سفر به غرب آفریقا- غنا
غرب آفریقا مجموعه ای است از تعدادی کشور کوچک که در کنار اقیانوس اطلس جا خوش کرده اند. بعضی از آنها بسیار نام آشنا هستند مثل کشور نیجریه و برخی هم به سختی اسمشان را شنیده ایم مثل کشور توگو یا گامبیا! برای علاقه مندان به گردشگری، بازدید از یکی از کشورهای این منطقه همیشه جذاب بوده است. یکی به این دلیل که تاریخ این کشورها پر از جفایی است که استعمارگران غربی بخاطر منابع سرشارشان بر آنها روا داشته اند و دیگری فرهنگ منحصر به فرد هر منطقه است.
داستان سفر من به کشور غنا، داستان جالبی است. دو سال پیش، یکی از همکاران ارتوپد من (دکتر آندریاس اّپِلت) در بیمارستانی که مشغول به کارم، عکسهایی را از سفرش به غنا به منظور کار داوطلبانه به من نشان داد. او گفت که 18 سال قبل به طور اتفاقی با کشیشی که برای جراحی در آلمان، بیمار او بوده آشنا شده است. آن کشیش که اکنون به مقام بیشاپ(اسقف اعظم) ارتقا پیدا کرده، از او می خواهد که برای درمان افراد نیازمند به کشور غنا سفر کند. از آن سال تاکنون تقریبا هر سال این روند درمانی در آن کشور ادامه داشته است. این سفر و کار داوطلبانه با هماهنگی همین دوست ارتوپد ما انجام شد.هزینه های این سفر بجز محل اقامت و خورد و خوراک را خودمان پرداختیم. لوازم و ابزار جراحی ارتوپدی که بعضا بسیار گران قیمت هم هستند با جمع آوری از بنیادهای خیریه و همچنین افراد خیر خریداری و تهیه شد.
حدود یک ماه قبل از سفر از طریق کنسولگری کشور غنا در دبی برای گرفتن ویزا اقدام کردیم. خوشبختانه خانم کنسول با توجه به دعوتنامه بیشاپ و همچنین توضیحات تصویری از سفرهای قبلی، ویزای ما را به صورت رایگان صادر کرد.
در زمان سفر ما قیمت پرواز مستقیم از دبی به آکرا(پایتخت غنا) حدود 2500 درهم بود. طبق قوانین سفر به کشور غنا می بایست 48 ساعت قبل از سفر تست PCR کرونا انجام می دادیم و همچنین در دو وبسایت مختلف اطلاعات سفر و همچنین اطلاعات شخصی خودمان را وارد می کردیم. در هنگام ورود به کشور غنا انجام یک تست دیگر PCR اجباری است که پول انجام آن(150 دلار آمریکا) را باید قبل از انجام سفر به صورت آنلاین پرداخت کرد. در این سفر یکی دیگر از ارتوپدهای بیمارستان به نام دکتر احمد لبیب و پسرش (یحیی) هم ما را همراهی کردند.
قبل از شروع گزارش سفر، طبق روال قبل ابتدا کمی از جغرافیا و تاریخ کشور غنا را از منابع مختلف در اینجا برای شما می آورم.
“غَنا با نام رسمی جمهوری غنا کشوری در غرب قاره آفریقا است. غنا با ۵۳۷، ۲۳۸ کیلومتر مربع وسعت(کوچکتر از وسعت خراسان رضوی و جنوبی) از شمال با بورکینافاسو و از شرق با توگو و از غرب با ساحل عاج همسایه است و از سوی جنوب به اقیانوس اطلس پیوند میخورد.
آب و هوای کشور گرم و مرطوب و پرباران است. بلندترین نقطه کشور غنا، قله آفاجوتوبا ۸۸۵ متر ارتفاع، و رود ولتا (۱۴۳، ۱کیلومتر) طویلترین رود آن است. دریاچه ولتا (۴۶۲/۸کیلومتر مربع) بزرگترین دریاچه کشور است.
آکرا پایتخت این کشور و واحد پول آن، سِدی Cedi غنا نام دارد.
کاکائو (دومین تولیدکننده جهانی بعد از ساحل عاج)، قهوه، نارگیل، توتون، دام و ماهی نیز از جمله مهمترین محصولات کشاورزی و دامپروری کشور بهشمار میآیند.
زبان رسمی غنا انگلیسی است و ۶۷ درصد از مردم به آن تکلم میکنند. جمعیت غنا ۳۱ میلیون نفر است. حدود نیمی از غناییها از قوم آکان، حدود ۱۷ درصد از قوم داگبانی، ۱۴ درصد افه و بقیه از چند قوم دیگر هستند. ۹۸ درصد از مردم غنا سیاهپوست هستند. بیشتر مردم غنا مسیحی و حدود ۱۷ درصد نیز مسلمان اند.
غنا در ششم مارس ۱۹۵۷ از بریتانیا مستقل شد. در آن تاریخ، دو مستعمره بریتانیا یعنی «ساحل طلا» و توگولند که یک سال پیش از آن با هم ادغام شده بودند کشوری به نام غنا را تشکیل دادند. در یکم ژوئیه ۱۹۶۰ نظام جمهوری در غنا رسمیت یافت.
تا پیش از آغاز استعمار به وسیلهٔ اروپاییان، این منطقه در اختیار ممالک مستقل سیاهپوستان بود.
با ورود پرتغالیها در سده پانزدهم و نفوذ استعماری آنان و سایر اروپائیان، این ممالک از هم پاشیده شد و توسط آنها تجارت برده و طلا رونق یافت. غنا در عهد استعمار به ساحل طلا مشهور بود. پس از پرتغالیها، بریتانیاییها آغاز به دست اندازی و تاسیس پایگاههای بازرگانی دیگری در غنا نمودند و رفتهرفته شهرهائی در پیرامون آنها ایجاد شد. در سال ۱۸۷۴ میلادی، بریتانیا مستعمره فرمانگذار ساحل طلا را تأسیس کرد و پس از ستیزهای طولانی، پادشاهی آشانتی و سرزمینهای شمالی واقع در شمال آشانتی را نیز تحتالحمایه خود اعلام کرد. پس از جنگ جهانی اول، بخشی از توگولند آلمان که به قیمومیت بریتانیا داده شده بود، از لحاظ اداری ضمیمه ساحل طلا گردید.
در اواخر دهه پنجم قرن، گرایشهای استقلالطلبانه مردم ساحل طلا منجر به چند شورش ملی شد. در سال ۱۹۵۱ بریتانیا قانون اساسی تازهای به این مستعمره اعطا کرد که برطبق آن، نوعی خودمختاری در امور داخلی به این مستعمره داده شد و بهدنبال آن اولین انتخابات عمومی برگزار گردید. در این انتخابات قوام نکرومه رهبر حزب ملی خلق به نخستوزیری رسید.
در مارس سال ۱۹۵۷ میلادی، ساحل طلا با نام تازه غنا استقلال یافت و از کشورهای همسود بریتانیای بزرگ و دارای حکومت فرمانداری کل گردید. قوام نکرومه در مقام نخستوزیری این کشور باقیماند.
در ماه ژوئیه سال۱۹۶۰ نوع حکومت این کشور به همت قوام نکرومه تبدیل به جمهوری شد و خود نکرومه قدرت را دردست گرفت. در سال ۱۹۵۹ غنا با گینه، اتحادیه ممالک مستقل آفریقایی و در سال ۱۹۶۱ با گینه و مالی اتحادیه ممالک آفریقایی را به منظور همکاری کشورهای عضو در زمینههای نظامی، اقتصادی و اشتراک نظر در سیاست خارجی به وجود آورد که عملاً دوامی نیافت.
از همان آغاز ریاست جمهوری نکرومه، توطئهها و دسایسی علیه وی و حکومتش انجام گرفت و بارها به جان وی سوء قصد شد. سرانجام در سال ۱۹۶۶، نظامیان با یک کودتا قدرت را در دست گرفتند و یک شورا به ریاست ژنرال ژوزف آنکرا بر کشور حاکم گشت. در سال ۱۹۶۹، آنکرا مجبور به کنارهگیری شد و ژنرال آکواسی آفریقا به قدرت رسید. آفریقا در رأس یک هیئت حاکم سه نفره قرار داشت. این هیئت در سال ۱۹۷۰ منحل گشت و ادواردآکوف آدوی حقوقدان به حکومت رسید، ولی حکومت وی نیز دوامی نیاورده و در سال ۱۹۷۲سرهنگ آچیمپونگ با یک کودتای نظامی قدرت را دردست گرفت. در سالهای پس از نکرومه، وضع اقتصادی غنا همواره رو به تنزل بوده و در آخر دهه هشتم سده بیستم به بدترین دوران خود رسیده بود. در سال ۱۹۷۸ ژنرال فردآکوفو بهقدرت رسید، ولی دولت او نیز سال بعد بهوسیله نظامیان دیگری به رهبری جری راولینگز منحل شد.
انتخابات عمومی که در همان سال برگزار شد، پس از چند سال حکومت نظامی، یک غیرنظامی به نام هیلالیمان را بقدرت رساند.
در سال ۱۹۸۱ جنگهای قبیلهای در غنا آغاز شد و در آخر همان سال یک کودتای نظامی که بار دیگر به ریاست جری راولینگز صورت گرفت که هیلالیمان را سرنگون کرد.
جری رااولینگز اعلام کرد که خود نمیخواهد قدرت را در دست بگیرد. پس از کودتا یک مجمع مقاومت ملی به ریاست راولینگز بر اوضاع حاکم شد. روابط غنا پس از کودتا با غرب رو به تیرگی نهاد و با لیبی گسترش یافت.”
گزارش سفر:
روز اول، 19 آذر 1400، دهم دسامبر 2021:
پرواز مستقیم دبی به آکرا ساعت 7:35 به وقت دبی و بدون تاخیر انجام شد. بعد از یک پرواز طولانی 8:30 ساعته در ساعت 12:05 به فرودگاه Kotoka International Airport آکرا وارد شدیم. ابتدا به یک صف طویل برای انجام تست کرونا هدایت شدیم. قبل از انجام تست گواهی پرداخت 150 دلار آمریکا برای انجام تست کرونا را نشان دادیم. تست انجام شد. کمی جلوتر کارت واکسیناسیون تب زرد را چک کردند. صف طولانی بعدی مربوط به پلیس گذرنامه بود. افسر مربوطه فرم مخصوصی را که در هواپیما به ما داده بودند و حاوی اطلاعات شخصی و محل اقامت در غنا بود را به دقت مطالعه کرد و پس از پرسیدن چندین سوال با ربط و بی ربط! مهر ورود را به پاسپورت زد. بلافاصله قبل از ورود به محوطه تحویل بار، پلیس دیگری ایستاده بود که پاسپورت ها را مجددا چک می کرد و از برخی سوال و جواب بیشتری می پرسید. وقتی پاسپورتم را به او دادم، خانمی که کنار دست او ایستاده بود چیزی به او گفت و او هم پاسپورت من را به من داد. خانم جوان به من خوش آمد گفت ، خودش را آنجلینا معرفی کرد و من را با خودش به سمت محل تحویل بار برد. دو تا از همسفران من هم آنجا بودند و نفر بعدی چند دقیقه بعد به ما ملحق شد. آنجلینا گفت که از طرف بیشاپ آمده تا در فرودگاه مشکلی برای ما پیش نیاید. تا زمان تحویل بار برای تبدیل پول به یکی از صرافی های فرودگاه رفتم و کمی پول غنایی گرفتم. واحد پول غنا ” سی دی Cedi” است و هر یک دلار معادل 6.2 سی دی است. یعنی هر 100 دلار معادل 620 سی دی.

Money from Ghana – Cedi a business background
در این فاصله یک نقشه شهر آکرا و کشور غنا را هم به قیمت 50 سی دی خریدم. پس از تحویل بارها وارد گمرک شدیم که با صحبتی که آنجلینا با مامور گمرک داشت، بارهای ما را بازرسی نکردند و به این ترتیب از هفت خان فرودگاه خارج شدیم.
سراغ جایی را گرفتم که بشود سیم کارت تهیه کرد. فروشگاه کوچکی در محوطه فرودگاه بود که سیمکارت می فروخت ولی چند نفر جلوتر از من در صف خرید سیمکارت بودند و پروسه انجام این کار هم به کندی پیش می رفت. مجددا آنجلینا وارد شد و با مسئول باجه صحبت کرد. پاسپورت من را گرفت و من سیم کارت دلخواه خودم را با 20 گیگابایت اینترنت 120 سی دی خریدم و بلافاصله هم فعالش کردند.
در فرودگاه جراح ( دکتر سیمون) و یکی از پزشکان بیمارستانی که قرار بود ما در آنجا کار کنیم هم به استقبال ما آمدند. بلافاصله سوار یک ون شدیم و به سمت شهرMampong حرکت کردیم. در داخل شهر آکرا، آنجلینا را پیاده کردیم.در مسیری که همراه ما بود گفت که در اداره مواد مخدر غنا و در شعبه فرودگاه کار می کند و وجود او سبب شده که بسیاری از بازرسی هایی که برای خارجی هایی که به کشور وارد می شوند انجام نشود، مخصوصا با ملیت هایی از آسیا!!!
دکتر احمد که با فرزند خود به این سفر آمده بود بسیار عصبانی بود، او گفت که افسر پلیس گذرنامه رسما به او گفته که باید 100 دلار رشوه به او بدهد و وقتی که او این پول را پرداخت کرده مجددا 100 دلار دیگر خواسته و گفته که شما دو نفر هستید!!!
جاده های بین شهری در غنا معمولا کیفیت خوبی ندارند و حاشیه شهرها بسیار کثیف و پرترافیک است. این عوامل سبب میشد تا سرعت متوسط تردد کاهش پیدا کند. همین موضوع عاملی بود تا ما فاصله فرودگاه آکرا تا خانه بیشاپ (حدود 270 کیلومتر) در Mampong را 7 ساعته طی کنیم. در بین راه چند بار ایستادیم و از فروشندگان محلی خرید کردیم.
حدود ساعت 8 به منزل رسیدیم. آقای Joseph Osei-Bonsu بیشاپ 72 ساله منطقه آشانتی است که میزبان ما در این سفر بود. او با روی بسیار خوش به ما خوش آمد گفت. منزل او تعدادی اتاق کاملا مجزا داشت که هر کدام را به یکی از ما داد. قرار بر این شد که صبحانه ساعت 7:30 و شام ساعت 8 شب در اتاق غذاخوری سرو شود. نهار هم در آشپزخانه آماده و به بیمارستان فرستاده شود. انصافا در مدت اقامت ما بهترین کیفیت غذا توسط اِمانوئل (آشپز) برای ما مهیا شد.
روز دوم سفر، 20 آذر، 11 دسامبر:
ساعت 7:30 برای صرف صبحانه در غذاخوری بودیم. صبحانه مفصلی فراهم دیده شده بود. نظر من را چیزی شبیه به حلیم به خودش جلب کرد. بعد متوجه شدم که طرز پخت آن شبیه به حلیم است ولی به جای گندم از جو استفاده شده است. به سبک خودم با شکر و دارچین خوردمش که برای صاحب خانه جالب بود. او به من گفت که در انگلستان از این خوراک در صبحانه به طور معمول استفاده می کنند و از آن روز تا پایان سفر، هر روز حلیم جو را در میز صبحانه داشتیم!
متوجه شدم که آندریاس قبل از صبحانه نیم ساعتی را اطراف منزل دویده است، با خودم عهد کردم که از روز بعد او را همراهی کنم. صبحانه ساعت 8 تمام شد و ما ساعت 8:15 در اتومبیل آماده بودیم تا به سمت بیمارستان حرکت کنیم.
بیمارستان ” پاپ ژان پل دوم” در 17 کیلومتری جنوب Mampong و در حاشیه شهر Jamasi قرار دارد که با توجه به شرایط جاده حدودا نیم ساعت فاصله است. این بیمارستان در سال 2013 افتتاح شد و به مناسبت خدماتی که دکتر آندریاس در این منطقه انجام داده بود، بخش ارتوپدی را به نام او نامگذاری کردند.
به محض ورود به بیمارستان ابتدا در بخشهای بیمارستان کمی گردش کردیم و با کادر درمان آشنا شدیم. بیمارستان بسیار ساده و با امکانات بسیار کم بود. بیمارستان دو اتاق عمل در دو ساختمان متفاوت داشت. ما در ساختمانی که به ارتوپدی اختصاص داده شده بود مشغول به کار شدیم. اتاق عمل بسیار ساده بود از چراغ پورتابل برای جراحی استفاده می کردند. ماشین بیهوشی فرسوده و مربوط به 25 سال قبل بود. تقریبا از وسایل یکبار مصرف خبری نبود و همه وسایل را مجددا می شستند و برای چندمین بار استفاده می کردند، حتی برخی لوازم یکبار مصرفی که قیمت چندانی هم نداشتند مثل لوله تراشه و سر ساکشن! داروها هم بسیار محدود بود و برای یک جراحی ایمن مناسب نبود ولی ما به همین منظور اینجا بودیم تا بتوانیم با حداقل امکانات بهترین خدمات را ارائه دهیم.
حدود ساعت 10 صبح، همکاران ارتوپد من به درمانگاه ارتوپدی رفتند تا بیمارانی را که از شهرها و روستاهای دور برای ویزیت آمده بودند ببینند. از چند ماه قبل از سفر، هماهنگی های لازم توسط بیشاپ با کلیساهای تحت نظر او انجام شده بود تا بیمارانی که توان مالی چندانی ندارند برای مداوا به این بیمارستان مراجعه کنند. من هم به اتاق عمل رفتم تا با متخصص بیهوشی جوان آنجا آشنا شوم و وسایل و داروها را بررسی کنم. متوجه شدم که جراح قرار است یک لاپاراتومی بخاطر زخم معده انجام دهد که البته این عمل در ساختمان دیگری انجام می شد. نهایتا اولین بیمار من بجای بیمار ارتوپدی، یک بیمار جراحی عمومی از کار درآمد. برای انجام بیهوشی این بیمار در کشورهای پیشرفته انواع و اقسام مانیتورینگ پیشرفته را استفاده می کنند ولی در این قسمت از جهان فقط باید دلخوش بود به یک فقره پالس اکسیمتر قدیمی و متخصص بیهوشی هوشیار!
هنگامی که بخش جراحی را ویزیت می کردیم، خانم جوانی را دیدیم که در لیست عمل برای جراحی ساق پا قرار داشت. کنار تخت او یک مرد پلیس روی صندلی نشسته بود. پلیس درباره زمان جراحی و دوره نقاهت بیماری سوالاتی پرسید. وقتی که بخش را ترک کردیم جراح بیمارستان به ما توضیح داد که این خانم برای کاری به اداره پلیس مراجعه کرده بود. ظاهرا در پاسگاه پلیس بین پلیس و گروهی که به پاسگاه حمله کرده بودند درگیری ایجاد می شود و همین مرد پلیس اقدام به تیراندازی می کند. یکی از تیرها کمانه می کنند و به ساق پای این زن جوان که در گوشه ای پناه گرفته بوده، برخورد کرده و او را به شدت مجروح می کند. مرد پلیس که بسیار انسان مسئولیت پذیری بوده، او را به بیمارستان منتقل می کند و اقدامات اولیه را برای او انجام می دهند. از آنجا که گلوله استخوان پا را خرد کرده بوده، نیاز به جراحی پیشرفته ارتوپدی داشته که با توجه به حضور تیم جراحی ما قرار شد که در لیست عمل قرار گیرد.
بیمار دیگر دختر 17 ساله ای بود که دچار کلاب فوت( پا چنبری) مادرزادی بود و به دلیل شدت بیماری قادر به راه رفتن نبود. این بیمار نیز مورد عمل جراحی قرار گرفت تا در چند ماه آینده بتواند راه برود و به دنبال آن به زندگی عادی برگردد. حالا او خواهد توانست مثل بقیه دختران هم سن و سال خود و بدون نیاز به عصا و ویلچر، حرکت کند و در آینده شانس این را خواهد داشت تا ازدواج موفقیت آمیزی داشته باشد و همچنین بهتر بتواند از فرزندش مراقبت کند.
نهار ما را با اتومبیل از خانه بیشاپ آوردند. غذا با کیفیت بسیار خوب و توسط آشپز خانه بیشاپ تهیه شده بود. جالب بود که غذای پرسنل را در کیسه پلاستیکهای سیاه رنگ برایشان آوردند و حاوی کمی برنج و ماهی بود.
روز اول در کل 5 عمل جراحی انجام شد و هنگام غروب به منزل برگشتیم. آخر شب بود که به اتاق بیشاپ رفتیم و به اتفاق فوتبال لیگ انگلستان را تماشا کردیم.
روز سوم، 21 آذر:یکشنبه
ساعت شش و ربع، لباس ورزشی را به تن کردم و تصمیم گرفتم که مسیری را در اطراف خانه بدوم. ابتدای مسیر بودم که متوجه شدم، آندریاس از در خانه خارج شد. کمی درنگ کردم که به من رسید. به دنبال او حرکت کردم. به من گفت که همیشه یک مسیر خاص را سه بار می دود و سپس به خانه بر می گردد. دور دوم را که تمام کردم تصمیم گرفتم تا به خانه برگردم و بیش از این به بدن ناآماده خود فشار نیاورم. طول مسیر طی شده حدود 4 کیلومتر بود که در روزهای بعد کم کم این مقدار را از مسیرهای دیگر، افزایش دادم و تا 9 کیلومتر رساندم.
امروز بیشاپ را که برای مراسم عازم کلیسا بود، برای اولین بار در لباس رسمی دیدم و به رسم یادگار با او عکسی گرفتم.
روز شلوغی را داشتیم، 5 کودک و 5 بزرگسال تعداد عملهای امروزمان بود. بیشتر بیماران ناهنجاریهای مادرزادی یا بد جوش خوردگی استخوان به دنبال شکستگی های قدیمی داشتند که از نظر تکنیکی عمل جراحی را هم مشکل می کرد.
روز چهارم ، 22 آذر، دوشنبه:
بعد از ورزش صبحگاهی و صبحانه به سمت بیمارستان حرکت کردیم. بیشتر مسیر همانطور که قبلا گفتم از مناطق روستایی عبور می کند. هر کس سعی کرده با هرچی دم دستش رسیده بساط کاسبی برای خودش جور کنه. واقعا نگاه کردن به محصولاتی که خرید و فروش میشه گاهی خنده دار است، از فندک شکسته بگیر تا کاور پاره موبایل!!!
بیشتر افراد محلی برای حمل بار از سرشون استفاده می کنند. قبلا افرادی را دیده بودم که کوزه یا کیف را روی سرشان می گذاشتند، اما در اینجا تقریبا همه چیز جایش همان بالای سر است. شاید عجیب ترین آنها متعلق به فردی بود که عینک می فروخت. او عینک ها را روی تخته چوبی که بیشتر شبیه به یک لنگه در به ابعاد 2 در 1.2 متر بود،چسبانده بود و لنگه در به سر در خیابان مشغول تردد بود.
عملهای امروز تا ساعت 9 شب طول کشید و 9 عمل انجام دادیم.
روز پنجم، 23 آذر. سه شنبه، 14 دسامبر:
مسیر جدید ورزش صبحگاهی از کنار مدرسه عبور می کرد. بچه ها به محض دیدن مرد سفید پوست، Toubob گویان به سمت من دویدند و با اشتیاق با من عکس گرفتند. در زبان بومی به سفید پوست ها Toubob می گویند و اکثر بچه ها با دیدن سفید پوست ها با صدای بلند آنها را توباب خطاب می کنند و گاها با چهره های خندان به دنبالشان می دوند.
سگ های بومی جثه ای کوچک دارند و علی رغم اینکه گاهی سر و صدا می کنند ولی چهره خشن ندارند. در محل اقامت ما هم دو سگ سفید که به نظر خواهر یا برادر هستند، وظیفه پاسداری از حریم خانه را به عهده دارند. هر چند که صبح ها دور و بر ما هستند ولی وجود نگهبان خانه باعث شده که بسیار مهربانانه با ما رفتار کنند.
درست در سر خیابان ما، یک بار وجود دارد که محل گردهمایی شب زنده داران این محله است. اسم این بارLovely Palace است و واقعا نمی دانم بر چه اساس این اسم برای آن انتخاب شده است. چند شبی را که از کنارش رد شدیم به سختی می شد تعدادی از افرادی را که در تاریکی بر روی میز و نیمکت خارج از بار نشسته بودند را تشخیص داد. کلا چون الکتریسیته گران است، سعی شده تا حد امکان از لامپهای بسیار کم نور استفاده شود و این موضوع برای ما که به نور زیاد عادت داریم خیلی خوشایند نیست و از طرفی تشخیص افراد با پوست تیره بسیار سخت می شود البته به غیر از زمانهایی که می خندند و دندانهای بسیار سفیدشان چون چراغ در دهانشان روشن می شود.
امروز 8 بیمار کودک و 2 بیمار بزرگسال داشتیم. ناهنجاری های مادرزادی بیشترین علت مشکلات این کودکان بود و خیلی خوشحالیم که تا حد بسیار زیادی به برگشتن این کودکان در آینده به زندگی عادی نقشی داشته ایم.
روز شش، 24 آذر. چهارشنبه 15 دسامبر:
بعد از انجام یک عمل بزرگ( تعویض مفصل لگن) برای بازدید از شهر کوماسی، از بیمارستان خارج شدیم. کوماسی دومین شهر مهم کشور غنا و مرکز استان آشانتی است. کوماسی پایتخت فرهنگی و تاریخی غنا است.
پادشاهی آشانتی از قرن 17 تا 19 میلادی در منطقه غنا، ساحل عاج، بورکینافاسو و توگو گسترش داشت. ارتش قدرتمند این پادشاهی توانسته بود جلو پیشروی استعمارگران را تا حدودی بگیرند و با آنها وارد تجارت شوند. آنها در دو جنگ از پنج جنگی که با بریتانیایی ها داشتند آنها را شکست دادند و حتی توانستند فرمانده انگلیسی-چارلز مک کارتنی- را بکشند و از جمجمه او ظرف نوشیدنی بسازند.. طلا و برده مهمترین کالاهایی بود که آشانتی ها به استعمارگران می فروختند و به جای آن محصولات غربی و مخصوصا نوشیدنی های الکلی می گرفتند. هم اکنون Otumfuo Osei Tutu II در جایگاه 16 امین پادشاه آشانتی در شهر کوماسی زندگی می کند. او که در حال حاضر 71 سال سن دارد، رییس دانشگاه علم و فناوری کوماسی است. تحصیلات خود را در لندن به اتمام رسانده است و در کشور غنا از احترام ویژه ای برخوردار است.
در میان راه و در شهر Ntonso تعدادی فروشگاه وجود داشت که کارهای چوبی از قبیل ماسک صورت، دستبند و گردنبند، مجسمه حیوانات و ظروف چوبی می فروختند. چانه زدن به رسم کشورهای آفریقایی همچنان وجود دارد. معمولا برای ورود به معامله باید نصف قیمت پیشنهادی را در نظر گرفت، که معمولا فروشنده از همین مقدار هم بسیار راضی خواهد بود با این سیاست تعدادی از اقلامی را که برای سوغاتی و یادگاری از این کشور نیاز داشتم، تهیه کردم.
تقریبا یکساعت و نیم طول کشید که فاصله 50 کیلومتری بیمارستان تا کوماسی را طی کردیم.
ما برای دیدن موزه آشانتی که در پشت کاخ پادشاه واقع شده، به مرکز شهر رفتیم. محوطه داخلی موزه را داشتند مرمت می کردند ولی حیاط موزه که درخت و همچنین ناقوس بزرگی در آن قرار دارد را دیدیم. برای ملاقات با پادشاه می شود از دفتر او وقت گرفت و به دیدار او رفت.
در میدان مرکزی شهر کوماسی که به سبک بسیاری از شهرهایی که بریتانیایی ها بنا کرده اند، میدان ساعت قرار دارد. ترافیک بسیار سنگین و پیدا کردن محل پارک اتومبیل مشکل است. در این منطقه تعداد زیادی مغازه و دکه لباس فروشی و سوغاتی فروشی وجود دارد که بسیار غیر محتمل است که کسی در مقابل لباسهای رنگارنگ و زیبای که از جای جای مغازه ها آویزان است، بتواند تاب بیاورد و از این محصولات منحصر به فرد نخرد.
موزه ادوات نظامی در همین منطقه قرار دارد. تعدادی تانک و نفربر بسیار قدیمی در خارج از ساختمان موزه دیده می شوند و یک هواپیمای جت بسیار قدیمی به همراه چند قبضه توپ و همچنین ضدهوایی در حیاط موزه وجود دارند.
ظاهرا چون دادگاه شهر نزدیک همین محل قرار دارد، بساط عریضه نویسها هم به راه است. معمولا چند نفر دور هم جمع شده اند و از یک کامپیوترو پرینتر مشترک برای بیزینس خود استفاده می کنند. در میان این جمع، خانم میانسال که ظاهری بسیار مرتب داشت و بجای کامپیوتر از ماشین تایپ استفاده می کرد، نظر من را جلب کرد. از او پرسیدم که چرا از کامپیوتر استفاده نمی کند تا لازم نباشد برای تصحیح هر اشتباه کوچک، دوباره کاری کند. البته پاسخش بسیار کوتاه و گویا بود! بسیار محترمانه گفت که در اولین فرصت که پولی به دستش برسد، حتما این کار را می کند.
نهار را به پیشنهاد راهنما به یکی از رستورانهای معروف شهر که پاتوق جوانها و پولدارهای شهر بود رفتیم. در این رستوران علاوه بر غذاهای سنتی آفریقایی، منوی اروپایی هم داشتند که نسبت به غذاهای محلی قیمتش چند برابر بود.
من از از روی منوی رستوران، جگر و سالاد سفارش دادم. پرس جگر که شامل یک سیخ کوچک به همراه کمی سیب زمینی سرخ شده بود. البته به اندازه ای تند بود که همان یک سیخ جگر کبابی را بدون کمک نوشابه نمیشد خورد. در عوض سالاد پر حجم و بسیار تازه بود هر چند که 45 دقیقه طول کشید تا آماده اش کنند.
روز هفتم، پنجشنبه 16 دسامبر:
مسیر ورزش صبحگاهی را از داخل روستای مجاور محل اقامت انتخاب کردم، معمولا مردم صبح زود با طلوع خورشید از خواب بیدار می شوند و حتی صبح زود هم زندگی کاملا جریان دارد. شاید دلیل اصلی این است که شبها بخاطر صرفه جویی در مصرف الکتریسیته، زودتر می خوابند! حتی بسیاری از مغازه ها ساعت 6:30 صبح باز هستند و مشتری هم دارند. مثلا خانمی را دیدم که آرایشگاه زنانه داشت و مشغول اصلاح سر یک مشتری بود. بیرون مغازه چندین دسته از موهای بافته شده را برای فروش گذاشته بود. خانمهای آفریقایی چون معمولا موهای مجعد دارند، علاقه مند هستند تا موهایشان را به صورت دسته های متعدد ببافند و گاهی از موهای مصنوعی در لابه لای موهای خودشان برای پر پشت جلوه دادن و یا حتی افزایش طول مو استفاده کنند. مردها معمولا موهای کوتاه دارند و اغلب موهای صورت خود را اصلاح می کنند.
خانه های روستا معمولا دیوارکشی مرتبی ندارند و گاهی مجبور می شدم از مسیری عبور کنم که به ناچار از حیاط خانه ای رذ می شد. زندگی مردم بسیار ساده است. هنوز در برخی حیاطها اجاق هیزمی وجود دارد. از عناصر و مواد طبیعی به شکل خلاقانه ای استفاده می کنند. مثلا در یک حیاط، صندلی دیدم که از باقی مانده تنه درخت ساخته شده بود یا فردی با استفاده از چند بلوک سیمانی برای خودش باشگاه ورزشی درست کرده بود!
با اینکه هنوز ساعت هفت نشده بود ولی زندگی عادی کاملا جریان داشت. خانواده ای را دیدم که در حیاط خانه اشان نشسته بودند و با هم صحبت می کردند. با اینکه به نظر بسیار فقیر بودند ولی چهره ای بشاش داشتند. پدر خانواده با دیدن من به سمت من آمد و من هم به او سلام دادم، سایر اعضا خانواده هم به ما پیوستند. این مرد 56 ساله دو دختر 14 و 16 ساله داشت. من را به خانه شان دعوت کردند ولی از آنها عذرخواهی کردم.
در نزدیک کلیسا، مراسم سوگواری برای یک زن جوان سی ساله که تازه فوت کرده بود در جریان بود. در مرکز اجتماعات روستا، اهالی، بسیار مرتب روی صندلی نشسته بودند، موزیک مخصوص این مراسم پخش می شد. اکثر افراد لباس سیاه بر تن داشتند. تابوت در محل خاصی گذاشته شده بود، نام، سن و عکس متوفی روی آن نصب شده بود. تعدادی از زنان با لباس قرمز رنگ دور تا دور تابوت ایستاده بودند و مشغول عزاداری بودند. بعدا فهمیدم که نزدیکان متوفی باید لباس قرمز بپوشند.
در مجاورت بیمارستان زمین نسبتا بزرگی بود که هنوز درختان جنگلی آن را قطع نکرده بودند. در این منطقه مثل بیشتر مناطق آفریقا می شود لانه موریانه ها را دید که ساختار خاص خودشان را دارند. این لانه ها معمولا به صورت تپه ها و گنبدهایی با وسعت 20 و گاهی با ارتفاع 10 متر از سطح زمین هستند.
درختان در کشور غنا بسیار متنوع هستند و شاید مهمترین آنها درخت ساج (Teak (Tectona grandis ، درخت کاپوک (Ceiba, Fromager (Ceiba pentandra، درخت قاب (Abachi, Wawa (Triplochiton scleroxylon باشند.
روز هشتم، جمعه 17 دسامبر:
برنامه امروز با انجام 12 عمل جراحی از ساعت 8:30 تا 9 شب به اتمام رسید.
برای من جالب بود که بیماران چطور از وسایل ساده برای انجام فیزیوتراپی بعد از جراحی استفاده می کنند. همچنین یکی از بیماران را دیدم که بجای اینکه بالش زیر ساق پای عمل کرده اش بگذارد از ساک وسایلش استفاده کرده بود!
روز نهم، شنبه 18 دسامبر:
برای انجام تست PCR راهی شهر کوماسی شدیم. مسیر ما از نزدیکی Nyatase (شهر کوچکی در شرق کوماسی) رد می شود، به همین سبب ترغیب شدیم تا از نیایشگاه سنتی Besaease که در لیست میراث جهانی ثبت شده است دیدن کنیم. خوشبختانه با استفاده از نقشه گوگل، به راحتی این خانه کوچک را پیدا کردیم. این محل، در حقیقت خانه ای با یک حیاط و چهار اتاق در اطراف آن است در سال 1850 ساخته شده و در سال 1998 کاملا بازسازی شده است. تزیینات این خانه شامل گچ بری هایی با شکل حیوانات مختلف است. گفته می شود که در گذشته، زنانی که باردار نمی شدند برای شفا به این محل مراجعه می کردند. این خانه به همراه 10 خانه دیگر تحت عنوان Asante Traditional Buildings ثبت جهانی شده اند. توجه داشته باشید که معمولا درب این مکان بسته است و کلید دست یکی از همسایگان است. لذا به راحتی می توانید با کمی کنکاش فرد مورد نظر را پیدا کنید. البته بهتر است که انتظار او را هم با پرداخت 20 سی دی برآورده کنید! در مجموع با صرف 15 دقیقه می توانید از این محل بازدید کنید.
در ادامه مسیر به سمت شهر کوماسی از روستایی عبور کردیم که تعدادی از محصل های دختر با لباسهای متحد الشکل و رقصان، داشتند از خیابان عبور می کردند و با دیدن مردان سفیدپوست!!! با چهره ای خندان به سمت اتومبیل ما آمدند و به ما خوش آمد گفتند.
ما برای انجام تست به دانشگاه علم و تکنولوژی کوماسی مراجعه کردیم. این دانشگاه در زمینی به مساحت 2500 هکتار در سال 1952 تاسیس شد و شامل دانشکده های مختلف و 14 امین دانشگاه برتر قاره آفریقا است. بعد از انجام تست کرونا به بیمارستان برگشتیم و تا دیروقت مشغول عملهای جراحی باقی مانده شدیم.
شب هنگام متوجه شدیم که جواب تست آندریاس مثبت شده و به این ترتیب اجازه نداشت که عملهای جراحی روز بعد را ادامه دهد و طبق قوانین کشور غنا باید قرنطینه شود. بنابراین مجبور شدیم تا تغییراتی در برنامه کاری ایجاد کنیم به این نحو که من به آکرا برگردم و یک روز را در آنجا سرکنم تا روز دوشنبه به سمت دبی پرواز کنم. آندریاس به مدت سه روز در قرنطینه بماند تا بتواند تست بعدی را بدهد.
مجموعا در مدت اقامتمان 60 عمل جراحی انجام شد.
روز دهم، یکشنبه 19 دسامبر:
صبح به اتفاق آنجلینا که برای انجام کار اداری به کوماسی آمده بود تصمیم گرفتیم تا به آکرا برگردیم. بیشاپ به ما پیشنهاد داد تا ما را به کوماسی برساند. صبح ساعت 7 صبح بعد از صبحانه سوار لندکروز بیشاپ شدیم و به سمت کوماسی حرکت کردیم.
در مسیر، ابتدا به منزل یک کشیش رفتیم. بیشاپ، طبق رسوم می بایست خلعت جدید را به او می داد تا در مراسم معارفه به تن کند. سپس به کلیسا تازه تاسیس نزدیک کوماسی که از بیشاپ برای افتتاح و همچنین معرفی کشیش جدید، از او دعوت کرده بودند، رفتیم. جمعیت قابل توجهی از مردم آن منطقه جمع بودند و با دیدن بیشاپ برای ادای احترام به نزد او می آمدند. اینطور که من متوجه شدم، 55 کلیسا بزرگ زیر نظر مستقیم بیشاپ قرار دارد و هر کلیسا نیز مسوول خدمات رسانی به تعدادی از کلیساهای کوچکتر است. بیشاپ تلاش می کند تا در هر سال حداقل یکبار به هر کدام از این کلیساها سر بزند و از نزدیک با مردم منطقه دیدار کند.
حدود ساعت 10:30 به ترمینال اتوبوسها رسیدیم. آنجلینا بلیط اتوبوس را به قیمت نفری 60 سی دی خرید. البته من 5 سی دی هم اضافه تر و بابت یک چمدان که در قسمت بار اتوبوس گذاشته بودم پرداخت کردم. نیم ساعت بعد اتوبوس 23 نفره شهر کوماسی را به مقصد آکرا ترک کرد. کیفیت بد جاده و همچنین تعداد بسیار زیاد روستاها و شهرک های مسیر سبب شد تا مسیر 250 کیلومتری را شش ساعته طی کنیم. البته در وسط راه اتوبوس برای 15 دقیقه توقف کرد تا مسافران بتوانند نهار خود را تهیه کنند و احیانا به دستشویی های نه چندان تمیز و مرتب رستوران بین راهی سر بزنند.
در میانه های راه چشمم به فردی افتاد که در کنار جاده ایستاده بود و دو عدد پانگولین(برای آشنایی بیشتر با این جانور اینجا را کلیک کنید) و دو عدد خدنگ که شکار کرده بود را می فروخت. آنجلینا به من گفت که این کار غیر قانونی نیست و افراد اجازه دارند که این حیوانات را شکار کنند و بفروشند. معمولا از گوشت و فلس این جانوران به منظور درمانهای پزشکی استفاده می شود. آنجلینا به من گفت که احتمالا آشپز بیشاپ(اِمانوئل) از گوشت این حیوانات برای ما سوپ درست کرده چون سوپ پانگولین بسیار خوشمزه است.
در ابتدای شهر آکرا از اتوبوس پیاده شدیم. آنجلینا هماهنگ کرده بود تا شخصی من را به هتل محل اقامتم در مرکز شهر آکرا برساند. من یک شب را در هتلی به نام “هتل آکرا” اقامت کردم و بابت یک شب 100 دلار پرداخت کردم. البته این هتل یکی از هتلهای چهار ستاره و بسیار خوب در آکرا می باشد. تعداد زیادی از جوایزی را که به سبب خدمات خوب هتل به مشتری ها به آن اعطا کرده اند بر دیوار هتل نصب شده است. اتاق هتل بسیار راحت و تمیز بود.
بلافاصله بعد از یک استراحت کوتاه هتل را برای گشت کوتاه در داخل شهر ترک کردم. با توجه به اینکه شب تعطیل بود و هوا هم کم کم رو به تاریکی بود، زیاد در اطراف نگشتم و بعد از دو ساعت به هتل برگشتم. کوچه های منتهی به هتل که در طول روز محل کسب و کار بسیاری از دستفروشان و همچنین مغازه داران است در شب بسیار رعب آور می شوند. به نظر می رسد که سطح امنیت شهر در طی شب به شدت پایین می آید و این موضوع را از روی چهره عابران به راحتی می توان حدس زد. تعداد افرادی که در لا به لای زباله ها مشغول پیدا کردن چیزی برای خوردن و یا فروختن هستند، کم نیست و این موضوع این حس را در من ایجاد کرد که ممکن است برای ربودن تلفن همراه به من صدمه بزنند. لذا سعی کردم تا عکسهای کمتری بگیرم و سریعتر به هتل برگردم.
روز یازدهم، دوشنبه 20 دسامبر:
صبح زود، بعد از صرف صبحانه بسیار خوب(مخصوصا حلیم) و میوه های تازه استوایی از هتل خارج شدم.
طبق مسیر گردشگری که شب قبل برای خودم طراحی کرده بودم، ابتدا به سمت Black Star Gate (طاق استقلال) حرکت کردم. این دروازه قسمتی از میدان استقلال است که محل گردهمایی های عمومی و همچنین رژه است. بازدیدکنندگان می توانند به بالای این بنا بروند و از فراز آن ساحل خلیج گینه و همچنین شهر آکرا را تماشا کنند. ستاره پنج پر و سیاه رنگ بزرگی بر فراز این بنا نصب شده است که نماد آفریقای سیاه است. غنا از این نماد در پرچم سه رنگ خود استفاده کرده است. پرچم غنا سه رنگ دارد. رنگ قرمز بیانگر خون هایی است که بابت استقلال این کشور ریخته شده، رنگ زرد همان رنگ طلا است که کشور غنا به دلیل آن مشهور است و رنگ سبز نماد سرسبزی این کشور است. نگهبانی که من را به بالای بنا هدایت کرد مرد مهربانی با سه فرزند بود، او خیلی تلاش کرد تا چهره خوبی از کشور خودش به من معرفی کند. همچنین با نشان دادن استادیوم بزرگ شهر، یادآوری کرد که فوتبال در غنا بسیار محبوب است و بسیاری از پسرها رویای پولدار و معروف شدن را در فوتبال دارند. برای بازدید از این محل شما به نیم ساعت وقت و 10 سی دی نیاز دارید.
بنای یادبود قوام نکرومه تنها 100 متر جلوتر قرار دارد و موزه کوچکی نیز برای او درست شده است. ورود به این موزه رایگان است. کتابها، عکسهای یادگاری او با سیاستمداران وقت دنیا و همچنین برخی وسایل شخصی او در این موزه به نمایش گذاشته شده است. برای بازدید از این مجموعه نیم ساعت زمان کافی است.
مقصد بعدی قلعه Osu است. تقریبا با 15 دقیقه پیاده روی می توان به محدوده قلعه رسید. ساختمان جدید قلعه در حال حاضر یکی از ادارات دولتی است و برای بازدید از قلعه قدیمی باید از حیاط ساختمان جدید عبور کرد. لذا لازم است که با حراست مجموعه هماهنگ شوید تا اجازه عبور داده شود. بلیط بازدید از این قلعه 50 سی دی است. شما می توانید برای بازدید بهتر یکی از راهنمایان قلعه را برای دو ساعت استخدام کنید. این قلعه که یکی از 11 قلعه ای است که در ساحل خلیج گینه احداث شده، در لیست میراث جهانی به ثبت رسیده است و عمده کاربری آنها برای محافظت از خلیج گینه برای تجارت طلا و برده بود و معمولا هم در ازای پول به آنها مشروبات الکلی و بالاخص ویسکی می دادند. اکثر این قله ها در قرن 16 توسط پرتغالیها احداث شد و پس از آن مورد استفاده اسپانیایی ها، دانمارکی ها، سوئدی ها، هلندی ها و پس از آن انگلیسی ها قرار گرفتند. قلعه Osu در قرن 18 توسط دانمارکی ها احداث شد و تا سال 2012 به طور رسمی محل کار رییس جمهوری غنا بود.
روسای جمهور بسیاری از کشورها از این قلعه بازدید کرده اند و حتی اتاق مخصوصی در سال 1961 برای اقامت ملکه الیزابت دوم در این قلعه با تخت خواب و وسایل مخصوص فراهم شده بود تا مورد استفاده ملکه انگلستان، در زمان بازدیدش از این کشور قرار گیرد. این قلعه علاوه بر کاربری نظامی، محل اصلی نگهداری بردگان و ارسال آنها به کشورهای اروپایی و محدوده دریای کارائیب بود. محل نگهداری این افراد در شرایط بسیار بد و گاهی برای مدت بیش از 6 ماه بود.
در حیاط قلعه درختان و گیاهان متنوع بومی این منطقه کاشته شده است. یکی از این درختان بسیار جالب، کالاباش نام دارد. میوه این درخت به اندازه توپ هندبال یا والیبال است. بومیان این میوه را خشک می کنند، محتویات داخل آن را تخلیه کرده و سپس آن را به دو نیم تقسیم می کنند. سپس با رنگ آمیزی مناسب کاسه ای از آن می سازند و برای نوشیدن مایعات یا نگهداری مواد مختلف از آن استفاده می کنند.
بعد از خروج از قلعه به ساحل رفتم. تعدادی از جوانهایی را دیدم که در دریای خروشان مشغول آب تنی و یا استحمام بودند. اغلبشان فیزیک بدنی بسیار زیبایی دارند هرچند که هرگز در عمرشان پایشان به باشگاه ورزشی نخورده است!. قدم زدن در این ساحل خلوت علی رغم زیبایی هایش کمی نا امن به نظر می رسد. تجربه چند روزی که در این کشور بودم، به من آموخته بود که آنها علی رغم ظاهر خشن، قلبهای مهربانی دارند. بسیار علاقه مند هستند که به آنها سلام بگویید و کمی گپ بزنید.
بعد از اینکه 15 دقیقه ای را در کنار ساحل قدم زدم. مردی که بچه ای در بغل داشت از کنار خانه اش که بیشتر می توان گفت که کپر کوچکی بود من را صدا زد. در کنار منزلش دو پرچم نصب کرده بود، پرچم کانادا و پرچم کشور کامرون، او به انگلیسی به خوبی صحبت می کرد و از من خواست که مهمان او باشم. تعدادی از آبنبات ها و شکلات هایی را که در کوله پشتی داشتم و معمولا به بچه های کوچک می دادم، به او و بچه اش تعارف کردم. بسیار خوشحال شد و اصرار کرد تا چند عکس یادگاری بگیریم.
کمی جلوتر با تعداد زیادی خانه که در شرایط بسیار بد کنار هم و با امکانات حداقلی زیستی ساخته شده بود مواجه شدم. فاضلاب به طور مستقیم به دریا وارد می شد و زباله همه جا را پوشانده بود. عده ای در میان زباله هایی که به این محل منتقل می شد مشغول جستجو برای خوراکی یا اشیایی بودند که بتوانند روزگار خود را بگذرانند. عمدتا نگاه هایشان بسیار عجیب و توام با شک و احساس ناامنی بود ولی با لبخند و شنیدن سلام و احوالپرسی از طرف من، اجازه می دادند تا بیشتر به آنها نزدیک شوم. هر چند که خودم برای عکاسی احساس خوبی نداشتم.
مجددا به داخل شهر برگشتم و بلافاصله به بازار شهر رفتم (این بازار به Makola Market مشهور است) ، همانجایی که شب قبل چهره بسیار عجیبی داشت! تمامی خیابانها و کوچه هایی که در این محدوده بود، از دستفروشان و مغازه ها و عابران به اندازه ای پر بود که به سختی می شد با سرعتی بیشتر از سرعت خیل جمعیت تردد کرد حتی در برخی جاها، امکان تغییر مسیر نبود! از شیر مرغ تا جوون آدمیزاد را میشه پیدا کرد. در یکی از کوچه ها که جمعیت بسیار فشرده بود ناگهان خانمی دست من را گرفت. شوکه شدم و دستم را کشیدم. اون خانم برگشت و به من نگاه کرد، او هم شوکه شد! تصور کرده بود که من بچه اش هستم. البته نگاه تندی به من کرد و به مسیرش ادامه داد. تعدادی لباس محلی از یکی از دستفروشها خریدم. کمی عکاسی کردم و به سمت هتل به راه افتادم.
در فرصت باقی مانده استراحت کوتاهی کردم، وسایل را از داخل اتاق به Luggage room هتل گذاشتم و مراسم Check out را انجام دادم. قرار شد تا ساعت 4 بعدازظهر مجددا به هتل برگردم تا از سرویس فرودگاهی استفاده کنم.
بازاری که محصولات چوبی می فروشند حدود 20 دقیقه با هتل فاصله داشت. البته سوای از گرم بودن هوا، پیاده روی لذت بخش است. از میان مردمی عبور می کنید که شما را توباب صدا می کنند و بچه ها برای گرفتن چند آبنبات تا چند صد متر شما را دنبال می کنند. مردی را دیدم که به شدت مست بود علی رغم اینکه تعادل خوبی نداشت ولی سعی می کرد تا من را متقاعد کند تا از او عکس بگیرم.
بازار محصولات چوبی بسیار جذاب است چون اغلب کارگاههای چوب نیز در همین محل قرار دارند و به قولی از تولید به مصرف است!! واقعا باید فرصت کافی در این محل گذاشت. واقعا حیف است که زود از این بازار خارج شد. نظرم به کاسه های چوبی که میوه آن را در قلعه دیده بودم، جلب شد. از فروشنده خواستم تا یکی از میوه هایی را که خشک کرده بودند ولی هنوز از وسط بریده نشده بود را به من بفروشه. البته که درخواست عجیبی بود و چندین بار به من گفتند که باید از اینهایی که آماده شده بخرم چون میوه کامل خشک شده قابل استفاده نیست! ولی به اصرار من بالاخره یک نفر رفت و یک نمونه برایم آورد تا بتوانم آن را به منزل بیاورم و به عنوان یکی از سوغاتی های عجیب و منحصر به فرد در مجموعه خودم بگذارم.
حدود ساعت 4:30 به هتل رسیدم. راننده منتظر من بود. بلافاصله سوار شدم و به سمت فرودگاه حرکت کردیم. ترافیک بسیار سنگین بود و مسیر حدود 5 کیلومتری هتل تا فرودگاه را حدود یک ساعت و نیم طی کردیم.
برای ورود به سالن اصلی فرودگاه باید از روی اپلیکیشن ویژه، نتیجه تست PCR را نشان داد. برای گرفتن کارت پرواز هم مجددا باید نتیجه PCR را به مسئول باجه ارائه داد. متاسفانه شرکت هواپیمایی امارات حتما نیاز به هارد کپی نتیجه آزمایش دارد و اپلیکیشن را قبول ندارد! مجبور شدم تا از سالن فرودگاه خارج شوم و برای پرینت به همان جایی که سیم کارت گرفته بودم مراجعه کنم. خلاصه نیم ساعتی معطل شدم. قبل از اینکه مهر خروج به پاسپورت بزنند، یک بار دیگر برگه PCR را چک کردند. افسر گذرنامه شروع کرد به سوال و جواب درباره اینکه من کجا بوده ام! در غنا چه کار داشته ام؟ آدرس محل سکونتم کجا بوده! نهایتا با نشان دادن دعوت نامه و مداخله یکی از همکارانش متقاعد شد و مهر خروج را در پاسپورت من زد. بعدا فکر کردم که احتمالا می بایست مقداری پول به او می دادم تا این سختگیری های بی مناسبت انجام نمی شد. سپس از گیت خارج و به سالن انتظار برای پرواز وارد شدم. بلافاصله فردی که کارت شناسایی اش هم به گردنش بود به نزد من آمد و خیلی محترمانه پرسید که به کجا می روم؟ چند روز در غنا بوده ام؟ نظرم درباره کشور غنا چطور است؟ و آیا دوباره به این کشور باز خواهم گشت؟ و در آخر پرسید که چقدر پول نقد همراه خود دارم؟ من هم گفتم که حدود 300 سی دی و حدود 1000 دلار آمریکا ! او با اشاره به کوله پشتی من گفت که چه چیزی در کوله پشتی دارم؟ من هم بلافاصله کوله پشتی را جلوی او گذاشتم و هنگامی که خواستم زیپش را باز کنم با احترام گفت که نیازی نیست و برایم آرزوی یک پرواز خوب و ایمن کرد. مدتی را که منتظر بودم به خرید چند سوغاتی کوچک از فری شاپ گذراندم.
ساعت 18:50 به سمت دبی حرکت کردم و در ساعت 6:20 صبح هواپیمای ما به زمین نشست.
افشین ایران پور
کانون گردشگران جوان ایران
af6872@gmail.com
واقعا گزارشی کامل و بینظیر از زیباییها و واقعیتهای جامعه غنا میباشد.