سفر زمینی به لبنان و یک شب اقامت در دمشق
بلیط ما برای ساعت 16 دوشنبه 5/1/87 از ترمینال غرب به ماکو بود. اتوبوس مستقیم به دمشق ظاهراً گیر نمیاد چون همشون دربستی و با کاروان میرن، قطار هم گیرمون نیومد. ساعت 5:20 صبح رسیدیم ماکو، تو راه از مسافرها و راننده آمار راه رو تا دمشق گرفتیم که کمک خوبی بود. از ترمینال ماکو سواری نفری 1500 تومان تا مرز میبرد که سوار شدیم. از دم گیت محوطه مرز هم تا خود ساختمان اصلی کلی راهه و همیشه (حتی صبح به اون زودی) مینیبوس هست و تا اونجا میبره. تو مرز زیاد معطل نشدیم، خروجی رو دادیم (بانک 24 ساعته بازه) و یه چک برای پاسپورت و خروجی داشتیم (که اونم اگه مسئولین تو اتاق باشن طولی نمیکشه). پشت نردههای مرز هم کمی معطل شدیم چون مسئولش نبود. عوضش وقتی میرسی اونور مرز، تازه فرق ایران و ترکیه رو میفهمی. اونور همه چی مرتب و منظم و شیک و تمیزه، حتی با فاصله کمتر از یک متر هم میتونی فرق رو احساس کنی. طرف ترک هم اصلاً کاری به کار ما نداشتن و فقط یه چک ساده پاسپورت بود و حتی ساک ما رو هم نگشتند (اگه با اتوبوس ایرانی برین کلی برای گشتن اتوبوس و ساکها معطل میشین؛ ما سری بعدی که با اتوبوس بودیم 6 ساعت معطلی داشتیم) برای همین هم فکر میکنم بهترین و سریع ترین راه عبور از مرز بازرگان بدون وسیله و پیاده رد کردن اون باشه.
تصویر 1- مرز بازرگان
اونور مرز هم کمی پیاده رفتیم تا از محوطه گمرک خارج شدیم. بیرون گمرک ماشینهای ون فیات هستند که با 4 لیر شما رو میبرن و به دوبایزید (البته باید صبر کنید تا ماشین پر بشه).
ساعت 7 صبح به وقت ترکیه رسیدیم دوبایزید (25 کیلومتر از مرز)، صبحانه خوردیم (باید بگم که بلا استثناء رستورانها و غذاخوریهای توراهی و شهرهای کوچک تو ترکیه تمیزن. قیمت ها هم مثل همه چیزها تو ترکیه نسبت به ایران حداقل 50 درصد گرون تره). توی میدون مرکز شهر چند تا مغازه هست که نماینده شرکتهای مختلف مسافربری هستند. برای استانبول 2-3 تا در روز ماشین میره که 50 لیر هم قیمتش بود. اتوبوسها فوقالعاده شیک و تمیزن و اصلاً قابل مقایسه با ایران نیست. در کل ناوگان اتوبوسرانی شون خیلی شیک، قابل اطمینان و دقیقه (بعداً تو اینترنت خوندم که تو اروپا جزو بهترینهاست).
اتوبوس برای قاضی عنتب (مرز ترکیه با سوریه) ساعت 13:30 حرکت میکرد. تا اون موقع توی شهر گشت زدیم. نسبت به ماکو که شهر مشابهیه تو ایران، خیلی پیشرفتهتره. سر ساعت سوار اتوبوس شدیم و حرکت کردیم به سمت قاضی عنتب. 700-800 کیلومتری بیشتر راه نیست ولی چون جادهها اکثراً فرعی بودن و تو اغلب شهرهای بین راه اتوبوس توقف داشت و مثل اکثر مسیرها و اتوبوسهای ترک هر دو ساعت یک بار برای غذا و دستشویی نگه میداشت (این برای مسیرهای ترک مزیتیه چون رستورانهای بین راهیشون فوقالعاده تمیز و مناسبند، درست مثل ایران!)، ساعت 3:45 صبح رسیدیم ترمینال قاضی عنتب. تو راه از شهرهای Agri، Ereis، Tatvan، Bitlis، Diyarbakirو Urfa رد شدیم که بین اینها دیاربکر از همه بزرگتر و مهمتره، اغلب این مناطق هم کردنشین هستند. راجع به Urfa باید بگم که میگفتند شهر مذهبیه و مقام ابراهیم که احتمالاً باید قبر حضرت ابراهیم باشه، هم اونجاست و خیلیها برای زیارت اونجا میرن. تو راه از کنار دریاچه وان و قله سبحان (m4434) هم رد شدیم. مسیر از نظر مناظر طبیعی زیبا و سرسبز بود، خصوصاً اطراف دریاچه وان که با اینکه شب بود ولی مشخص بود که جای خیلی قشنگیه.
3:45 صبح رسیدیم ترمینال قاضی عنتب. از اونجا باید به مرز Kilis میرفتیم مرز بین ترکیه و سوریه که از اونجا 65 کیلومتر راهه تا حلب و حدود 60 کیلومتر هم با قاضی عنتب فاصله داره. تاکسی سرویس نرخ رو با بیسیم چک کرد و گفت که 70 لیر تا اونجا میگیره. قیمت تاکسی گرونه ولی همین بود چون با بیسیم از مرکز قیمت میگرفتند و همه همین قیمت رو میدادن. مینیبوس هم اونجا میرفت ولی ساعت 6 و ما باید زودتر میرفتیم (اینم بگم که تاکسیهای نوتر و شیکتر بیشتر میگرفتند ولی این یکی یه فیات قدیمی بود و ارزونتر گرفت). تو راه تا مرز باغهای زیتون و پسته (!) بود. مرز که رسیدیم بخش ترک رو به راحتی مرز ایران و با احترام و خوش و بش مأمورها رد کردیم. تا گیت مرزبانی سوریه حدود 500-600 متری باید پیاده میرفتیم که اطراف جاده سیم خاردار و مین بود. مرز خلوت و کم تردد بود و چند تا سواری کرایه و چند تا اتوبوس توریست بیشتر ندیدیم. تشکیلات مرز سوریه و برخورد مأمورهاشون بد بود حتی شاید بدتر از ایران. خیلی معطل نشدیم (تنها مشکلی که بعداً فهمیدیم داشتیم این بود که وقتی وارد خاک سوریه میشین باید کارت سبز ـ أخضرکارت ـ بگیرین که مهر میشه و مربوط به جنس و وسایل همراهه و موقع خروج از سوریه باید اونو نشون بدین. ولی ما نگرفته بودیم و موقع خروج از سوریه به لبنان مجبور شدیم 400 لیر سوریه جریمه یا شاید هم زیرسیبیلی بدیم).
تصویر 2- مرز کیلیس
عجیبه که سوریه با این که هم بنزینش گرونتره و هم گمرکی بیشتری نسبت به ایران روی ماشین دارن (120 درصد تعرفه واردات ماشین ـ قیمت پراید 12 و سمند 16 هزار دلار!) کرایه ماشینهاش از تهران ارزونتره و حدود 60 درصد قیمتهای تهرانه.
از مرز سوریه تا نزدیکترین شهر که إعزاز باشه 4 نفری 150 لیر سوریه دادیم و تاکسی سوار شدیم. در کل سوریها خیلی فقیر هستند. حتی فقیرتر از شهرهای دورافتاده ما در ایران. شاید اگر ما هم نفت نداشتیم همین میشدیم. فاصله طبقاتی هم تو سوریه بیداد میکنه. بین دمشق با سایر جاهایی که ما تو راه دیدیم زمین تا آسمون فرقه. إعزاز شهر کوچکی بود با خونههای درب و داغون و بعضاً شیک و سالم. توی ترمینال پیاده شدیم. از اونجا ون و تاکسی میرفت به حلب. از حلب هم میتونستیم بریم دمشق. ون سوار شدیم و نفری 20 لیر دادیم تا حلب. تو راه مزارع زیتون بود و دشتهای سرسبز. یه پایگاه هوایی هم تو راه دیدیم که سردرش هم پرچم سوریه بود، هم فلسطین. کلاً تو سوریه پرچم فلسطین زیاده. از اون بیشتر عکس حافظ و بشار اسده که به قول یکی از بچهها فقط توی دستشویی نمیبینیشون. از مرز تا حلب کمتر از 5/1 ساعت تو راه بودیم و راحت بود. حلب که رسیدیم رفتیم ترمینال، اتوبوس هر یک ساعت برای دمشق (شام میگن خودشون) بود، نفری 100 لیر. تاکسی هم پر میکرد و نفری 1000 لیر میگرفت. ما بلیط اتوبوس گرفتیم برای یکی دو ساعت بعدش و گفتیم بریم یه چرخی اطراف بزنیم. یه پارک به اسم جمال عبدالناصر اون اطراف بود. رفتیم اونجا استراحت کردیم و سر و صورتی آب زدیم. بعد رفتیم تو خیابونها که یه چیزی برای خوردن پیدا کنیم. غذاخوریها افتضاح بودند و ترجیح دادیم از کنسروهامون بخوریم. شهر (حداقل اون جاهایی که ما دیدیم) خیلی کثیف بود و حسابی تو ذوقمون خورد). سوار اتوبوس شدیم به سمت دمشق. چهار ساعتی راه بود. اتوبوس افتضاح بود. خیلی کثیف بود. آدمها بیچاره و درب و داغون. بوی سیگار هم خفهمون کرد تو اتوبوس. تو راه بعضی جاها سرسبز بود ولی اکثراً کنار جاده مخصوصاً اطراف شهرها پر بود از زباله و پلاستیک و آت و آشغالهای دیگه که اصلاً منظره خوبی نبود.
ترمینال دمشق که پیاده شدیم همون اول یه راننده اومد سراغمون که انگلیسی بلد بود. گفت 50 لیر میگیره ما رو تا مرکز شهر ببره یا 100 لیر میگیره تا ما رو ببره و واسمون جا پیدا کنه. ما گزینه دوم رو قبول کردیم و رفتیم دنبال جا. زیاد حوصله نداشتیم و خسته بودیم یکی دو جا رو دیدیم که گرون بود یا خوب نبود. بعد ما رو برد به یک هتل به اسم French Palace اونجا یه اتاق دو تخته گرفتیم با سرویس و حمام شبی 2500 لیر. اقامتمون تو دمشق برنامهریزی شده نبود؛ موندیم تا فردا صبح بریم دنبال بلیط قطار برای برگشت و خوب حالا که تا اینجا اومدیم صبح حرم حضرت زینب و رقیه رو هم ببینیم. برای همین هم اقامتمون یک کمی گرون شد و جای مطلوبی گیرمون نیومد. قطعاً جای مناسب و ارزونتر هم میشد پیدا کرد. شب گشتی تو شهر زدیم و برگشتیم خوابیدیم. صبح پیاده رفتیم تا حرم حضرت رقیه که مسجد و بازار شام هم همون اطراف بود. بعد با اتوبوس رفتیم زینبیه که خارج شهر بود. فقط حسرت دیدن مزار دکتر شریعتی تو دمشق به دلمون موند که خیلی حیف شد. ظهر رفتم ایستگاه قطار برای بلیط برگشت. گفتند بلیط هست ولی الآن نمیفروشند و باید یک روز قبل حرکت بلیط رو خرید که ما اون موقع بیروت میبودیم و برنامه جور نمیشد. بیخیال شدیم. با راننده تاکسی که صحبت میکردم (عربی دست و پا شکسته) خیلی دلش از وضع معیشت و سیاست پر بود. بشار اسد رو اصلاً قبول نداشت و ازش بد می گفت. ولی میگفت حافظ اسد خوب بوده. جالب بود اکثر عربها صدام حسین رو تحسین میکردند و میگفتند صدام برای عراقیها خوب بوده و عراقیها الآن قدرش رو میدونند.
تصویر 3- مسجد شام
ساعت 12 از هتل تسویه حساب کردیم و تاکسی گرفتیم برای ترمینال بیروت. اسم ترمینال متأسفانه یادم نیست ولی در غرب دمشق بود و راحت میشد پیداش کرد چون همه بلد بودند (به اسم ترمینال بیروت – موقِف لِبَیروت). از اون ترمینال برای قاهره، طرابلس (لیبی)، امان (اردن) و چند شهر عربی دیگر هم ماشین بود. ما ماشین 14:15 رو برای بیروت گرفتیم. تا بیروت 2 تا 3 ساعت راه داشتیم که البته چون تو مرز معطل شدیم نزدیک 4 ساعت طول کشید. از دمشق که بیرون میاین اتوبان به سمت جنوب غربی میره که اتوبان میره سمت اردن و بلندیهای جولان ولی جاده بیروت به سمت غرب جدا میشه و وارد منطقهای کوهستانی میشه (تقریباً مثل جاده مرزنآباد- کلاردشت). ساعت 3 رسیدیم مرزبانی سوریه. اونجا به خاطر نداشتن کارت سبز (که قبلاً گفتم جریانش رو) کمی معطل شدیم. 45 دقیقه بعد مرزبانی سوریه رو رد کردیم و وارد یه گردنه کوهستانی شدیم که اطراف جاده و داخل کوهها پر بود از سربازها و ادوات مکانیزه ارتش سوریه. احتمالاً نیروهایی بودند که پس از ترور رفیق حریری از لبنان عقبنشینی کرده بودند و تو این نقاط مرزی مستقر شده بودند. کمتر از ده دقیقه بعد به مرزبانی لبنان رسیدیم. مرز لبنان زود کارمون راه افتاد. لبنانیها خیلی باکلاستر و آدم حسابیتر از سوریهایها بودند و اصلاً قابل قیاس نبود. 16:20 دقیقه از مرز لبنان هم رد شدیم. تو مرز و تو خاک لبنان ماشینهای شیک زیاد بود مثلاً تو مرز یه Hummer مشکی دیدیم (من عاشقشم) که کلی حال داد، دیگه نمیدونستیم که تو بیروت چه خبر میشه. از اون بنزهای230 قدیمی و معروف لبنانی هم فراوون بود که اغلب تاکسی بودند. وارد لبنان که شدیم منطقه بقاع و درههای سرسبز و معروف بقاع لبنان بود. درههای بقاع رو به سمت غرب رفتیم تا جاده به یک منطقه کوهستانی رسید که در واقع پشت اون نوار ساحلی لبنان و شهر بیروت قرار داشت. اطراف جاده مناطق فوقالعاده زیبا و سرسبزی داشت که کاملاً شبیه شمال خودمون بود. کنار جاده منظرههای آشنایی هم میدیدیم، صندوقهای صدقات کمیته امداد و بیلبوردهای تبلیغاتی بنیاد شهید خودمون که باعث میشدند زیاد غریبی نکنیم! جاده از مناطق کوهستانی با شیب نسبتاً زیادی بالا میرفت. وضع اتوبوس هم خوب بود، مثل ولووهای خودمون.
گردنه رو که رد کردیم کنار جاده خونههای شیک ویلایی ساخته بودند و یک مقدار که جلوتر رفتیم مدیترانه رو هم برای اولین بار دیدیم. انگار وارد بهشت میشی. از بالای کوه مدیترانه معلوم بود و کنار اون شهر زیبای بیروت که تو ساحل آرمیده بود و خونههای اون تا بالای کوه که مناطق ویلایی در اطراف ما بود، ادامه داشتند. مناظر فوقالعاده زیبایی از مدیترانه و بیروت که با پوشش گیاهی زیبای مدیترانهای در فصل بهار، همراه بود. بیروت واقعاً زیباست و الحق عروس شهرهای خاورمیانه (خیلیها استانبول رو قشنگتر میدونند ولی من مطمئنم اگه بیروت رو ببینند نظرشون حتماً برمیگرده).
اتوبوس باید قاعدتاً ترمینال چارزهلو ما رو پیاده میکرد که در مرکز شهره (نزدیکDowntown) ولی به ما نگفته بودند و اتوبوس میرفت طرابلس. این شد که ما مجبور شدیم یک جا بین راه پیاده شیم و از اونجا تاکسی بگیریم برای هتل (نزدیک ترمینال شارزهلو و در محله جمیزه). تاکسی به بهونه اینکه آدرس رو بلد نیست و پیدا نمیکنه ما رو نزدیک هتل پیاده کرد ولی خودمون راحت پیداش کردیم و رفتیم اونجا. هتل (پانسیون) Al Nazih. جای تر و تمیز و جمع و جوری بود که توی Lonely Planet هم اونو توصیه کردن. تو تهرون تو اینترنت پیداش کرده بودم و تلفن هم که زدم (هم از تهران و هم از دمشق) قرار بود یه اتاق دوتخته با سرویس و حمام رو به ما بده شبی 25 دلار و همین هم شد. قیمتها عالی بود اتاق و جا از دمشق بهتر بود و قیمت اون نصف دمشق بود. در کل لبنان ارزونی بود حتی قیمتها در کل از تهرون هم ارزونتر بود (حدود 60 درصد) و این شاید به خاطر رکود اقتصادی لبنان بود و البته اینکه ما Low Season رفته بودیم.
شب رفتیم محله Downtown بیروت که به هتل هم نزدیک بود یه جاییه نزدیک بندر بیروت و بیشتر مراکز دولتی اونجان. میدان شهدا در وسط اونه که اطرافش خیابونهای سنگ فرشه و پر از رستوران و کافههای خیابونی به سبک پاریسی. دور میدون هم ساختمان مجلس لبنان و دو تا کلیسا قرار داره. وسط میدون هم یک برج ساعت زیبا کنار چند درخت کهنسال چشم نوازی می کنن. کمی اون طرفتر هم یک مسجد تازهساز هست به اسم مسجد محمد امین که فوقالعاده زیباست و میگن رفیق حریری دستور ساخت اونو داده. جالبه که درست کنار این مسجد یک کلیسای قدیمی هست که اون هم زیبا و دیدنیه. توی Downtownبوتیکهای لوکس و فروشگاههای مدرنی مثل Virgin Megastore هم قرار دارن.
تصویر 6- مسجد محمد امین
از جاهای دیدنیه دیگه بیروت که خیلی به هتل نزدیک بود و همون شب اول رفتیم دیدیمش خیابون Goround در محله جمیزه هست. یه خیابون باریک پر از رستورانهای مدرن و بعضاً سنتی، کافه و بار هست که اغلبشون دنج و دوست داشتنی اند. شبهای تعطیل این خیابون پر میشه از ماشینهای آخرین مدل و روز دنیا و اغلب جوونهای پولدار بیروتی میان اونجا تا شب رو در کنار هم تو یکی از این بارها و کافهها بگذرونند و برنامشون تا بعد از نیمه شب طول میکشه. در هر صورت دیدن این خیابون و تفریحات لبنانیها و زنده بودن شادیهای جوونهای لبنانی برای ما خیلی جالب بود. لبنانیها و علیالخصوص اهالی بیروت در کل خیلی با فرهنگ و باکلاس هستند. با توریستها خیلی مهربون و گرم برخورد میکنند. اغلبشون انگلیسی رو خوب حرف میزنند و مثل سوریه و خصوصاً ترکیه اینجا مشکل برقراری ارتباط اصلاً نیست. لبنانیها بهتر از انگلیسی فرانسه رو بلدن و در واقع زبان دومشون فرانسه است. دلیل اون هم اینه که لبنان از بعد جنگ جهانی اول تا استقلالش (1943) مستعمره فرانسه بوده و فرهنگ و زبان فرانسه خیلی روی لبنان تأثیر گذاشته. بسیاری از محلهها و بناهای زیبای بیروت هم معماری فرانسوی دارند و به بیروت “پاریس شرق یا خاورمیانه” هم میگن.
صبح رفتم به لابی هتل اونجا یه سری اطلاعات توریستی از مسئول هتل گرفتم. تو کتابخونشون کتابهای Lonely Planet کشورهای اطراف رو داشتند. این کتاب یکی از بهترین راهنماهای توریستی دنیاست که البته مخصوص لبنان کتابی نداره (جدیداً کتاب سوریه و لبنان روبا هم چاپ کردن) ولی توی کتاب خاورمیانه، فصلی برای لبنان اختصاص داده شده که خیلی خوب و مفید بود.
بعد از صحبت با مسؤول هتل و به توصیه اون رفتیم به وزارت توریست لبنان تو خیابون الحمراء تا از اونجا اطلاعات و بورشور راهنمای توریستی بگیریم. بعد از اونجا هم تصمیم گرفتیم که بریم دانشگاه آمریکاییهای بیروت رو ببینیم این دانشگاه با قدمتی حدوداً 130 ساله رتبه اول دانشگاههای خاورمیانه رو داره. اون دانشگاه تو ساحل غربی بیروت واقع شده و روی دامنه تپهای هست که تا پایین و کنار ساحل امتداد داره و به الحمراء خیلی نزدیکه. برای ورود به دانشگاه کارت شناسایی میخواستند ما هم کارتهای دانشجویی بینالمللی که داشتیم رو گذاشتیم (ISIC) و برگ ورود گرفتیم. احتمالاً پاسپورت هم قبول میکردند ولی با پاسپورت ایرانی اون هم تو دانشگاه آمریکاییهای بیروت شاید خیلی جالب نمیشد. دانشگاه عمارتهای قدیمی و با معماری زیبایی داشت و از اون زیباتر فضای سبز و محوطه دانشگاه بود که فوقالعاده بود. بسیار سرسبز و با منظره فوقالعاده جذاب مدیترانه. راستش از زیبایی اونجا و مقایسهاش با جاهایی که خودم توشون درس خونده بودم، خیلی افسوس خوردم. دانشجوها خیلی سرزنده و شاد بودند. دخترها هم مثل اغلب جاهای بیروت کم و بیش توشون محجبه پیدا میشد (روسری، پیراهن آستین دار با شلوار جین). در کل جوونای بیروتی خیلی به تیپ و قیافشون می رسن و انصافاً هم خوش تیپ و شیک پوشن. بهترین دانشگاه خاورمیانه باید دانشجوهای خاصی هم داشته باشه، احتمالاً نخبه و در ضمن پولدار. خیلی از مشاهیر و سیاسیون لبنان تو این دانشگاه درس خوندن که روی Wall of Honor دانشگاه اسمشون بود. حتی پرفسور حسابی هم توی مدت زمانی که در جوانی با خانواده در بیروت بودند تو این دانشگاه درس خونده بوده. چند ساعتی توی محوطه دانشگاه گشتیم و یه سری هم به دانشکده فنیاش زدیم و با یکی از مسئولان اونجا راجع به دانشگاه و رشتهها و شرایط تحصیل در اون صحبت کردیم. جالب بود که مقطع دکتری نداشتن و برای فوق لیسانس هم تعداد رشته هاشون کم بود. این نشون میده که دانشگاه اول خاورمیانه بودن خیلی هم نیاز به بالا بردن کمیت ها و ایجاد رشته ها و مقاطع تکمیلی نداره و کیفیت مهمتره.
تصویر 7- ساختمان اصلی دانشگاه آمریکایی های بیروت
تصویر 8- محوطه و فضای سبز دانشگاه آمریکایی های بیروت
بعد از دانشگاه رفتیم به خیابون الحمراء تا اونجا لباس خرید کنیم که جای خوبی برای این کار بود و مغازههای لباس فروشی زیادی داشت. بعد هم برگشتیم به هتل.
فردا صبح که روز سوم اقامتمون تو بیروت میشد برنامه گذاشتیم تا بریم به شهرهای جنوبی لبنان که در واقع دو تا شهر بزرگش صیدا و صور میشد. پیاده تا وزارت توریسم رفتیم (حدود 30 دقیقه). از اونجا مینیبوس میبرد برای ایستگاه کولا که برای رفتن به جنوب لبنان و صیدا باید از اونجا ماشین سوار شد. از اونجا هم مینیبوس سوار شدیم و کمتر از یک ساعت رسیدیم صیدا (50 کیلومتر جنوب بیروت) سرتاسر نوار ساحلی لبنان از شمال تا جنوب اتوبانی هست که میگن میشه از اون 3 ساعته با ماشین از مرز جنوب به مرز شمال لبنان رفت. مینیبوس چون میخواست مسافر بین راهی سوار و پیاده کنه. از جاده قدیمی رفت که کنار اتوبان بود و به ساحل نزدیکتره. برای ما خیلی بهتر شد چون هم روستاها و مناظر اطراف رو بهتر دیدیم و هم مدیترانه رو. کنار ساحل هم پر بود از ویلا و پلاژ که البته تو اون فصل سوت و کور بودند.
شهر صیدا هم مثل بقیه شهرهای تاریخی لبنان، دو بخش جدید و قدیم داره و طبیعتاً سایتهای گردشگری اون در بخش قدیمی اونه که کنار ساحل هم هست. صیدا یک اسم فینیقیهای (صیدون) هست که قدمت این شهر رو هم نشون میده. صیدا بزرگترین شهر جنوب لبنان هست. از زمان امپراطوری پارسها صیدا رو به عنوان شهر باغها میشناسند و امروز هم اطراف اون پر از باغهای مرکبات و موزه. شواهدی هست که جمعیت قبل از هزاره چهارم پیش از میلاد در اون ساکن شده و دوران فنیقیهای اون هم به قرن 12 پیش از میلاد برمیگرده.
تصویر 9- میدان اصلی شهر قدیم صیدا
در هر صورت ما وارد صیدا شدیم و ترمینال هم کنار ساحل و نزدیک شهر قدیم بود. به سمت مسیر گردش که تو بورشور راهنما مشخص بود حرکت کردیم و با گذر از یک بازار روز میوه وارد شهر قدیم شدیم. ابتدا به کارخانه قدیمی صابون رفتیم که از سال 1880 توسط خانواده متمول آئودی راه اندازی و در اونجا صابون به شیوه خاص خودش ساخته میشده. اونجا رو تبدیل به یه موزه کرده بودند که طبقه بالاش هم رستوران زیبایی داشت. تو موزه هم شیوههای ساخت قدیمی صابون رو توضیح میدادند و وسایل قدیمی هم نگهداری میشد. بیرون عمارت هم یک فروشگاه بود که صابونهای بسیار خوشبویی در اون به فروش میرفت که از کیفیت بالایی برخوردار بودند و چیزهای خوبی برای یادگاری و سوغات. بعد موزه صابون وارد کوچه پس کوچههای شهر و بازار قدیمی صیدا شدیم. کوچههای دالون مانند سنگفرش از میان خونهها و مغازههای بازار که بسیار زیبا و دلنشین بود. سنگنمای منازل سنگ زرد رنگ خاصی بود که ظاهراً سنگ خارای خاص همون منطقه بود. بافت بازارهای قدیمی عربی با مغازههایی با اجناس رنگ و وارنگ و شلوغ رو داشت که شاید نمونه اون رو بشه تو مصر یا مراکش هم دید (من تو فیلماش دیدم).
تصویر 10- بازار قدیم صیدا
بعد از عبور از کوچه پس کوچههای بازار میشه با کمی پیادهروی در بخش مسکونی شهر قدیم اغلب مکانهای دیدنی اون رو که شامل چندین حمام و مسجد قدیمی و نیز چند خان و قصر (عمارت خانوادگی قدیمی) میشه، رو دید. تو صیدا بیشتر از اینکه بنای خاص یا عمارت خاصی بشه پیدا کرد باید دنبال بافت قدیمی و معماری قدیمی اون بود که خیلی زیبا و فکورانه حفظ شده و دست نخورده باقی مونده. بعد از دیدن شهر قدیمی با کمی پیادهروی به کنار ساحل رسیدیم که اونجا چندین قهوهخونه بود با غذاهای دریایی و قلیون و چای. میز و صندلیهاشون هم بیرون و کنار ساحل بود و جای خوبی برای خستگی در کردن. بعد رفتیم قلعه دریایی رو در همون نزدیکی دیدیم که قلعهای سنگی بود از قرن 13 میلادی و با راهی سنگی از ساحل جدا میشد و 100 متری بیرون ساحل و داخل دریا بنا شده بود. بعد از دیدن قلعه هم همونجا کنار خیابون برای رفتن به صور ایستادیم چون ماشینها از همون جا رد میشدند تا به صور برن. خیلی زود یه مینیبوس (اونجا به ون ها مینی بوس و به مینی بوس ها، اتوبوس می گن و ما در واقع اتوبوس اونا رو سوار می شدیم) گیرمون اومد برای صور، جنوبیترین شهر بزرگ لبنان و نزدیکی مرز اسراییل.
تصویر 11- قلعه دریایی صیدا
از صیدا تا صور حدود 30 کیلومتر راهه. هر چه بیشتر به سمت جنوب میرفتیم بافت شیعی و همین طور جو نظامی هم بیشتر به چشم میاومد. پرچمهای حزبالله و جنبش امل زیادتر دیده میشد و یکی دو تا ایست بازرسی ارتش رو هم رد کردیم. هیجان زیادی داشت چون به مرز اسراییل و جنوب لبنان که همیشه تو تلویزیون دیده بودیم و اون رو مترادف با جنگ و درگیری میدونستیم نزدیکتر میشدیم. ولی با تصاویر قبلی ذهنی ما خیلی فرق داشت.
متأسفانه به صور که رسیدیم هوا گرگ و میش بود و دیگه نمیشد برای دیدن جاهای دیدنی شهر رفت. تصمیم گرفتیم که به مرکز شهر بریم و گشتی توی شهر بزنیم. از جایی که مینیبوس ما رو پیاده کرد تاکسی گرفتیم برای مرکز شهر. مرکز شهر خلوت بود و رستوران و کافه ای هم نداشت. پیاده راه افتادیم تو شهر و پرسون پرسون آدرس یکی دو تا رستوران و کافه نزدیک هم رو گرفتیم و بعد از یک ربع پیادهروی رسیدیم به اونجا. شهر مذهبیتر از مناطق شمالی تر بود و شیعههای بیشتری داشت ولی باز هم خانومهای بیحجاب و بافت مدرن تو اون دیده میشد. تو شهر یک نفربر نظامی هم دیدیم که مال نیروهای بینالمللی مستقر در لبنان بود که بعد از جنگ 33 روزه اونجا مستقر شده بودند. سربازاش ظاهراً سوئدی بودند و دو تا زن هم بینشون بود. اونها هم آمده بودند رستوران. ما هم یه کافه پیدا کردیم که جای زیبا و شلوغی بود. رفتیم اونجا و یه چای با قلیون سفارش دادیم. رستورانها و کافهها کنار یک خیابون بود که خیابون در امتداد خلیجی بود این خلیج هم ظاهراً از پیش رفتگی مدیترانه تو ساحل صور بوجود آمده بود. جای آروم و زیبایی بود و در عین حال جوونهای زیاد و باکلاسی اومده بودند و محیط زنده و شادی داشت. در کل زندگی جوونهای لبنانی حتی تو شهر نسبتاً کوچکی مثل صور هم خیلی زنده و شاد بود.
بعد از کافه تاکسی گرفتیم تا خروجی شهر و ترمینال. اونجا دیگه مینیبوس نبود چون دیر شده بود. از شانس ما و با کمی انتظار یه ون اومد که ما و چند لبنانی رو تا بیروت برد. حول و حوش 10 شب بود و خیابونها خلوت بودند.
صبح روز چهارم تصمیم گرفتیم بریم جونیه و حریصا. راجع به اونجا یک سری اطلاعات تو تهران از اینترنت داشتم. منطقه ساحلی و کوه کم ارتفاعی بسیار سرسبز با خانههای ویلایی و زیبا در شمال بیروت. خیلی با بیروت فاصله نداره و شاید یه جورایی بشه اونو حومه بیروت در نظر گرفت. از خیابون شارزهلو که جلوی هتله باید کمی به سمت شمال پیادهروی کرد و نزدیکی ترمینال شارزهلو مینیبوسهایی که به سمت شمال لبنان میرن شما رو تا اونجا میبرند. جاذبه اصلی منطقه علاوه بر طبیعت زیبا و بافت شهری جالبی که داره (برجهای 10-15 طبقه از کنار ساحل شروع میشن و تا دامنه کوه ادامه دارن و بعد اون بالاتر خونههای ویلایی زیبایی ساخته شدن) یک مجموعه بناهای مذهبی مسیحی است که بالای کوهی مشرف به دریا و منطقه حریصا ساخته شدهاند. مینیبوس ما رو کنار اتوبان و در منطقه جونیه و نزدیک تلهکابین پیاده کرد. جونیه در واقع منطقه ای در شمال بیروته که در پایین حریصا و کنار ساحل قرار گرفته. تله کابین از کنار ساحل شروع میشد و گردشگران رو تا بالا روی کوه و منطقه زیارتی حریصا میرسوند. سوار تله کابین شدیم تا بریم بالای کوه. مناظر اطراف از تلهکابین فوقالعاده بود چون هم مدیترانه از خیلی نزدیک معلوم بود (تله کابین از کنار دریا شروع میشه) و هم مناطق سرسبز شمال بیروت. بالای کوه چند کلیسای نه چندان قدیمی ساخته شده. از شانس یا بدشانسی ما یکشنبه بود. هم شلوغ بود که من خیلی نمیپسندیدم و نمیشد داخل کلیساها رفت و از طرفی هم میشد تا حدودی مراسم مذهبی مسیحیها رو دید. چند تا اتوبوس ایرانی هم اونجا اومده بودند. تورهای سوریه ایرانیها رو یک روز لبنان هم میارن و حریصا از جمله برنامههای بازدیدشونه. در این محوطه مذهبی بنایی با نمای سنگ قرار داره که داخل اون یک سری تمثالها و اشیاء مذهبی هست. این بنا 30 متری ارتفاع داره و بالای اون یک مجسمه بسیار زیبا به اسم بانوی لبنان(Lady of Lebanon) قرار دادن.
تصویر 12- منطقه جونیه
پلههایی گرداگرد بنا تا کنار مجسمه ادامه دارن و در کنار مجسمه مشرفترین جای حریصا قرار داره که از اونجا افق بسیار زیبایی نمایان میشه. در جنوب بیروت و در غرب مدیترانه در اطراف و نزدیکی هم کلیساها و بناهای مذهبی و همینطور مناطق مسکونی بسیار زیبای حریصا معلومه. من که از موندن اون بالا اصلاً سیر نمیشدم.
تصویر 13- مجسمه بانوی لبنان
مجسمه بانوی لبنان یه مجسه 15 تنی برنزی سفید رنگه که در اواخر قرن 19 میلادی نصب شده. مردم لبنان چه مسیحی و چه مسلمان اون رو به نوعی قدیس حامی لبنان میدونن. این مجسمه مریم مقدس رو به صورت ایستاده و در حالی که دستانی رو به جلو داره و کف دستانش رو به آسمونه نشون میده و در ارتفاع 650 متر بالای سطح دریا قرار داره. از دیدن مناظر اطراف واقعاً سیر نمی شدیم، خصوصاً تو هوای ابری بهاری.
تصویر 14- کلیسای بزرگ سنت پل؛ حریصا
بعد از گشت و گذار تو محوطه و دیدن بناها به فروشگاهی که اونجا بود رفتیم. یادگاری و سوغاتیهای بسیار زیبا و نفیسی داشت که واقعاً ارزش خرید و نگه داشتن رو داشتند. برای برگشت تصمیم گرفتیم که دیگه با تله کابین پایین نیاییم و از جاده بیاییم تا بتونیم مناظر و محلههای حریصا و جونیه رو بهتر ببینیم. یک بنز قدیمی درب و داغون ما رو سوار کرد و با اون سرعت کمی که میومد حدود نیم ساعت تا پایین طول کشید. بعد هم دوباره کنار ورودی اتوبان مینیبوس سوار شدیم تا بیروت. این دفعه کمی دورتر از هتل پیاده شدیم و تا هتل رو از داخل شهر و محلههای مسکونی قدم زدیم.
تصویر 15- جونیه از حریصا
روز دوشنبه، روز پنجم، برنامه برای شمال لبنان و طرابلس ریختیم. طرابلس (Tripoli) در 85 کیلومتری شمال بیروته و هم نام با پایتخت لیبی! طرابلس پایتخت شمالی لبنان نامیده میشه و دومین شهر بزرگ بعد از بیروته. طرابلس هم مثل صیدا دو بخش قدیمی و مدرن داره که بخش قدیمی اون بناهای قرن چهاردهمی داره. بازار، مساجد، عمارتها، کلیساها و نیز قلعه اصلی و قدیمی شهر این بناها رو تشکیل میدن. از مرکز شهر که مینیبوس ما رو پیاده کرد با کمی پیادهروی به سمت شرق و دور شدن از دریا به سایت قدیمی شهر رسیدیم.
تصویر 16- قلعه Saint Gilles؛ طرابلس
خوشبختانه مثل صیدا، به علت کوچک بودن و تجمع مکان های تاریخی شهر به راحتی میشه با قدم زدن از راههایی که بروشورهای توریستی مشخص کردن تمام دیدنیهای طرابلس رو دید. همین کار رو هم کردیم و داخل بازار و محلههای مسکونی قدیمی شهر رفتیم و دست آخر هم به قلعه قدیمی شهر که بالای تپهای مشرف به شهر و دریا بود رسیدیم. قلعه نسبتاً کوچکی بود که قلعه Saint Gilles نام داشت. قلعه طی سالهای سده 12 و 13 میلادی به تدریج تکمیل شده و در قرن 14 میلادی نیز بخشهایی به اون اضافه شده بود. در کل اینجا هم مثل صیدا بنای خاص یا شاهکار معماری نداشت و بیشتر بافت قدیمی اون بود که دست نخورده حفظ شده بود.
بعد از برگشتن از قلعه و تو بازار قدیمی یه فلافل فروشی دیدیم که به شیوه سنتی و اصیل لبنانی توسط یک زن میانسال اداره میشد و فلافل لبنانی اصل خوردیم که خیلی هم چسبید. پر بود از سبزیهای تازه و خوش رنگ و یه ترشی مخصوص. بعد تصمیم گرفتیم که به کنار ساحل طرابلس بریم و مستقیم به سمت غرب و ساحل قدم زدیم. بعد از عبور از قسمت قدیمی شهر یه بلوار مستقیم به سمت ساحل میرفت که تمام ساختمانهای بلند و مدرن شهر در اطراف اون بود. یک چیز جالب و باور نکردنی که دیدیم پوستر بسیار بزرگی از صدام بود که از دیوار یک ساختمان بلند آویزان شده بود و روی آن نوشته بودند “شهید الأضحی” که اگه اشتباه نکنم یعنی شهید میدرخشد. به هرحال همونطور که تو دمشق هم دیدیم اغلب عربها صدام رو تحسین میکنند!
تصویر 17- پوستر صدام حسین؛ طرابلس
مسافت نسبتاً زیادی رو رفتیم تا به ساحل طرابلس رسیدیم. ساحل زیبایی داشت و برخلاف چند روز قبل آفتاب هم بود و باد نسبتاً شدیدی هم میوزید. اونجا تونستیم جلوه زیبای دیگهای از مدیترانه رو ببینیم و ساعتی رو در کنار اون به آرامش بگذرونیم.
تصویر 18- ساحل مدیترانه؛ طرابلس
در برگشت از طرابلس رفتیم ترمینال شارزهلو تا آمار اتوبوس برگشت رو بگیریم. دیدیم از بیروت برای حلب هم اتوبوس هست. اینجوری برای ما خیلی بهتر و نزدیکتر بود چون که اتوبوسهای حلب از شمال لبنان و از یک مرز دیگه میرن و مسیر سرراستتر و نزدیکتریه تا حلب نسبت به اینکه از دمشق بریم. اتوبوس از قاضی عنتب به دوبایزید (ترکیه) ظهر حرکت میکرد. بنابراین ما اتوبوس آخر شب (11 شب) رو از بیروت به حلب گرفتیم تا صبح زود برسیم حلب و از حلب تا قاضی عنتب هم قطعاً تا ظهر میرسیدیم.
صبح روز آخر وسایلمون را جمع کردیم و رفتیم پایین، هتل رو هم تسویه حساب کردیم. بعد کوله مون رو تو لابی هتل و جایی که برای وسایل در نظر گرفته بودند گذاشتیم و گفتیم چون اتوبوسمون شب حرکت میکه شب برای برداشتنشون برمیگردیم. یه مقدار خرید از صیدا داشتیم برای یادگاری و سوغاتی برای همین هم رفتیم صیدا و خرید کردیم و برگشتیم. بعد کمی تو بیروت گشتیم و بیشتر هم منطقه Downtown بودیم که واقعاً زیباست. شب هم برگشتیم و وسایل رو برداشتیم و بعد از خداحافظی با صاحب هتل به سمت ترمینال شارزهلو حرکت کردیم.
تصویر 19- کلیسای St. George مجاور مسجد محمد امین؛ Downtown بیروت
برخلاف روز ترمینال خیلی خلوت بود و از مسئولان ترمینال که روز توی باجهها بودند هم خبری نبود. یه اتوبوس نسبتاً داغون بود که تابلو بود مال سوریه است. راننده هم داد میزد حلب تا مسافر سوار کنه. نظم و ترتیبی که روز دیده بودیم و برخوردی که لبنانیها با ما روز داشتند خیلی فرق میکرد و حسابی جا خوردیم. راننده و مسافرها و آدمهای داخل اتوبوس هم همه سوری بودند و معلوم بود که آدم های معمولی و حسابی هم نبودند. وقتی سوار شدیم تازه فهمیدیم که آخر شبها سوریها از بیروت به سوریه کالا قاچاق میکنند و ما هم ندونسته با اونا افتادیم. هر جای اتوبوس که جا بود پر بود از گونیهای لباس و کارتنهای لوازم برقی و غیره. برای همین هم توصیه میکنم حتماً از بیروت به حلب رو روز مسافرت کنید (با اتوبوس). خلاصه بلیطی که باید 400 لیر سوری میبود هم شده بود 600 لیر و این هم ظاهراً به این علت بود که همه بار قاچاق داشتند و احتمالاً راننده باید به مأمورهای مرز باج میداد چون تو مرز اصلاً اتوبوس و وسایل رو نگشتند. خلاصه حسابی ترسیده بودیم و احساس ناامنی میکردیم چون مسافرها همه درب و داغون بودند و شرایط هم اصلاً جالب نبود. در هر صورت اتوبوس حرکت کرد و ما هم یواش یواش عادت کردیم و من هم سعی کردم با مسافرها گرم بگیرم. اونها هم از بودن ما متعجب بودند و حسابی کنجکاوی میکردند. ایرانی بودن ما کمی به اونا احساس آشنایی میداد ولی از ایران هیچ چیز نمیدونستند. حتی از اینکه ما به رسم الخط عربی مینویسیم کلی تعجب کردند. اتوبوس پس از طی کردن جادههای لبنان به سمت شمال حدود ساعت 1 نصف شب به مرز رسید. مرزبان لبنان هم از دیدن ما تعجب کرده بود. مرز پرتی بود که فکر کنم فقط خود سوریها و لبنانیها بیشتر از اون تردد داشتند و دیدن ما ایرانیها اون هم اون موقع شب براشون جالب بود. شاید ما اولین ایرانیهایی بودیم که از اون مرز رد میشدیم :D. خلاصه افسر مرز لبنان مثل اینکه نمیدونست با پاسپورتهای ما چیکار باید بکنه رفت و با مافوقش صحبت کرد بعد هم ما بیشتر از سوریها برای کارهای پاسپورتمون معطل شدیم و بالاخره کارمون تموم شد. اون مرز این طور که میگفتند مرز “دبّوسی” بود که نزدیک شهر حُمص سوریه قرار داشت. یک کیلومتری منطقه حائل مرزی بود و بعد به مرزبانی سوریه رسیدیم. اینجا زیاد معطل نشدیم چون راننده با افسرهای سوری صحبت میکرد و باهاشون آشنا بود و راجع به ما توضیح میداد. فقط این دفعه حواسمون بود که “أخضر کارت” رو پر کنیم و مهر بزنیم تا در خروج از سوریه به مشکل بر نخوریم. بعد از این کارها و مهر ورود تو پاسپورتمون سوار اتوبوس شدیم. دم گیت خروجی مرز دوباره یه افسر سوری اومد و مدارک رو چک کرد. از ما یه خورده بیشتر سؤال جواب کرد از قبیل اینکه چیکارهایم و کجا میریم و غیره. خلاصه به خیر گذشت و اتوبوس به سمت حُمص حرکت کرد. بقیه راه رو خواب بودم فقط یادمه که با وجود تاریکی معلوم بود مناطق سرسبزی رو رد میکنیم.
ساعت 5:30 صبح چهارشنبه رسیدیم حلب. هوا روشن شده بود. با کمک راننده یه ون سوار شدیم که ما رو به ترمینال ببره. راننده اتوبوس خداحافظی گرمی با ما کرد و ما با چند نفر دیگه از مسافرهای اتوبوس سوار ون شدیم. اونها توی راه پیاده شدن و ون ما رو آخر از همه به ترمینال تاکسیها برد. اونجا با تاکسیها صحبت کردیم تا ما رو تا مرز ببرند ولی خودشون پیشنهاد دادند که ما رو تا ترمینال قاضی عنتب ببرند. قیمت هم بد نبود و در هر حال خیلی ارزون تر از کرایه های ترکیه می شد. با کمی چونه زدن 1500 لیر سوری طی کردیم تا ترمینال قاضی عنتب. براشون صرف میکرد چون نزدیک مرز باک بنزینش رو پر کرد و بنزینهاشو تو ترکیه با 2-3 برابر قیمت میفروخت. مرز سوریه و ترکیه رو هم راحت رد کردیم. فقط مأمور مرز سوریه به ما یادآوری کرد که ویزای دو بار ورود و خروج ما (Double) با این خروج از خاک سوریه دیگه باطل میشه. یه چیز بسیار جالب دیگه اینکه ما دو بار مرز ایران و ترکیه، دو بار مرز ترکیه و سوریه و دو بار مرز سوریه و لبنان رو زمینی رد کردیم و تنها باری که کوله و وسایلمون رو گشتند و گفتند باقالی به چند من تو مرز ایران و موقع برگشت بود!
ساعت 9:30 صبح رسیدیم ترمینال قاضی عنتب. اتوبوس ساعت 14 به سمت دوبایزید میرفت. بلیط 40 لیر ترک بود که با 35 لیر گرفتیم. تا حرکت اتوبوس هم تو ترمینال وقت گذروندیم و غذا هم خوردیم. تو راه هم اتفاق خاصی نیفتاد و ما هم از مناظر زیبای بهاری طبیعت ترکیه لذت میبردیم. ساعت 7:30 صبح اتوبوس رسید دوبایزید و اونجا هم دیگه معطل نکردیم و سریع ماشین سوار شدیم برای مرز. تا 9 توی مرز و قسمت ترک بودیم. بعد وارد خاک وطن شدیم. یه نکته جالب این بود که از نرده مرز ترکیه سریع رد شدیم و پشت نرده مرز ایران معطل موندیم چون مسئول باز کردن نرده سر پستش نبود و باید منتظر میموندیم تا بیاد و نرده رو باز کنه تا وارد ایران بشیم. در واقع بین مرز ایران و ترکیه 15 دقیقه گیر کرده بودیم! توی مرز بازرگان هم مهر ورود زدن و ساک و وسایلمون رو گشتند. ولی باز هم چون تنها بودیم و با اتوبوس یا کاروان نبودیم و معلوم بود که توریست هستیم خیلی معطل نشدیم و کارمون زود راه افتاد. از بیرون گمرک بازرگان هم تاکسی سوار شدیم تا تبریز و از اونجا هم تاکسی گرفتیم برای ترمینال غرب. ساعت 10 شب پنج شنبه 15 فروردین 87 رسیدیم تهران و سفر خاطره انگیز و پر هیجانمون به آخرش رسید و طبق معمول بهترین سوغاتی سفر تجربیات و خاطراتی شد که هر از چندگاهی تو تهران به ذهنمون میاد و احساس لذت و البته دلتنگی می کنیم.
تهیه شده توسط: بنیامین قاسمی
خیلی مفید بود
مرسی برادر