خانه / گزارش سفر به سایر کشورها / سال87 / سفر زمینی به لبنان و یک شب اقامت در دمشق

سفر زمینی به لبنان و یک شب اقامت در دمشق

سفر زمینی به لبنان و یک شب اقامت در دمشق

بلیط ما برای ساعت 16 دوشنبه 5/1/87 از ترمینال غرب به ماکو بود. اتوبوس مستقیم به دمشق ظاهراً گیر نمیاد چون همشون دربستی و با کاروان می‎رن، قطار هم گیرمون نیومد. ساعت 5:20 صبح رسیدیم ماکو، تو راه از مسافرها و راننده آمار راه رو تا دمشق گرفتیم که کمک خوبی بود. از ترمینال ماکو سواری نفری 1500 تومان تا مرز می‎برد که سوار شدیم. از دم گیت محوطه مرز هم تا خود ساختمان اصلی کلی راهه و همیشه (حتی صبح به اون زودی) مینی‎بوس هست و تا اونجا می‎بره. تو مرز زیاد معطل نشدیم، خروجی رو دادیم (بانک 24 ساعته بازه) و یه چک برای پاسپورت و خروجی داشتیم (که اونم اگه مسئولین تو اتاق باشن طولی نمی‎کشه). پشت نرده‎های مرز هم کمی معطل شدیم چون مسئولش نبود. عوضش وقتی می‎رسی اونور مرز، تازه فرق ایران و ترکیه رو می‎فهمی. اونور همه چی مرتب و منظم و شیک و تمیزه، حتی با فاصله کمتر از یک متر هم می‎تونی فرق رو احساس کنی. طرف ترک هم اصلاً کاری به کار ما نداشتن و فقط یه چک ساده پاسپورت بود و حتی ساک ما رو هم نگشتند (اگه با اتوبوس ایرانی برین کلی برای گشتن اتوبوس و ساک‎ها معطل می‎شین؛ ما سری بعدی که با اتوبوس بودیم 6 ساعت معطلی داشتیم) برای همین هم فکر می‎کنم بهترین و سریع ترین راه عبور از مرز بازرگان بدون وسیله و پیاده رد کردن اون باشه.

1

تصویر 1- مرز بازرگان

اونور مرز هم کمی پیاده رفتیم تا از محوطه گمرک خارج شدیم. بیرون گمرک ماشین‎های ون فیات هستند که با 4 لیر شما رو می‎برن و به دوبایزید (البته باید صبر کنید تا ماشین پر بشه).

ساعت 7 صبح به وقت ترکیه رسیدیم دوبایزید (25 کیلومتر از مرز)، صبحانه خوردیم (باید بگم که بلا استثناء رستوران‎ها و غذاخوری‎های توراهی و شهرهای کوچک تو ترکیه تمیزن. قیمت ها هم مثل همه چیزها تو ترکیه نسبت به ایران حداقل 50 درصد گرون تره). توی میدون مرکز شهر چند تا مغازه هست که نماینده شرکت‎های مختلف مسافربری هستند. برای استانبول 2-3 تا در روز ماشین میره که 50 لیر هم قیمتش بود. اتوبوس‎ها فوق‎العاده شیک و تمیزن و اصلاً قابل مقایسه با ایران نیست. در کل ناوگان اتوبوسرانی شون خیلی شیک، قابل اطمینان و دقیقه (بعداً تو اینترنت خوندم که تو اروپا جزو بهترین‎هاست).

اتوبوس برای قاضی عنتب (مرز ترکیه با سوریه) ساعت 13:30 حرکت می‎کرد. تا اون موقع توی شهر گشت زدیم. نسبت به ماکو که شهر مشابهیه تو ایران، خیلی پیشرفته‎تره. سر ساعت سوار اتوبوس شدیم و حرکت کردیم به سمت قاضی عنتب. 700-800 کیلومتری بیشتر راه نیست ولی چون جاده‎ها اکثراً فرعی بودن و تو اغلب شهرهای بین راه اتوبوس توقف داشت و مثل اکثر مسیرها و اتوبوس‎های ترک هر دو ساعت یک بار برای غذا و دستشویی نگه می‎داشت (این برای مسیرهای ترک مزیتیه چون رستوران‎های بین راهی‎شون فوق‎العاده تمیز و مناسبند، درست مثل ایران!)، ساعت 3:45 صبح رسیدیم ترمینال قاضی عنتب. تو راه از شهرهای Agri، Ereis، Tatvan، Bitlis، Diyarbakirو Urfa رد شدیم که بین اینها دیاربکر از همه بزرگتر و مهم‎تره، اغلب این مناطق هم کردنشین هستند. راجع به Urfa باید بگم که می‎گفتند شهر مذهبیه و مقام ابراهیم که احتمالاً باید قبر حضرت ابراهیم باشه، هم اونجاست و خیلی‎ها برای زیارت اونجا می‎رن. تو راه از کنار دریاچه وان و قله سبحان (m4434) هم رد شدیم. مسیر از نظر مناظر طبیعی زیبا و سرسبز بود، خصوصاً اطراف دریاچه وان که با اینکه شب بود ولی مشخص بود که جای خیلی قشنگیه.

3:45 صبح رسیدیم ترمینال قاضی عنتب. از اونجا باید به مرز Kilis می‎رفتیم مرز بین ترکیه و سوریه که از اونجا 65 کیلومتر راهه تا حلب و حدود 60 کیلومتر هم با قاضی عنتب فاصله داره. تاکسی سرویس نرخ رو با بیسیم چک کرد و گفت که 70 لیر تا اونجا می‎گیره. قیمت تاکسی گرونه ولی همین بود چون با بیسیم از مرکز قیمت می‎گرفتند و همه همین قیمت رو می‎دادن. مینی‎بوس هم اونجا می‎رفت ولی ساعت 6 و ما باید زودتر می‎رفتیم (اینم بگم که تاکسی‎های نوتر و شیک‎تر بیشتر می‎گرفتند ولی این یکی یه فیات قدیمی بود و ارزون‎تر گرفت). تو راه تا مرز باغ‎های زیتون و پسته (!) بود. مرز که رسیدیم بخش ترک رو به راحتی مرز ایران و با احترام و خوش و بش مأمورها رد کردیم. تا گیت مرزبانی سوریه حدود 500-600 متری باید پیاده می‎رفتیم که اطراف جاده سیم خاردار و مین بود. مرز خلوت و کم تردد بود و چند تا سواری کرایه و چند تا اتوبوس توریست بیشتر ندیدیم. تشکیلات مرز سوریه و برخورد مأمورهاشون بد بود حتی شاید بدتر از ایران. خیلی معطل نشدیم (تنها مشکلی که بعداً فهمیدیم داشتیم این بود که وقتی وارد خاک سوریه می‎شین باید کارت سبز ـ أخضرکارت ـ بگیرین که مهر میشه و مربوط به جنس و وسایل همراهه و موقع خروج از سوریه باید اونو نشون بدین. ولی ما نگرفته بودیم و موقع خروج از سوریه به لبنان مجبور شدیم 400 لیر سوریه جریمه یا شاید هم زیرسیبیلی بدیم).

2

تصویر 2- مرز کیلیس

عجیبه که سوریه با این که هم بنزینش گرون‎تره و هم گمرکی بیشتری نسبت به ایران روی ماشین دارن (120 درصد تعرفه واردات ماشین ـ قیمت پراید 12 و سمند 16 هزار دلار!) کرایه ماشین‎هاش از تهران ارزون‎تره و حدود 60 درصد قیمت‎های تهرانه.

از مرز سوریه تا نزدیکترین شهر که إعزاز باشه 4 نفری 150 لیر سوریه دادیم و تاکسی سوار شدیم. در کل سوری‎ها خیلی فقیر هستند. حتی فقیرتر از شهرهای دورافتاده ما در ایران. شاید اگر ما هم نفت نداشتیم همین می‎شدیم. فاصله طبقاتی هم تو سوریه بیداد می‎کنه. بین دمشق با سایر جاهایی که ما تو راه دیدیم زمین تا آسمون فرقه. إعزاز شهر کوچکی بود با خونه‎های درب و داغون و بعضاً شیک و سالم. توی ترمینال پیاده شدیم. از اونجا ون و تاکسی می‎رفت به حلب. از حلب هم می‎تونستیم بریم دمشق. ون سوار شدیم و نفری 20 لیر دادیم تا حلب. تو راه مزارع زیتون بود و دشت‎های سرسبز. یه پایگاه هوایی هم تو راه دیدیم که سردرش هم پرچم سوریه بود، هم فلسطین. کلاً تو سوریه پرچم فلسطین زیاده. از اون بیشتر عکس حافظ و بشار اسده که به قول یکی از بچه‎ها فقط توی دستشویی نمی‎بینیشون. از مرز تا حلب کمتر از 5/1 ساعت تو راه بودیم و راحت بود. حلب که رسیدیم رفتیم ترمینال، اتوبوس هر یک ساعت برای دمشق (شام می‎گن خودشون) بود، نفری 100 لیر. تاکسی هم پر می‎کرد و نفری 1000 لیر می‎گرفت. ما بلیط اتوبوس گرفتیم برای یکی دو ساعت بعدش و گفتیم بریم یه چرخی اطراف بزنیم. یه پارک به اسم جمال عبدالناصر اون اطراف بود. رفتیم اونجا استراحت کردیم و سر و صورتی آب زدیم. بعد رفتیم تو خیابون‎ها که یه چیزی برای خوردن پیدا کنیم. غذاخوری‎ها افتضاح بودند و ترجیح دادیم از کنسروهامون بخوریم. شهر (حداقل اون جاهایی که ما دیدیم) خیلی کثیف بود و حسابی تو ذوقمون خورد). سوار اتوبوس شدیم به سمت دمشق. چهار ساعتی راه بود. اتوبوس افتضاح بود. خیلی کثیف بود. آدم‎ها بیچاره و درب و داغون. بوی سیگار هم خفه‎مون کرد تو اتوبوس. تو راه بعضی جاها سرسبز بود ولی اکثراً کنار جاده مخصوصاً اطراف شهرها پر بود از زباله و پلاستیک و آت و آشغال‎های دیگه که اصلاً منظره خوبی نبود.

ترمینال دمشق که پیاده شدیم همون اول یه راننده اومد سراغمون که انگلیسی بلد بود. گفت 50 لیر می‎گیره ما رو تا مرکز شهر ببره یا 100 لیر می‎گیره تا ما رو ببره و واسمون جا پیدا کنه. ما گزینه دوم رو قبول کردیم و رفتیم دنبال جا. زیاد حوصله نداشتیم و خسته بودیم یکی دو جا رو دیدیم که گرون بود یا خوب نبود. بعد ما رو برد به یک هتل به اسم French Palace اونجا یه اتاق دو تخته گرفتیم با سرویس و حمام شبی 2500 لیر. اقامتمون تو دمشق برنامه‏ریزی شده نبود؛ موندیم تا فردا صبح بریم دنبال بلیط قطار برای برگشت و خوب حالا که تا اینجا اومدیم صبح حرم حضرت زینب و رقیه رو هم ببینیم. برای همین هم اقامتمون یک کمی گرون شد و جای مطلوبی گیرمون نیومد. قطعاً جای مناسب و ارزون‎تر هم می‎شد پیدا کرد. شب گشتی تو شهر زدیم و برگشتیم خوابیدیم. صبح پیاده رفتیم تا حرم حضرت رقیه که مسجد و بازار شام هم همون اطراف بود. بعد با اتوبوس رفتیم زینبیه که خارج شهر بود. فقط حسرت دیدن مزار دکتر شریعتی تو دمشق به دلمون موند که خیلی حیف شد. ظهر رفتم ایستگاه قطار برای بلیط برگشت. گفتند بلیط هست ولی الآن نمی‎فروشند و باید یک روز قبل حرکت بلیط رو خرید که ما اون موقع بیروت می‎بودیم و برنامه جور نمی‎شد. بی‎خیال شدیم. با راننده تاکسی که صحبت می‎کردم (عربی دست و پا شکسته) خیلی دلش از وضع معیشت و سیاست پر بود. بشار اسد رو اصلاً قبول نداشت و ازش بد می گفت. ولی می‎گفت حافظ اسد خوب بوده. جالب بود اکثر عرب‎ها صدام حسین رو تحسین می‎کردند و می‎گفتند صدام برای عراقی‎ها خوب بوده و عراقی‎ها الآن قدرش رو می‎دونند.

3

تصویر 3- مسجد شام

ساعت 12 از هتل تسویه حساب کردیم و تاکسی گرفتیم برای ترمینال بیروت. اسم ترمینال متأسفانه یادم نیست ولی در غرب دمشق بود و راحت می‎شد پیداش کرد چون همه بلد بودند (به اسم ترمینال بیروت – موقِف لِبَیروت). از اون ترمینال برای قاهره، طرابلس (لیبی)، امان (اردن) و چند شهر عربی دیگر هم ماشین بود. ما ماشین 14:15 رو برای بیروت گرفتیم. تا بیروت 2 تا 3 ساعت راه داشتیم که البته چون تو مرز معطل شدیم نزدیک 4 ساعت طول کشید. از دمشق که بیرون میاین اتوبان به سمت جنوب غربی می‎ره که اتوبان می‎ره سمت اردن و بلندی‎های جولان ولی جاده بیروت به سمت غرب جدا می‎شه و وارد منطقه‎ای کوهستانی می‎شه (تقریباً مثل جاده مرزن‎آباد- کلاردشت). ساعت 3 رسیدیم مرزبانی سوریه. اونجا به خاطر نداشتن کارت سبز (که قبلاً گفتم جریانش رو) کمی معطل شدیم. 45 دقیقه بعد مرزبانی سوریه رو رد کردیم و وارد یه گردنه کوهستانی شدیم که اطراف جاده و داخل کوه‎ها پر بود از سربازها و ادوات مکانیزه ارتش سوریه. احتمالاً نیروهایی بودند که پس از ترور رفیق حریری از لبنان عقب‎نشینی کرده بودند و تو این نقاط مرزی مستقر شده بودند. کمتر از ده دقیقه بعد به مرزبانی لبنان رسیدیم. مرز لبنان زود کارمون راه افتاد. لبنانی‎ها خیلی باکلاس‎تر و آدم حسابی‎تر از سوریه‎ای‎ها بودند و اصلاً قابل قیاس نبود. 16:20 دقیقه از مرز لبنان هم رد شدیم. تو مرز و تو خاک لبنان ماشین‎های شیک زیاد بود مثلاً تو مرز یه Hummer مشکی دیدیم (من عاشقشم) که کلی حال داد، دیگه نمی‎دونستیم که تو بیروت چه خبر می‎شه. از اون بنزهای230 قدیمی و معروف لبنانی هم فراوون بود که اغلب تاکسی بودند. وارد لبنان که شدیم منطقه بقاع و دره‎های سرسبز و معروف بقاع لبنان بود. دره‎های بقاع رو به سمت غرب ‎رفتیم تا جاده به یک منطقه کوهستانی رسید که در واقع پشت اون نوار ساحلی لبنان و شهر بیروت قرار داشت. اطراف جاده مناطق فوق‎العاده زیبا و سرسبزی داشت که کاملاً شبیه شمال خودمون بود. کنار جاده منظره‎های آشنایی هم می‎دیدیم، صندوق‎های صدقات کمیته امداد و بیلبوردهای تبلیغاتی بنیاد شهید خودمون که باعث می‎شدند زیاد غریبی نکنیم! جاده از مناطق کوهستانی با شیب نسبتاً زیادی بالا می‎رفت. وضع اتوبوس هم خوب بود، مثل ولووهای خودمون.

گردنه رو که رد کردیم کنار جاده خونه‎های شیک ویلایی ساخته بودند و یک مقدار که جلوتر رفتیم مدیترانه رو هم برای اولین بار دیدیم. انگار وارد بهشت می‎شی. از بالای کوه مدیترانه معلوم بود و کنار اون شهر زیبای بیروت که تو ساحل آرمیده بود و خونه‎های اون تا بالای کوه که مناطق ویلایی در اطراف ما بود، ادامه داشتند. مناظر فوق‎العاده زیبایی از مدیترانه و بیروت که با پوشش گیاهی زیبای مدیترانه‎ای در فصل بهار، همراه بود. بیروت واقعاً زیباست و الحق عروس شهرهای خاورمیانه (خیلی‎ها استانبول رو قشنگ‎تر می‎دونند ولی من مطمئنم اگه بیروت رو ببینند نظرشون حتماً برمی‎گرده).

اتوبوس باید قاعدتاً ترمینال چارزهلو ما رو پیاده می‎کرد که در مرکز شهره (نزدیکDowntown) ولی به ما نگفته بودند و اتوبوس می‎رفت طرابلس. این شد که ما مجبور شدیم یک جا بین راه پیاده شیم و از اونجا تاکسی بگیریم برای هتل (نزدیک ترمینال شارزهلو و در محله جمیزه). تاکسی به بهونه اینکه آدرس رو بلد نیست و پیدا نمی‎کنه ما رو نزدیک هتل پیاده کرد ولی خودمون راحت پیداش کردیم و رفتیم اونجا. هتل (پانسیون) Al Nazih. جای تر و تمیز و جمع و جوری بود که توی Lonely Planet هم اونو توصیه کردن. تو تهرون تو اینترنت پیداش کرده بودم و تلفن هم که زدم (هم از تهران و هم از دمشق) قرار بود یه اتاق دوتخته با سرویس و حمام رو به ما بده شبی 25 دلار و همین هم شد. قیمت‎ها عالی بود اتاق و جا از دمشق بهتر بود و قیمت اون نصف دمشق بود. در کل لبنان ارزونی بود حتی قیمت‎ها در کل از تهرون هم ارزون‎تر بود (حدود 60 درصد) و این شاید به خاطر رکود اقتصادی لبنان بود و البته اینکه ما Low Season رفته بودیم.

شب رفتیم محله Downtown بیروت که به هتل هم نزدیک بود یه جاییه نزدیک بندر بیروت و بیشتر مراکز دولتی اونجان. میدان شهدا در وسط اونه که اطرافش خیابون‎های سنگ ‎فرشه و پر از رستوران و کافه‎های خیابونی به سبک پاریسی. دور میدون هم ساختمان مجلس لبنان و دو تا کلیسا قرار داره. وسط میدون هم یک برج ساعت زیبا کنار چند درخت کهنسال چشم نوازی می کنن. کمی اون طرف‎تر هم یک مسجد تازه‎ساز هست به اسم مسجد محمد امین که فوق‎العاده زیباست و میگن رفیق حریری دستور ساخت اونو داده. جالبه که درست کنار این مسجد یک کلیسای قدیمی هست که اون هم زیبا و دیدنیه. توی Downtownبوتیک‎های لوکس و فروشگاه‎های مدرنی مثل Virgin Megastore هم قرار دارن.

5

تصویر 6- مسجد محمد امین

از جاهای دیدنیه دیگه بیروت که خیلی به هتل نزدیک بود و همون شب اول رفتیم دیدیمش خیابون Goround در محله جمیزه هست. یه خیابون باریک پر از رستوران‎های مدرن و بعضاً سنتی، کافه و بار هست که اغلبشون دنج و دوست داشتنی اند. شب‎های تعطیل این خیابون پر میشه از ماشین‎های آخرین مدل و روز دنیا و اغلب جوون‎های پولدار بیروتی میان اونجا تا شب رو در کنار هم تو یکی از این بارها و کافه‎ها بگذرونند و برنامشون تا بعد از نیمه شب طول می‎کشه. در هر صورت دیدن این خیابون و تفریحات لبنانی‎ها و زنده بودن شادی‎های جوون‎های لبنانی برای ما خیلی جالب بود. لبنانی‎ها و علی‎الخصوص اهالی بیروت در کل خیلی با فرهنگ و باکلاس هستند. با توریست‎ها خیلی مهربون و گرم برخورد می‎کنند. اغلبشون انگلیسی رو خوب حرف می‎زنند و مثل سوریه و خصوصاً ترکیه اینجا مشکل برقراری ارتباط اصلاً نیست. لبنانی‎ها بهتر از انگلیسی فرانسه رو بلدن و در واقع زبان دوم‎شون فرانسه است. دلیل اون هم اینه که لبنان از بعد جنگ جهانی اول تا استقلالش (1943) مستعمره فرانسه بوده و فرهنگ و زبان فرانسه خیلی روی لبنان تأثیر گذاشته. بسیاری از محله‎ها و بناهای زیبای بیروت هم معماری فرانسوی دارند و به بیروت “پاریس شرق یا خاورمیانه” هم می‎گن.

صبح رفتم به لابی هتل اونجا یه سری اطلاعات توریستی از مسئول هتل گرفتم. تو کتابخونشون کتاب‎های Lonely Planet کشورهای اطراف رو داشتند. این کتاب یکی از بهترین راهنماهای توریستی دنیاست که البته مخصوص لبنان کتابی نداره (جدیداً کتاب سوریه و لبنان روبا هم چاپ کردن)  ولی توی کتاب خاورمیانه، فصلی برای لبنان اختصاص داده شده که خیلی خوب و مفید بود.

بعد از صحبت با مسؤول هتل و به توصیه اون رفتیم به وزارت توریست لبنان تو خیابون الحمراء تا از اونجا اطلاعات و بورشور راهنمای توریستی بگیریم. بعد از اونجا هم تصمیم گرفتیم که بریم دانشگاه آمریکایی‎های بیروت رو ببینیم این دانشگاه با قدمتی حدوداً 130 ساله رتبه اول دانشگاه‎های خاورمیانه رو داره. اون دانشگاه تو ساحل غربی بیروت واقع شده و روی دامنه تپه‎ای هست که تا پایین و کنار ساحل امتداد داره و به الحمراء خیلی نزدیکه. برای ورود به دانشگاه کارت شناسایی می‎خواستند ما هم کارت‎های دانشجویی بین‏المللی که داشتیم رو گذاشتیم (ISIC) و برگ ورود گرفتیم. احتمالاً پاسپورت هم قبول می‎کردند ولی با پاسپورت ایرانی اون هم تو دانشگاه آمریکایی‎های بیروت شاید خیلی جالب نمی‎شد. دانشگاه عمارت‎های قدیمی و با معماری زیبایی داشت و از اون زیباتر فضای سبز و محوطه دانشگاه بود که فوق‎العاده بود. بسیار سرسبز و با منظره فوق‎العاده جذاب مدیترانه. راستش از زیبایی اونجا و مقایسه‎اش با جاهایی که خودم توشون درس خونده بودم، خیلی افسوس خوردم. دانشجوها خیلی سرزنده و شاد بودند. دخترها هم مثل اغلب جاهای بیروت کم و بیش توشون محجبه پیدا می‎شد (روسری، پیراهن آستین دار با شلوار جین). در کل جوونای بیروتی خیلی به تیپ و قیافشون می رسن و انصافاً هم خوش تیپ و شیک پوشن. بهترین دانشگاه خاورمیانه باید دانشجوهای خاصی هم داشته باشه، احتمالاً نخبه و در ضمن پولدار. خیلی از مشاهیر و سیاسیون لبنان تو این دانشگاه درس خوندن که روی Wall of Honor دانشگاه اسمشون بود. حتی پرفسور حسابی هم توی مدت زمانی که در جوانی با خانواده در بیروت بودند تو این دانشگاه درس خونده بوده. چند ساعتی توی محوطه دانشگاه گشتیم و یه سری هم به دانشکده فنی‎اش زدیم و با یکی از مسئولان اونجا راجع به دانشگاه و رشته‎ها و شرایط تحصیل در اون صحبت کردیم. جالب بود که مقطع دکتری نداشتن و برای فوق لیسانس هم تعداد رشته هاشون کم بود. این نشون میده که دانشگاه اول خاورمیانه بودن خیلی هم نیاز به بالا بردن کمیت ها و ایجاد رشته ها و مقاطع تکمیلی نداره و کیفیت مهمتره.

7

تصویر 7- ساختمان اصلی دانشگاه آمریکایی های بیروت

8

تصویر 8- محوطه و فضای سبز دانشگاه آمریکایی های بیروت

بعد از دانشگاه رفتیم به خیابون الحمراء تا اونجا لباس خرید کنیم که جای خوبی برای این کار بود و مغازه‎های لباس فروشی زیادی داشت. بعد هم برگشتیم به هتل.

فردا صبح که روز سوم اقامتمون تو بیروت می‎شد برنامه گذاشتیم تا بریم به شهرهای جنوبی لبنان که در واقع دو تا شهر بزرگش صیدا و صور می‎شد. پیاده تا وزارت توریسم رفتیم (حدود 30 دقیقه). از اونجا مینی‎بوس می‎برد برای ایستگاه کولا که برای رفتن به جنوب لبنان و صیدا باید از اونجا ماشین سوار شد. از اونجا هم مینی‎بوس سوار شدیم و کمتر از یک ساعت رسیدیم صیدا (50 کیلومتر جنوب بیروت) سرتاسر نوار ساحلی لبنان از شمال تا جنوب اتوبانی هست که میگن می‎شه از اون 3 ساعته با ماشین از مرز جنوب به مرز شمال لبنان رفت. مینی‎بوس چون می‎خواست مسافر بین راهی سوار و پیاده کنه. از جاده قدیمی رفت که کنار اتوبان بود و به ساحل نزدیکتره. برای ما خیلی بهتر شد چون هم روستاها و مناظر اطراف رو بهتر دیدیم و هم مدیترانه رو. کنار ساحل هم پر بود از ویلا و پلاژ که البته تو اون فصل سوت و کور بودند.

شهر صیدا هم مثل بقیه شهرهای تاریخی لبنان، دو بخش جدید و قدیم داره و طبیعتاً سایت‎های گردشگری اون در بخش قدیمی اونه که کنار ساحل هم هست. صیدا یک اسم فینیقیه‎ای (صیدون) هست که قدمت این شهر رو هم نشون می‎ده. صیدا بزرگترین شهر جنوب لبنان هست. از زمان امپراطوری پارس‎ها صیدا رو به عنوان شهر باغ‎ها می‎شناسند و امروز هم اطراف اون پر از باغ‎های مرکبات و موزه. شواهدی هست که جمعیت قبل از هزاره چهارم پیش از میلاد در اون ساکن شده و دوران فنیقیه‎ای اون هم به قرن 12 پیش از میلاد برمی‎گرده.

9

تصویر 9- میدان اصلی شهر قدیم صیدا

در هر صورت ما وارد صیدا شدیم و ترمینال هم کنار ساحل و نزدیک شهر قدیم بود. به سمت مسیر گردش که تو بورشور راهنما مشخص بود حرکت کردیم و با گذر از یک بازار روز میوه وارد شهر قدیم شدیم. ابتدا به کارخانه قدیمی صابون رفتیم که از سال 1880 توسط خانواده متمول آئودی راه اندازی و در اونجا صابون به شیوه خاص خودش ساخته می‎شده. اونجا رو تبدیل به یه موزه کرده بودند که طبقه بالاش هم رستوران زیبایی داشت. تو موزه هم شیوه‎های ساخت قدیمی صابون رو توضیح می‎دادند و وسایل قدیمی هم نگهداری می‎شد. بیرون عمارت هم یک فروشگاه بود که صابون‎های بسیار خوش‎بویی در اون به فروش می‎رفت که از کیفیت بالایی برخوردار بودند و چیزهای خوبی برای یادگاری و سوغات. بعد موزه صابون وارد کوچه پس کوچه‎های شهر و بازار قدیمی صیدا شدیم. کوچه‎های دالون مانند سنگفرش از میان خونه‎ها و مغازه‎های بازار که بسیار زیبا و دلنشین بود. سنگ‎نمای منازل سنگ زرد رنگ خاصی بود که ظاهراً سنگ خارای خاص همون منطقه بود. بافت بازارهای قدیمی عربی با مغازه‎هایی با اجناس رنگ و وارنگ و شلوغ رو داشت که شاید نمونه اون رو بشه تو مصر یا مراکش هم دید (من تو فیلماش دیدم).

10

تصویر 10- بازار قدیم صیدا

بعد از عبور از کوچه پس کوچه‎های بازار می‎شه با کمی پیاده‎روی در بخش مسکونی شهر قدیم اغلب مکان‎های دیدنی اون رو که شامل چندین حمام و مسجد قدیمی و نیز چند خان و قصر (عمارت خانوادگی قدیمی) میشه، رو دید. تو صیدا بیشتر از اینکه بنای خاص یا عمارت خاصی بشه پیدا کرد باید دنبال بافت قدیمی و معماری قدیمی اون بود که خیلی زیبا و فکورانه حفظ شده و دست نخورده باقی مونده. بعد از دیدن شهر قدیمی با کمی پیاده‎روی به کنار ساحل رسیدیم که اونجا چندین قهوه‎خونه بود با غذاهای دریایی و قلیون و چای. میز و صندلی‎هاشون هم بیرون و کنار ساحل بود و جای خوبی برای خستگی در کردن. بعد رفتیم قلعه دریایی رو در همون نزدیکی دیدیم که قلعه‎ای سنگی بود از قرن 13 میلادی و با راهی سنگی از ساحل جدا می‎شد و 100 متری بیرون ساحل و داخل دریا بنا شده بود. بعد از دیدن قلعه هم همونجا کنار خیابون برای رفتن به صور ایستادیم چون ماشین‎ها از همون جا رد می‎شدند تا به صور برن. خیلی زود یه مینی‎بوس (اونجا به ون ها مینی بوس و به مینی بوس ها، اتوبوس می گن و ما در واقع اتوبوس اونا رو سوار می شدیم) گیرمون اومد برای صور، جنوبی‎ترین شهر بزرگ لبنان و نزدیکی مرز اسراییل.

11

تصویر 11- قلعه دریایی صیدا

از صیدا تا صور حدود 30 کیلومتر راهه. هر چه بیشتر به سمت جنوب می‎رفتیم بافت شیعی و همین طور جو نظامی هم بیشتر به چشم می‎اومد. پرچم‎های حزب‎الله و جنبش امل زیادتر دیده می‎شد و یکی دو تا ایست بازرسی ارتش رو هم رد کردیم. هیجان زیادی داشت چون به مرز اسراییل و جنوب لبنان که همیشه تو تلویزیون دیده بودیم و اون رو مترادف با جنگ و درگیری می‎دونستیم نزدیک‎تر می‎شدیم. ولی با تصاویر قبلی ذهنی ما خیلی فرق داشت.

متأسفانه به صور که رسیدیم هوا گرگ و میش بود و دیگه نمی‎شد برای دیدن جاهای دیدنی شهر رفت. تصمیم گرفتیم که به مرکز شهر بریم و گشتی توی شهر بزنیم. از جایی که مینی‎بوس ما رو پیاده کرد تاکسی گرفتیم برای مرکز شهر. مرکز شهر خلوت بود و رستوران و کافه ای هم نداشت. پیاده راه افتادیم تو شهر و پرسون پرسون آدرس یکی دو تا رستوران و کافه نزدیک هم رو گرفتیم و بعد از یک ربع پیاده‎روی رسیدیم به اونجا. شهر مذهبی‎تر از مناطق شمالی تر بود و شیعه‎های بیشتری داشت ولی باز هم خانوم‎های بی‎حجاب و بافت مدرن تو اون دیده می‎شد. تو شهر یک نفربر نظامی هم دیدیم که مال نیروهای بین‏المللی مستقر در لبنان بود که بعد از جنگ 33 روزه اونجا مستقر شده بودند. سربازاش ظاهراً سوئدی بودند و دو تا زن هم بینشون بود. اونها هم آمده بودند رستوران. ما هم یه کافه پیدا کردیم که جای زیبا و شلوغی بود. رفتیم اونجا و یه چای با قلیون سفارش دادیم. رستوران‎ها و کافه‎ها کنار یک خیابون بود که خیابون در امتداد خلیجی بود این خلیج هم ظاهراً از پیش رفتگی مدیترانه تو ساحل صور بوجود آمده بود. جای آروم و زیبایی بود و در عین حال جوون‎های زیاد و باکلاسی اومده بودند و محیط زنده و شادی داشت. در کل زندگی جوون‎های لبنانی حتی تو شهر نسبتاً کوچکی مثل صور هم خیلی زنده و شاد بود.

بعد از کافه تاکسی گرفتیم تا خروجی شهر و ترمینال. اونجا دیگه مینی‎بوس نبود چون دیر شده بود. از شانس ما و با کمی انتظار یه ون اومد که ما و چند لبنانی رو تا بیروت برد. حول و حوش 10 شب بود و خیابون‎ها خلوت بودند.

صبح روز چهارم تصمیم گرفتیم بریم جونیه و حریصا. راجع به اونجا یک سری اطلاعات تو تهران از اینترنت داشتم. منطقه ساحلی و کوه کم ارتفاعی بسیار سرسبز با خانه‎های ویلایی و زیبا در شمال بیروت. خیلی با بیروت فاصله نداره و شاید یه جورایی بشه اونو حومه بیروت در نظر گرفت. از خیابون شارزهلو که جلوی هتله باید کمی به سمت شمال پیاده‎روی کرد و نزدیکی ترمینال شارزهلو مینی‎بوس‎هایی که به سمت شمال لبنان می‎رن شما رو تا اونجا می‎برند. جاذبه اصلی منطقه علاوه بر طبیعت زیبا و بافت شهری جالبی که داره (برج‎های 10-15 طبقه از کنار ساحل شروع می‎شن و تا دامنه کوه ادامه دارن و بعد اون بالاتر خونه‎های ویلایی زیبایی ساخته شدن) یک مجموعه بناهای مذهبی مسیحی است که بالای کوهی مشرف به دریا و منطقه حریصا ساخته شده‎اند. مینی‎بوس ما رو کنار اتوبان و در منطقه جونیه و نزدیک تله‎کابین پیاده کرد. جونیه در واقع منطقه ای در شمال بیروته که در پایین حریصا و کنار ساحل قرار گرفته. تله کابین از کنار ساحل شروع می‎شد و گردشگران رو تا بالا روی کوه و منطقه زیارتی حریصا می‎رسوند. سوار تله کابین شدیم تا بریم بالای کوه. مناظر اطراف از تله‎کابین فوق‎العاده بود چون هم مدیترانه از خیلی نزدیک معلوم بود (تله کابین از کنار دریا شروع میشه) و هم مناطق سرسبز شمال بیروت. بالای کوه چند کلیسای نه چندان قدیمی ساخته شده. از شانس یا بدشانسی ما یکشنبه بود. هم شلوغ بود که من خیلی نمی‎پسندیدم و نمی‎شد داخل کلیساها رفت و از طرفی هم می‎شد تا حدودی مراسم مذهبی مسیحی‎ها رو دید. چند تا اتوبوس ایرانی هم اونجا اومده بودند. تورهای سوریه ایرانی‎ها رو یک روز لبنان هم میارن و حریصا از جمله برنامه‎های بازدیدشونه. در این محوطه مذهبی بنایی با نمای سنگ قرار داره که داخل اون یک سری تمثال‎ها و اشیاء مذهبی هست. این بنا 30 متری ارتفاع داره و بالای اون یک مجسمه بسیار زیبا به اسم بانوی لبنان(Lady of Lebanon) قرار دادن.

12

تصویر 12- منطقه جونیه

پله‎هایی گرداگرد بنا تا کنار مجسمه ادامه دارن و در کنار مجسمه مشرف‎ترین جای حریصا قرار داره که از اونجا افق بسیار زیبایی نمایان می‎شه. در جنوب بیروت و در غرب مدیترانه در اطراف و نزدیکی هم کلیساها و بناهای مذهبی و همین‎طور مناطق مسکونی بسیار زیبای حریصا معلومه. من که از موندن اون بالا اصلاً سیر نمی‎شدم.

13

تصویر 13- مجسمه بانوی لبنان

مجسمه بانوی لبنان یه مجسه 15 تنی برنزی سفید رنگه که در اواخر قرن 19 میلادی نصب شده. مردم لبنان چه مسیحی و چه مسلمان اون رو به نوعی قدیس حامی لبنان می‎دونن. این مجسمه مریم مقدس رو به صورت ایستاده و در حالی که دستانی رو به جلو داره و کف دستانش رو به آسمونه نشون می‎ده و در ارتفاع 650 متر بالای سطح دریا قرار داره. از دیدن مناظر اطراف واقعاً سیر نمی شدیم، خصوصاً تو هوای ابری بهاری.

14

تصویر 14- کلیسای بزرگ سنت پل؛ حریصا

بعد از گشت و گذار تو محوطه و دیدن بناها به فروشگاهی که اونجا بود رفتیم. یادگاری و سوغاتی‎های بسیار زیبا و نفیسی داشت که واقعاً ارزش خرید و نگه داشتن رو داشتند. برای برگشت تصمیم گرفتیم که دیگه با تله کابین پایین نیاییم و از جاده بیاییم تا بتونیم مناظر و محله‎های حریصا و جونیه رو بهتر ببینیم. یک بنز قدیمی درب و داغون ما رو سوار کرد و با اون سرعت کمی که میومد حدود نیم ساعت تا پایین طول کشید. بعد هم دوباره کنار ورودی اتوبان مینی‎بوس سوار شدیم تا بیروت. این دفعه کمی دورتر از هتل پیاده شدیم و تا هتل رو از داخل شهر و محله‎های مسکونی قدم زدیم.

15

تصویر 15- جونیه از حریصا

روز دوشنبه، روز پنجم، برنامه برای شمال لبنان و طرابلس ریختیم. طرابلس (Tripoli) در 85 کیلومتری شمال بیروته و هم نام با پایتخت لیبی! طرابلس پایتخت شمالی لبنان نامیده می‎شه و دومین شهر بزرگ بعد از بیروته. طرابلس هم مثل صیدا دو بخش قدیمی و مدرن داره که بخش قدیمی اون بناهای قرن چهاردهمی داره. بازار، مساجد، عمارت‎ها، کلیساها و نیز قلعه اصلی و قدیمی شهر این بناها رو تشکیل میدن. از مرکز شهر که مینی‎بوس ما رو پیاده کرد با کمی پیاده‎روی به سمت شرق و دور شدن از دریا به سایت قدیمی شهر رسیدیم.

16

تصویر 16- قلعه Saint Gilles؛ طرابلس

خوشبختانه مثل صیدا، به علت کوچک بودن و تجمع مکان های تاریخی شهر به راحتی می‎شه با قدم زدن از راه‎هایی که بروشورهای توریستی مشخص کردن تمام دیدنی‎های طرابلس رو دید. همین کار رو هم کردیم و داخل بازار و محله‎های مسکونی قدیمی شهر رفتیم و دست آخر هم به قلعه قدیمی شهر که بالای تپه‎ای مشرف به شهر و دریا بود رسیدیم. قلعه نسبتاً کوچکی بود که قلعه Saint Gilles نام داشت. قلعه طی سال‎های سده 12 و 13 میلادی به تدریج تکمیل شده و در قرن 14 میلادی نیز بخش‎هایی به اون اضافه شده بود. در کل اینجا هم مثل صیدا بنای خاص یا شاهکار معماری نداشت و بیشتر بافت قدیمی اون بود که دست نخورده حفظ شده بود.

بعد از برگشتن از قلعه و تو بازار قدیمی یه فلافل فروشی دیدیم که به شیوه سنتی و اصیل لبنانی توسط یک زن میانسال اداره می‎شد و فلافل لبنانی اصل خوردیم که خیلی هم چسبید. پر بود از سبزی‎های تازه و خوش رنگ و یه ترشی مخصوص. بعد تصمیم گرفتیم که به کنار ساحل طرابلس بریم و مستقیم به سمت غرب و ساحل قدم زدیم. بعد از عبور از قسمت قدیمی شهر یه بلوار مستقیم به سمت ساحل می‎رفت که تمام ساختمان‎های بلند و مدرن شهر در اطراف اون بود. یک چیز جالب و باور نکردنی که دیدیم پوستر بسیار بزرگی از صدام بود که از دیوار یک ساختمان بلند آویزان شده بود و روی آن نوشته بودند “شهید الأضحی” که اگه اشتباه نکنم یعنی شهید می‎درخشد. به هرحال همونطور که تو دمشق هم دیدیم اغلب عرب‎ها صدام رو تحسین می‎کنند!

17

تصویر 17- پوستر صدام حسین؛ طرابلس

مسافت نسبتاً زیادی رو رفتیم تا به ساحل طرابلس رسیدیم. ساحل زیبایی داشت و برخلاف چند روز قبل آفتاب هم بود و باد نسبتاً شدیدی هم می‎وزید. اونجا تونستیم جلوه زیبای دیگه‎ای از مدیترانه رو ببینیم و ساعتی رو در کنار اون به آرامش بگذرونیم.

18

تصویر 18- ساحل مدیترانه؛ طرابلس

در برگشت از طرابلس رفتیم ترمینال شارزهلو تا آمار اتوبوس برگشت رو بگیریم. دیدیم از بیروت برای حلب هم اتوبوس هست. اینجوری برای ما خیلی بهتر و نزدیک‎تر بود چون که اتوبوس‎های حلب از شمال لبنان و از یک مرز دیگه می‎رن و مسیر سرراست‎تر و نزدیک‎تریه تا حلب نسبت به اینکه از دمشق بریم. اتوبوس از قاضی عنتب به دوبایزید (ترکیه) ظهر حرکت می‎کرد. بنابراین ما اتوبوس آخر شب (11 شب) رو از بیروت به حلب گرفتیم تا صبح زود برسیم حلب و از حلب تا قاضی عنتب هم قطعاً تا ظهر می‎رسیدیم.

صبح روز آخر وسایلمون را جمع کردیم و رفتیم پایین، هتل رو هم تسویه حساب کردیم. بعد کوله مون رو تو لابی هتل و جایی که برای وسایل در نظر گرفته بودند گذاشتیم و گفتیم چون اتوبوسمون شب حرکت می‎که شب برای برداشتنشون برمی‎گردیم. یه مقدار خرید از صیدا داشتیم برای یادگاری و سوغاتی برای همین هم رفتیم صیدا و خرید کردیم و برگشتیم. بعد کمی تو بیروت گشتیم و بیشتر هم منطقه Downtown بودیم که واقعاً زیباست. شب هم برگشتیم و وسایل رو برداشتیم و بعد از خداحافظی با صاحب هتل به سمت ترمینال شارزهلو حرکت کردیم.

19

تصویر 19- کلیسای St. George مجاور مسجد محمد امین؛ Downtown بیروت

برخلاف روز ترمینال خیلی خلوت بود و از مسئولان ترمینال که روز توی باجه‎ها بودند هم خبری نبود. یه اتوبوس نسبتاً داغون بود که تابلو بود مال سوریه است. راننده هم داد می‎زد حلب تا مسافر سوار کنه. نظم و ترتیبی که روز دیده بودیم و برخوردی که لبنانی‎ها با ما روز داشتند خیلی فرق می‎کرد و حسابی جا خوردیم. راننده و مسافرها و آدم‎های داخل اتوبوس هم همه سوری بودند و معلوم بود که آدم های معمولی و حسابی هم نبودند. وقتی سوار شدیم تازه فهمیدیم که آخر شب‎ها سوری‎ها از بیروت به سوریه کالا قاچاق می‎کنند و ما هم ندونسته با اونا افتادیم. هر جای اتوبوس که جا بود پر بود از گونی‎های لباس و کارتن‎های لوازم برقی و غیره. برای همین هم توصیه می‎کنم حتماً از بیروت به حلب رو روز مسافرت کنید (با اتوبوس). خلاصه بلیطی که باید 400 لیر سوری می‎بود هم شده بود 600 لیر و این هم ظاهراً به این علت بود که همه بار قاچاق داشتند و احتمالاً راننده باید به مأمورهای مرز باج می‎داد چون تو مرز اصلاً اتوبوس و وسایل رو نگشتند. خلاصه حسابی ترسیده بودیم و احساس ناامنی می‎کردیم چون مسافرها همه درب و داغون بودند و شرایط هم اصلاً جالب نبود. در هر صورت اتوبوس حرکت کرد و ما هم یواش یواش عادت کردیم و من هم سعی کردم با مسافرها گرم بگیرم. اونها هم از بودن ما متعجب بودند و حسابی کنجکاوی می‎کردند. ایرانی بودن ما کمی به اونا احساس آشنایی می‎داد ولی از ایران هیچ چیز نمی‎دونستند. حتی از اینکه ما به رسم الخط عربی می‎نویسیم کلی تعجب کردند. اتوبوس پس از طی کردن جاده‎های لبنان به سمت شمال حدود ساعت 1 نصف شب به مرز رسید. مرزبان لبنان هم از دیدن ما تعجب کرده بود. مرز پرتی بود که فکر کنم فقط خود سوری‎ها و لبنانی‎ها بیشتر از اون تردد داشتند و دیدن ما ایرانی‎ها اون هم اون موقع شب براشون جالب بود. شاید ما اولین ایرانی‎هایی بودیم که از اون مرز رد می‎شدیم :D. خلاصه افسر مرز لبنان مثل اینکه نمی‎دونست با پاسپورت‎های ما چیکار باید بکنه رفت و با مافوقش صحبت کرد بعد هم ما بیشتر از سوری‎ها برای کارهای پاسپورتمون معطل شدیم و بالاخره کارمون تموم شد. اون مرز این طور که می‎گفتند مرز “دبّوسی” بود که نزدیک شهر حُمص سوریه قرار داشت. یک کیلومتری منطقه حائل مرزی بود و بعد به مرزبانی سوریه رسیدیم. اینجا زیاد معطل نشدیم چون راننده با افسرهای سوری صحبت می‎کرد و باهاشون آشنا بود و راجع به ما توضیح می‎داد. فقط این دفعه حواسمون بود که “أخضر کارت” رو پر کنیم و مهر بزنیم تا در خروج از سوریه به مشکل بر نخوریم. بعد از این کارها و مهر ورود تو پاسپورتمون سوار اتوبوس شدیم. دم گیت خروجی مرز دوباره یه افسر سوری اومد و مدارک رو چک کرد. از ما یه خورده بیشتر سؤال جواب کرد از قبیل اینکه چیکاره‎ایم و کجا می‎ریم و غیره. خلاصه به خیر گذشت و اتوبوس به سمت حُمص حرکت کرد. بقیه راه رو خواب بودم فقط یادمه که با وجود تاریکی معلوم بود مناطق سرسبزی رو رد می‎کنیم.

ساعت 5:30 صبح چهارشنبه رسیدیم حلب. هوا روشن شده بود. با کمک راننده یه ون سوار شدیم که ما رو به ترمینال ببره. راننده اتوبوس خداحافظی گرمی با ما کرد و ما با چند نفر دیگه از مسافرهای اتوبوس سوار ون شدیم. اونها توی راه پیاده شدن و ون ما رو آخر از همه به ترمینال تاکسی‎ها برد. اونجا با تاکسی‎ها صحبت کردیم تا ما رو تا مرز ببرند ولی خودشون پیشنهاد دادند که ما رو تا ترمینال قاضی عنتب ببرند. قیمت هم بد نبود و در هر حال خیلی ارزون تر از کرایه های ترکیه می شد. با کمی چونه زدن 1500 لیر سوری طی کردیم تا ترمینال قاضی عنتب. براشون صرف می‎کرد چون نزدیک مرز باک بنزینش رو پر کرد و بنزین‎هاشو تو ترکیه با 2-3 برابر قیمت می‎فروخت. مرز سوریه و ترکیه رو هم راحت رد کردیم. فقط مأمور مرز سوریه به ما یادآوری کرد که ویزای دو بار ورود و خروج ما (Double) با این خروج از خاک سوریه دیگه باطل می‎شه. یه چیز بسیار جالب دیگه اینکه ما دو بار مرز ایران و ترکیه، دو بار مرز ترکیه و سوریه و دو بار مرز سوریه و لبنان رو زمینی رد کردیم و تنها باری که کوله و وسایلمون رو گشتند و گفتند باقالی به چند من تو مرز ایران و موقع برگشت بود!

ساعت 9:30 صبح رسیدیم ترمینال قاضی عنتب. اتوبوس ساعت 14 به سمت دوبایزید می‎رفت. بلیط 40 لیر ترک بود که با 35 لیر گرفتیم. تا حرکت اتوبوس هم تو ترمینال وقت گذروندیم و غذا هم خوردیم. تو راه هم اتفاق خاصی نیفتاد و ما هم از مناظر زیبای بهاری طبیعت ترکیه لذت می‎بردیم. ساعت 7:30 صبح اتوبوس رسید دوبایزید و اونجا هم دیگه معطل نکردیم و سریع ماشین سوار شدیم برای مرز. تا 9 توی مرز و قسمت ترک بودیم. بعد وارد خاک وطن شدیم. یه نکته جالب این بود که از نرده مرز ترکیه سریع رد شدیم و پشت نرده مرز ایران معطل موندیم چون مسئول باز کردن نرده سر پستش نبود و باید منتظر می‎موندیم تا بیاد و نرده رو باز کنه تا وارد ایران بشیم. در واقع بین مرز ایران و ترکیه 15 دقیقه گیر کرده بودیم! توی مرز بازرگان هم مهر ورود زدن و ساک و وسایلمون رو گشتند. ولی باز هم چون تنها بودیم و با اتوبوس یا کاروان نبودیم و معلوم بود که توریست هستیم خیلی معطل نشدیم و کارمون زود راه افتاد. از بیرون گمرک بازرگان هم تاکسی سوار شدیم تا تبریز و از اونجا هم تاکسی گرفتیم برای ترمینال غرب. ساعت 10 شب پنج شنبه 15 فروردین 87 رسیدیم تهران و سفر خاطره انگیز و پر هیجانمون به آخرش رسید و طبق معمول بهترین سوغاتی سفر تجربیات و خاطراتی شد که هر از چندگاهی تو تهران به ذهنمون میاد و احساس لذت و البته دلتنگی می کنیم.

jadval 1

jadval 2

تهیه شده توسط: بنیامین قاسمی

benjohnson84@yahoo.com

Share

یک دیدگاه

  1. خیلی مفید بود
    مرسی برادر

نظر بدهید

آدرس ایمیلتان منتشر نمیشودگزینه های الزامی ستاره دار شده اند *

*

برو بالا !