دنیایی در همین نزدیکی
برنامه ی 9615 کانون گردشگران جوان ایران
تاریخ برگزاری: جمعه ۱۵ دی ماه ۹۶
هدف سفر: بازدید از منطقه ی ایوانکی
مسئول برنامه: علی حدیدی فر
تعداد همسفران: 25 نفر
وسیله نقلیه: میدل باس دربستی
هزینه ی سفر: 48 هزار تومان
چند دقیقه ای از ساعت 6 صبح گذشته است که به میدان آرژانتین می رسم، محل قرار برای آغاز سفر. سلام و احوالپرسی با دوستان قدیمی و آشنایی با دوستان تازه.
مقصد سفر یک روزه ی ما «منطقه ایوانکی» واقع در شهرستان گرمسار از استان «سمنان» است.
تاریخچه منطقه
«نام گرمسار در زمان اشکانیان خواران بوده است، به علت آنکه گرمسار در کنار کویر قرار گرفته و نسبت به نقاط همجوار خود پستتر است، بدین مناسبت نام «خوار» را بدان نهادند. شهرستان گرمسار غربی ترین شهرستان استان سمنان و دارای وسعتی حدود ۵۱۸۲ کیلومتر مربع می باشد، که از شمال به دماوند، از غرب به ورامین، از شرق به آرادان و از جنوب به کویر مرکزی محدود می شود.
رودخانه «حبلهرود» که از رشته کوههای البرز مرکزی سرچشمه میگیرد مناطق اطراف گرمسار را سیراب میکند. از محصولات اصلی کشاورزی این منطقه، گندم، پنبه، خربزه، انار و انجیر را میتوان نام برد. و مهمترین رشته صنایع دستی این شهرستان انواع گلیم با نقوش و طرح های بومی می باشد.
شهر گرمسار تا چندی پیش قشلاق نامیده می شد و هنوز هم افراد مسن و پیران آن را قشلاق تلفظ می کنند در گذشته خوار شامل ۴ بلوک بوده که عبارتند از :
۱- بلوک قشلاق ۲- بلوک ریکان ۳- بلوک یاتری ۴- بلوک آرادان
«ایوانکی» یکی از بخش های شهرستان گرمسار می باشد که در مسیر جاده سمنان – تهران و در ۳۰ کیلومتری مرکز شهر گرمسار قرارگرفته، مردمان این شهر لهجه ای شبیه گیلکی و دماوندی دارند که تاتی نامیده می شود و از اصطلاحات کاملاً اصیل فارسی و قدیمی استفاده می کنند.
ساکنین این دیار امروزه مشغول به فعالیتهای گسترده در عرصه های مختلف کشاورزی، صنعتی و… می باشند، محصولات عمده کشاورزی و باغی ایوانکی خربزه و انار می باشد که خربزه ایوانکی بسیار معروف است البته با خربزه مشهدی متفاوت می باشد ولی به دلیل آسانتر بودن کشت خربزه مشهدی در سالهای اخیر کشاورزان این شهر به کشت نوع مشهدی بیشتر روی آورده اند، همچنین پرورش شتر و شترمرغ در کل شهرستان گرمسار در حال حاضر تنها مختص به ایوانکی است.
ایوانکی که قدمتی در حدود پیش از تاریخ دارد در کتابهای رومی بنام «شاراکس» معروف است، ایوانکی دارای آثار و ابنیه بسیار قدیمی است.»[1]
ساعت شش و نیم صبح است و همه ی همسفران در میدل باس جا گرفته اند، قبل از روشن شدن هوا. مقصد اول ما «کاروانسرای ایوانکی (ایوان کِی)» است. از بزرگراه امام علی به جاده ی مشهد و بعد بزرگراه امام رضا.
حدود یک ساعت و نیم بعد در کمربندی ایوانکی هستیم و توقف کرده ایم برای صبحانه. مسئول سفر قبل از توقف، سفارش صبحانه ی همه ی همسفران را ثبت کرد تا در زمان صرفه جویی کنیم. بعد از حدود یک ساعت توقف برای صرف صبحانه به سمت کاروانسرا حرکت می کنیم.
کاروانسرای شاهعباسی ایوانکی
نزدیک ساعت 9 صبح به کاروانسرا می رسیم. یک بنای آجری زیبا که در نگاه اول قرینه بودنش به خوبی به چشم می آید.
“کاروانسرای شاهعباسی ایوانکی از نوع کاروانسراهای برون شهری است که در مسیر تاریخی جاده ابریشم واقع شده است. ورودی بنا شامل سردری است به طول تقریبی 60 متر که در قسمت ورودی به دو قسمت مساوی تقسیم شده و در هر بخش 6 حجره با قوس های “پنج او هفت” تند دارد. تعداد حجره های داخلی کاروانسرا 24 عدد بوده و تعداد حجره های خارجی نیز به 12 عدد میرسد. همچنین چهار ایوان در چهار ضلع کاروانسرا واقع شده است.
کاروانسرای ایوانکی و آبانبار متصل به آن تحت تملک سازمان میراث فرهنگی صنایعدستی و گردشگری کشور قرار دارد دارای مساحتی بیش از 6 هزار متر مربع می باشد و در 33 کیلومتری شهر گرمسار و در یک کیلومتری بخش ایوانکی واقعشده است.”[2]
چرا شاه عباسی؟؟ دارم از همراه همیشگی ام گوگل سوال می کنم برای علت وجود این همه کاروانسرای شاه عباسی. حتما باید قصه ای داشته باشد. می رسم به خاطرات یک مسافر و فکر می کنم شاید قصه همین است: «خواب شاه عباس اول صفوی»! حکایت می کنند که او در خواب می بیند در سال 1000 هجری قمری دنیا به پایان می رسد. شاه از این خواب آشفته می شود و نذر می کند اگر خوابش تعبیر نشود برای خدمت به مردم کاری بکند. درسال 1008 هجری، زمانی که شاه از تعبیر نشدن خوابش اطمینان می یابد ابتدا پای پیاده به زیارت امام رضا می رود و یک سال بعد از بازگشت از مشهد ساخت کاروانسراها را آغاز می کند. عدد کاروانسراها به روایتی 1000 و به روایتی 999 بوده است. ظاهرا در حال حاضر 54 کاروانسرای شاه عباسی باقی مانده است.
مسئول سفر توضیح می دهد که یکی از ویژگیهای این کاروانسرا وجود شومینه در خارج آن است. این شومینه ها اجازه می داده تا غرفه های خارج کاروانسرا هم در زمان سرما قابل استفاده باشند. در ورودی کاروانسرا بسته است و بازدید از داخل آن امکانپذیر نیست، گویا برای مرمت که اتفاق خوبی است. آرزو می کنم مرمت باشد نه «بازسازی»!
اطراف کاروانسرا بناهای تخریب شده ی و بقایای یک آب انبار نیز به چشم می خورد. این بناها نشان می دهند افرادی در اطراف کاروانسرا زندگی می کرده اند و احتمالا تامین مایحتاج ساکنان کاروانسرا به عهده ی آنها بوده است.
کسی چه می داند؟! شاید زیبارویی ساکن یکی از همین خانه های کاهگلی هر روز صبح کوزه به دوش به آب انبار می آمده و دلهای مسافران بسیاری را در مسیر رفت و آمدش با خود برده باشد. شاید شاعر دلخسته ای گوشه ی ایوان کز کرده بوده تا صدای زنگوله ی شترها و هیاهوی کاروانیان با کشیده شدن چادر شب بر کاوانسرا پایان یابد تا او خیالش را بر کتابچه ی کهنه ی شعرش نقش کند.
آب انبار دره ی گرمسار
ساعت حدود 10 صبح است که در حاشیه ی جاده ی تهران – گرمسار توقف می کنیم.
به فاصله ی کمی از جاده یک آب انبار قدیمی سنگی دیده می شود که قسمتهای مختلف آن شامل مخزن، گنبد و سردر راه پله قابل تشخیص است. قسمت اعظمی از طاق آب انبار فرو ریخته است.
بناهای کاهگلی مخروبه با همان زیبایی مخصوص خودشان می توانند آدم را ببرند به سالهای سال قبل. اطراف این آب انبار هم بناهایی متروکه و زیبا به چشم می خورد.
در حال گشت زنی در محوطه آب انبار هستیم که مسئول برنامه توجه ما را به حفره ای در همان نزدیکی جلب می کند. ورودی یک بنای مدفون شده در خاک که از دور به صورت یک برجستگی قابل مشاهده است.
به علت قرار گرفتن این منطقه در مسیر راه بازرگانان، حکایتهای بسیاری در مورد راهزنان و گردنه بگیران وجود دارد. همچنین روایاتی از تار و مار شدن آنها به دست رضاشاه. شنیده شده که در این محل و در نزدیکی آب انبار سنگی قلعه ای وجود داشته که محل استقرار راهزنان و گردنه بگیران بوده است. شاید همین حکایتهاست که افرادی را به طمع یافتن گنجهای پنهان آنها به این منطقه کشانده است. در محوطه ی اطراف و حتی در داخل بناها آثار حفاری های غیر مجاز مشهود است. نمی توانم تصور کنم بازرگانان با چه شجاعتی جان و مال خود را به خطر می انداختند، روزها و ماهها و حتی سالها طول می کشیده تا از کالایی را به مقصدی برسانند. چقدر برایم دور از ذهن است! دارم به خرابه ها نگاه می کنم و فکر می کنم به تعریف زمان برای تاجر امروز و تاجر صد سال پیش، به تعریف تجارت، به وال استریت، بیت کوین، …
قصه ی نمک
«واژه انگلیسی نمک، «Salt» است که از کلمه لاتین Sal مشتق شده و هالیت نیز از هالوس که به زبان یونانی به معنای دریا است، گرفته است. نمک از زمان های خیلی دور مورد استفاده انسان بوده چنانکه از حدود 3000 سال پیش از میلاد چینی ها نمک را مورد شناسایی قرار داده بودند.
آیا می توان چیزی را بدون نمک خورد؟ این جمله اولین گزارش مکتوب در مورد نمک است که در حدود 2250 سال پیش از میلاد در کتاب حرفه ها (Job) آمده است. این که بشر دقیقاً چه زمانی از نمک برای اولین یار استفاده کرده و یا پی به نیاز خود به نمک برده، مشخص نیست. نیاکان ما احتمالاً مجذوب درخشندگی و جلای نمک های موجود در سواحل دریاچه ها یا کرانه های ساحلی شده و بعد تحت تأثیر طعم آن قرار گرفته و بزودی دانستند که جویدن قطعه ای بزرگ از نمک ممکن است سبب بیماری آن ها شده اما طعم غذا با مقدار کمی از آن خیلی بهتر می شود.
نمک در عصر حجر به عنوان شیئی جهت مبادله کالا مورد استفاده قرار می گرفته است و جاده نمک در دنیای قدیم از هند به بحرالمیت کشیده شده بود. علاوه بر آن نمک در گذشته وسیله پرداخت حقوق نیز بوده چنان که بخشی ازحقوق سربازان سزار (Caesar) به صورت نمک پرداخت می شده است.
در زمان های قدیم نمک در مراسم مذهبی هم نقش داشته، کشتی گیران سامو ژاپن در حال حاضر هم پیش از شروع مسابقه با ریختن مشتی نمک به درون رینگ مسابقه، در نظر خود ارواح خبیثه را دفع می کنند.
سفید پوستان قاره آمریکا نخستین تلاش ها را در تولیدنمک در سال 1614 میلادی انجام داده اند ولی اولین تولید تجاری آن در سال 1753 میلادی و از لیسه گاه های نمکی (Licks) کاناوا (Kanawha) بوده است.
هندی ها پیش از امریکائی ها نمک را از چشمه های نمک ساز بدست می آورده اند. اولین استخراج نمک از گنبد نمکی جزیره اوری (Avery) و به سال 1862 میلادی صورت گرفته است.
نمک در ایران شاید از شش هزار سال قبل از میلاد مورد استفاده قرار گرفته باشد، از زمان استقرار آریایی ها نمک در ایران مصرف می شده است. در دوره های بعد در کتب مورخین یونانی (مثلاً هردوت) به معادن نمک ایران اشاره شده است.»[3]
چشمه ها و معادن نمک از جاذبه های شهرستان گرمسار هستند. زیبایی و شکوه بلورهای نمک زیر تابش اشعه های آفتاب واقعا دیدنی است.
چشمه ی نمک
ساعت از 11 صبح گذشته است که پیاده روی در مسیر منتهی به یکی از چشمه های نمک گرمسار را آغاز می کنیم اما آنچه در مسیر رسیدن به چشمه ی نمک ذهنم را به خود مشغول کرده است آثار حضور ما در این مناطق زیبا و حیرت انگیز است. سعی می کنم از مسیر لگد کوب حرکت کنم. نمی دانم چقدر طول کشیده است که هریک از این بلورهای زیبا تشکیل شوند، حتما زمانی خیلی طولانی! از همه ی اینها گذشته چطور می توان بر این همه زیبایی پا گذاشت؟!
بازدید ما حدود یک ساعت طول کشید و دل کندن از آنهمه زیبایی به واقع سخت بود.
ما انسانها با حضور در هر محیطی اثرات تخریبی اجتناب ناپذیری خواهیم داشت. حتی بوی مواد آرایشی و بهداشتی و تولید هر نوع سر و صدا می تواند اثرات نامطلوبی بر روی محیط و موجودات زنده داشته باشد. در تمام سفرها همواره سعی ما بر این است که وقتی محلی را ترک می کنیم چیزی جز عکس و خاطرات همراه خود نبریم و آثار نامطلوب حضورمان را به حداقل کاهش دهیم. در طول مسیر برگشت چند نفر از همسفران مشغول پاکسازی محیط از زباله های موجود هستند، یعنی می شود روزی بیاید که هر چقدر چشم بیندازیم زباله ای برای جمع کردن نیابیم؟
معدن نمک
ظاهرا واگذاری معادن نمک گرمسار برای استخراج از طریق اعلام مزایده ی سازمان صنعت، معدن و تجارت استان سمنان انجام می شود. بازدید از معادن نمک تجربه ی جالبی است. اینکه استخراج نمک چطور صورت می گیرد و چطور در قسمتهای مختلف دینامیت کار می گذارند برای ایجاد حفره و تخلیه ی نمک. در بازدید کوتاهمان از معدن به حضور در ورودی اصلی بسنده می کنیم، چون وارد شدن به معدن خطرات خودش را دارد. بلورهای نمک شکننده اند و ممکن است در اثر لرزش یا حتی صدای بلند بشکنند و فرو بریزند.
معادن نمک هم مثل سایر معادن برایم دوست داشتنی نیستند. اینکه با هزار جور ابزار به جان این زمین مظلوم می افتیم و تن رنجورش را میشکافیم برایم دردناک است. انگار نه انگار نسلهای بعدی هم باید روی همین زمین زندگی کنند.
نقش اژدها
به نقش اژدها نزدیک می شویم. انگار اژدهایی سرخ رنگ در کوه فرو رفته باشد.
«رستم در خان سوم اژدها را بلند کرد و به این کوه کوبید و این نقش از همان روزگار بر این کوه نقش بسته است!»
این افسانه ایست که مردم منطقه در مورد نقش اژدها حکایت می کند.
اما این نقش چطور بر این کوه تشکیل شده است؟
«10 میلیون سال پیش، در گستره ایران مرکزی، جای این کوه، دریای وسیع و کمعمقی قرار داشت.
در حاشیه این دریا، همگام با تهنشست رسوبات، هرگاه که ذرات آهندار هم وارد دریا میشد، در مجاورت هوا اکسید شده و رسوبات را به رنگهای قرمز تا قهوهای خوشرنگی در میآورد.
پس از خشک شدن دریا، لایههایی از ماسهسنگهای قرمز و قهوهای، سنگهای کنگلومرا با قطعات درشت سنگی در میان سیمان طبیعی و نیز شیلهای دانه ریز کرم رنگ که به توالی روی هم ردیف شدهاند، سطح زمین را پوشاندند. فشار پوسته ی زمین این سنگهای سخت را پیچوتاب داده و گاهی نیز چنان به هم فشردهاند که سنگها بالا رانده شده و ارتفاع گرفتهاند.
بدین ترتیب است که کوهها و تپههایی از جنس سنگهای رسوبی در حاشیه کویر مرکزی ایران دیده میشوند.
این سنگها در ابتدا همانند نوارهای رنگی روی هم قرار گرفته بودند، اما فشارهای پوسته زمین این نوارهای رنگی را چین داده و بر دامن کوهها و تپهها دوخته است.»[4]
ناهار
قرار است برای ناهار به اقامتگاهی محلی در روستای کوشک برویم. تصویری که از این نوع اقامتگاهها در ذهنم نقش بسته است خانه ای دوست داشتنی و صاحبخانه هایی خونگرم و مهربان است.
در ابتدای یک کوچه با دیواری کاهگلی توقف می کنیم و می رسیم به اقامتگاه “قصر شیرین” و با استقبال گرمی مواجه می شویم. حیاطی بزرگ و دلباز که با یک نوع توری سبز رنگ مسقف شده است. به گفته ی ساکنان اقامتگاه این سقف با جلوگیری از تابش مستقیم نور به گیاهان این امکان را فراهم می کند که در باغچه زیبای حیاط انواع محصولات کشاورزی و گیاهان دارویی بومی منطقه را پرورش دهند.
یک کرسی با لحافی زیبا و سفره ای گسترده در وسط سالن نسبتا بزرگی که در سمت چپ ورودی خانه قرار دارد استقبال جذابی است. دور تا دور اتاق می نشینیم و تکیه می زنیم به پشتی ها. دمی آسودن در فضایی صمیمی و متفاوت از آپارتمانهای امروزی.
روز قبل از سفر غذا را سفارش داده بودیم. ته چین گرمساری و جوجه کباب. از آنجاییکه یکی از لذت های سفر به هر منطقه خوردن غذاهای محلی است بیشتر همسفران ته چین گرمساری سفارش داده بودند. غذا در بشقاب های یک نفره و بر روی سینی های بزرگ مخمل پوش همراه دوغ محلی سرو می شود. شاید فقط یک بار در عمرمان بتوانیم غذای مخصوص یک منطقه را امتحان کنیم. از طرفی سفارش غذاهای محلی کمکی است به ماندگاری این غذاها و رونق بیشتر صنعت گردشگری.
خانم جوانی که میزبان ماست به دستپاچگی مادرانه ای مشغول پذیرایی است، به شیوه ی زنهای اصیل ایرانی که می خواهند برای مهمانشان سنگ تمام بگذارند. نشستن دور یک سفره در کنار همسفران لطف و صفای خودش را دارد.
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت
باقی همه بیحاصلی و بیخبری بود
بعد از صرف ناهار در حیاط خانه دور آتشی که بر پاشده جمع می شویم و همراه نوشیدن چای خوشرنگی که در استکانهای شیشه ای دلربایی می کند به حرفهای خانم جوان صاحبخانه گوش می دهیم که در مورد مشکلات مرمت این بنا و امکانات فعلی آن صحبت می کند. بعد از بازدید از همه ی قسمتهای اقامتگاه رهسپار می شویم به مقصد بعدی.
دور می شویم و نام اقامتگاه در گوشم زنگ می زند : «قصر شیرین»، اسمی که با همه ی تلالو و شکوهش برای ما بچه های دوران جنگ یادآور روزهای تلخی است، قصر شیرین اشغال شده، مظلوم و این روزها هم زلزله زده…
می گویند دلیل نامگذاری منطقه ی قصر شیرین آن است که خسرو پرویز در آنجا کاخی برای محبوبش “شیرین” بنا کرد که پس از حمله عربها به امپراتوری ساسانیان، این قصر هم مثل بقیه ی قصرهای خسرو پرویز به کلی ویران گشت. فرصت نشد در مورد علت نامگذاری اقامتگاه سوال کنم اما هر چه بود شیرین بود…
قبرستانی در کنار ریل
راه آهن قصه های زیادی دارد. یکی از این قصه ها را از زبان مسئول برنامه در مسیر رسیدن به ایستگاه راه آهن بنکوه شنیدیم:
مردم محلی نقل می کنند که حدود سال 1340 یک اتوبوس حامل زائرین امام رضا به سمت مشهد در حرکت بوده است. در تقاطع ریل راه آهن و جاده مانعی برای بستن جاده در زمان عبور قطار وجود داشته که متصدی آن به علت خواب آلودگی فراموش می کند مانع را در جای خود قرار دهد. اتوبوس با قطار تصادف می کند و گویا تنها یک نوزاد دختر که از پنجره به بیرون پرت شده زنده می ماند. حدود 30 نفر از مسافران اتوبوس کشته می شوند و به علت کمبود امکانات در همان محل دفن می شوند. سالها بعد برای رفع خطر تصادف با قطار، یک پل هوایی برای عبور اتومبیلها احداث شده و در حال حاضر نیز قبرستان از بالای آن قابل مشاهده است.
کاش هیچ کس در این حادثه مقصر نبوده باشد، سخت است بخواهی کسی را باعث مرگ این همه آدم بدانی. زندگی آن آدم دیگر زندگی نمی شود. به سمت ایستگاه بنکوه می رویم و قلبم برای آن نوزاد دختر فشرده شده است. چه شبهایی که آرزو کرده کاش آغوش مادرش را به یاد می آورد، چه اشکها که نریخته، چه حسرتها که با خود حمل نکرده. الان کجاست؟ چه می کند؟ کاش زنده ماندنش افسانه باشد…
ایستگاه راه آهن بنکوه
هوا دارد رو به تاریکی می رود اما اشتیاق دیدن یک محل تازه ما را می کشاند به ایستگاه راه آهن «بنکوه». مطمئن نیستیم که محوطه ی ایستگاه در شب قابل بازدید هست یا نه. به ایستگاه که می رسیم انگار وارد لوکیشن یک فیلم قدیمی شده ایم. فضایی مه آلود زیر نور زرد رنگ لامپها. خانه هایی اطراف ریل وجود دارند که شبیه خانه های شیروانی دار توی کارتونهاست! خانه های متروکه و بسیار زیبا.
«راه آهن شمال همزمان با تاسیس راه آهن سراسری در زمان سلطنت رضاشاه در بیست و سوم مهرماه ۱۳۰۶ ه.ش آغاز و در شهریور ۱۳۱۶ خاتمه یافت، حوزه استحفاظی راه آهن شمال از سوزن خروجی ایستگاه گرمسار واقع در استان سمنان آغاز و با عبور از کوههای سربه فلک کشیده البرز و بخش هایی از استان تهران وارد استان مازندران و مناطق زیبای جنگلی می شود. طول خطوط راه آهن شمال مجموعاً ۴۷۴.۵ کیلومتر شامل خطوط اصلی و خطوط فرعی و دارای ۹۵ تونل بطول قریب به ۲۷ کیلومتر می باشد که بزرگترین آن تونل گدوک بطول ۲۸۸۷ متر است، این تونل از بزرگترین تونل های راه آهن سراسری نیز می باشد.
راه آهن شمال دارای ۲۴ ایستگاه بزرگ وکوچک است. ساخت راه آهن شمال در قسمت کوهستانی آن به دلیل صعود از دامنه شمالی البرز از مشکل ترین قسمت های ساخت راه آهن سراسری بوده است. طراحی مسیر ۱۱۵ کیلومتری خط راه آهن شمال از گدوک تا قائمشهر بگونه ای بوده که با ساخت آن یکی از زیبا ترین مناظر دست ساز بشر در دامنه های شمالی رشته کوههای البرز پدید آمده است. در این مسیر دره های عمیق و قله های رفیع و صعب العبوری وجود دارد که موجب شده احداث راه آهن با ساخت تعداد زیادی تونل و پل های بزرگ و کوچک همراه با خطوط حلزونی شکل معروف به سه خط طلایی که هر بیننده ای را مسحور تماشای خود می نماید، همراه باشد.»[5]
مسئول سفر در مورد روش کار سوزن بانها و ریلهای قدیمی برایمان توضیح می دهد. این ایستگاه دارای یک سالن بزرگ در کنار خط آهن اصلی برای تعمیر قطار ها بوده است. روی یکی از بخشهای ریل کلمه ی «پهلوی» و تاریخ 1929 به چشم می خورد.
یک حمام نیز در کنار کارگاه احداث شده که در زمان فعال بودن ایستگاه از آن استفاده می شده است.
روی در و دیوار خانه های متروکه ی اطراف ریل پر از شعار و دست نوشته است. چراغ قوه در دست دیوارها را می خوانم. از شکوه های عاشقی زار گرفته تا “دوستت دارم” ها و گله از معلم و ناظم… گویا کسانی با خاطراتی تلخ از کودکیشان به اینجا باز گشته اند و شاید با حک کردن این خاطرات بر دیوارها سبکتر شده باشند. اسمهایی که بر دیوارها نقش بسته اند می خوانم. صاحبان این نوشته ها کجا هستند؟ بیشتر نوشته ها بدون تاریخ ثبت شده اند. خانه ها شکل و شمایل معماری ایرانی را ندارند و کاملا سالم به نظر می رسند. به روزهای ساخته شدن این ایستگاه فکر می کنم و رونق داشتنش. به گفته ی بیشتر همسفران ایستگاه راه آهن از جالب ترین بخشهای سفر ماست. بخصوص آشنایی با طرز کار قطارهای قدیمی و روش کار سوزن بان و بعضی علامت گذاری ها و ابزار مخصوص راه آهن برای همه ی ما جذاب است.
پایان
در مسیر برگشت طبق روال همه ی سفرها همسفران به ترتیب در مورد برنامه صحبت می کنند. در این سفر همراهان تازه ای داشتیم که به رسم همیشه جلسه با صحبتهای آنها آغاز می شود.
حدود ساعت 9 شب می رسیم به میدان آرژانتین. راننده ی صبور و خوش اخلاق و زمانبدی خوب مسئول سفر برای ما یک روز پر بار و پر هیجان را رقم زده است. در مسیر رسیدن به خانه راه های رفته ام را مرور می کنم و به راههای نرفته ام می اندیشیم.
«هنوز در سفرم.
خیال میکنم
در آبهای جهان قایقی است
و من – مسافر قایق – هزارها سال است
سرود زنده دریانوردهای کهن را
به گوش روزنههای فصول میخوانم
و پیش میرانم.
مرا سفر به کجا میبرد؟
کجا نشان قدم نا تمام خواهد ماند
و بند کفش به انگشتهای نرم فراغت
گشوده خواهد شد؟
کجاست جای رسیدن، و پهن کردن یک فرش
و بی خیال نشستن
و گوش دادن به
صدای شستن یک ظرف زیر شیر مجاور؟…»[6]
سیده زهرا سیدی راد
ZahraSRaad@GMail.Com
کانون گردشگران جوان ایران
IranGardan.IR
زمستان 1396
[1] پرتال استانداری سمنان
[2] سایت صندوق احیاء و بهره برداری از اماکن تاریخی و فرهنگی
[3] منبع: سازمان زمین شناسی و اکتشافات معدنی کشور
[4] همشهری آنلاین
[5] سایت اداره کل راه آهن شمال
[6] سهراب سپهری- مسافر
ممنون از مطالب جذاب شما
سلام
شیوه ی نوشتاری متن و توصیف دقیق مناظر رو دوست داشتم…دست مریزاد
بسیار عالی به تصویر کشیده میشود در ذهن
بسیار عالی به تصویر کشیده میشود در ذهن .
بنده بعد از مطالعه داستان حمله اسکندر مقدونی به ایران و تعقیب او بدنبال کوروش سوم با ایوان کی آشنا شدم ،در این کتاب از این شهر بنام دروازه خزر یاد شده
سلام