . قرار بود آن شب چند نوازنده محلی با آنجا بیایند و موسیقی محلی اجرا کنند ولی متاسفانه ما باید به فرودگاه برمیگشتیم . با مسئولین اقامتگاه عکس گرفتیم و خداحافظی کردیم و به سمت فرودگاه حرکت کردیم .

سایر همسفران ما از کنسل شدن پرواز ما خبر نداشتند . ما سه نفر در گوشه ای از سالن پرواز پنهان شدیم و با گوشی موبایل شروع به فیلمبردای کردیم تا واکنش سایرین را از دیدن خودمان ثبت کنیم . در ضمن حدسمان درست بود سرنشینان پرواز ساعت 3 هنوز در سالن بودند و پروازشان حرکت نکرده بود . تا جایی که ما خبر دار شدیم پروازشان به ساعت 11:30 شب موکول شده بود . دوستان ما یک به یک وارد سالن شدند و بی خبر از همه جا در چند متری ما روی صندلی نشستند ما دیگر طاقت نیاوردیم و صدای شلیک خنده ­هایمان سالن را پُر کرد . دیدن قیافه ی متعجب دوستانمان برای ما یکی از بهترین تصاویر سفر بود .

بالاخره ساعت 9:20 شب به سمت تهران پرواز کردیم و ساعت 11:15 به تهران رسیدیم . سفر ما به پایان رسید . سفری که در آن به جز قطار تقریباً اکثر لوازم نقلیه زمینی ، دریایی و هوایی را تجربه کردیم . سفری که در آن با اینکه در ابتدا برنامه ی دقیقی داشتیم ولی از اواسط سفر به بعد هیچ برنامه ای وجود نداشت و ما خودمان را به دست تقدیر سپرده بودیم . سفری که میشد به علت اتفاقات پیش­بینی نشده اش ، بسیار ناراحت کننده باشد ولی با وجود لیدری شوخ طبع ، همسفرانی شاد و با تجربه  و تبدیل کردن هر اتفاق ناگوار به فرصتی برای خنده و سرگرمی ، به یکی از به یادماندنی ترین سفرهای گروهمان تبدیل شد . انگار ابوموسی نیز مانند ساکنان خون گرم و مهمان نوازش نمی خواست که ما او را به این زودی ترک کنیم و با تعارفی مودبانه  ما را چند روز بیشتر میهمان خود کرد. اگرچه به هرحال ماجراهای این سفر نیز به پایان رسید ولی خاطرات خوش غذاهای دریایی بی نظیر، خونگرمی و میهمان نوازی مردم جنوب ، وعده های سرخرمن آقا نادر، کشف جنوبی ترین کافه کتاب ایران …… و تصاویر بی نظیر آبهای نیلگون خلیج فارس تا سالیان سال همراهمان خواهد بود.

نوید  اقدسی naveedaghdasee@gmail.com

کانون گردشگران جوان ایران Irangardan.ir

زمستان 96

Share

3 دیدگاه

  1. thank you so much dear Naveed

  2. عبدالله زارعی

    سلام دورد من عبدالله هستم اگه من به جا بیارید من طوی اقامتگاه بوم گردی کار میکردم ودچرخه ها را بهتون دادم خیلی خوش حال شدم وذوق کردم داستان سفرتون دوباره یاد اور شد برام من الان لیدر محلی و دانشجوی مدریت گردشگری هستم

    • سلام آقا عبدالله عزیز، برای ما هم خوشحال کننده است آشنایی و دوستی با شما، انشاالله در گردشگری و کارتان موفق باشید…

نظر بدهید

آدرس ایمیلتان منتشر نمیشودگزینه های الزامی ستاره دار شده اند *

*

برو بالا !